شنبه , ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
خدا دید سَربه راه نمی شوم،تو را آفریدارس آرامی...
چرخاند مرا گردشِ دوران وُ... دَمَش گرمانداخت مرا گوشه ی زندان وُ... دمش گرمگهگاه که با یادِ لبی شعله گرفتمسوزاند مرا نغمه ی باران و... دمش گرمچون گوشِ کسی محرمِ اسرار نمی شدآمد به دلم یادِ سلیمان و... دمش گرمدستم نرسد تا به سرِ موی نگارممیشد غمِ او سلسله جنبان و... دمش گرممجنون تر از آنم که به من خرده بگیریدلیلای من و دستِ رقیبان و... دمش گرمپیراهنِ من خیس شد از جور و جفایشصد چاک شد این کهنه گریبان و... دمش گرم...
گفتم بمانم، بمانی، ببینند، بسوزندماندم، نماندی! دیدند، خندیدند!ارس آرامی...
نصف جهان که نه به دل تمام جهانی تواِی اصفهان ترین حالت اصفهان (سلام)ارس آرامی...
ماه بالا بود و من هم عاشقی روی زمینتا ببوسم روی ماهش برج میلادش شدمارس آرامی...
گاه می خواهم بگویم دوستت دارم، ولیاین حواس مادرم بیش از فتا جمع من است!ارس آرامی...
کارِ غم ما از دست دعا نیز گذشت، خدایاما حالمان خوب است خودت را اذیت نکن!ارس آرامی...
مشو غره به دنیای سپنجی بهوش ای نازنین گر نکته سنجیاگر پرسی مرا جانا ادب چیست؟ادب یعنی نرنجانی، نرنجی!ارس آرامی...
من خمارِ شعرم و معتادِ بوسه ز لبت(لا حول ولا قوة الا) به لبت!ارس آرامی...
گفتمش نازک بدن دستت ببوسم یا لبت؟گفت عاقل عقل دارد، هرکجا نازک تر استارس آرامی...
(بوسه آنگاه قشنگ است که تمرین نشودبپری، ماچ کنی، جیغ کشد، در بروی)من پریدم که کنم ماچ و زند جیغ و سپس در بروملنگ دمپایی او سرخ و کبودم کرده است!!ارس آرامی...
بوسه می خواهد دلم فصل الماچ است عزیزمی دهی یا ببرم؟ می خوری یا بدهم؟!ارس آرامی...
ماهِ من ماهِ تمام است ولی این شب هادرس میخوانَد و کنکورِ ریاضی دارد!ارس آرامی...
یک روز می آیی که من در انتظارت نیستمتو فکر ماندن می کنی من اهل ماندن نیستم..ارس آرامی...
همه هستند اما چون تویی در من نیست،ارس آرامی...
عشق مانند همان شاپرکی که پی عطر تنت ترک گلستان کردهارس آرامی...
پیش من تا می نشستی دائما نِق می زدیکلا اخلاق و صدایت پشت گوشی بهتر است،،ارس آرامی...
تعطیل رسمی می کنم امشب برایت شعر رااز بس که باریده غمت بر کوچه های دفترم...ارس آرامی...
هوا سرد است و خوش آن ژاکت کشبافکه در آغوش گرفته تا گردن شما را...ارس آرامی...
به دلم میل تو باشد همه صبح، همه شاماِی دوست، اِی غریبه ترین آشنا... سلامارس آرامی...
من مُشرف شده ام اول صبح به پابوسیِ چشمانی که بیت الشعر استارس آرامی...
با خدا دلت باشد ، بی خدا ؛ شوی حیران مستیِ سحرگاهان ، می کند تو را نالان ناله از که می داری ، ای دلِ پر از آشوبکینه می شود با عشق،هرکجا؛ ببین درمانبادصبا...
چه کنیم نگارِ ما بس مدرن است و من سنتی او آیفون پرومکس است من نوکیا یازده دوصفرارس آرامی...
و او اولین نفری بود که من سکوتش را می شنیدم...ارس آرامی...
رسیدم به چراغ قرمزدستشوُ نزدیک دستم کرد و گفت: یه اعترافگفتم: بگو، گفت: حس کن، نشنیدی؟یه لحظه مکث کردم گرمای دستش داشت حرف میزد اولش واضح نبود ولی تا با قلبم گوش کردم داشت به وضوح میگفت: دوست دارمو این اولین ابراز علاقه ای بود که مستقیم رفت توی قلبموُ با ذره ذرهء وجودم حسش کردم اصلا تکراری نبود و از روی عادت هی نمیگفت جانم، عزیزم، دوستت دارم روو چه شیرین میشه گاهی بدون کلمات حرف زدن...ارس آرامی...
هیچگاه ندانستم چه رازیست بین دل و دستماز دستم رفت به هرچه دل بستمارس آرامی...
آهسته می آیی شعرهایم را میخوانیو می رویبه خیالت که نمی فهممنمی گویی رد پای نگاهت رادِلَم از بَر استارس آرامی...
خسته ام مثل آخرین نفس یک برگزیر پای رهگذری بیخیالارس آرامی...
چو خوش است از راه برسییاد آبان بروَد، بوسهٔ آذر برسدارس آرامی...
آذر، آذر، قاصدک باز خبر میدهد از آمدنتماهِ باران، ماهِ دلدادگی، ماهِ عاشق شدن استارس آرامی...
باز پاییز به پرسه ای در کوچه عشق به شوق پا می نهدتا طفل آذرماه دل گذارد و مرد خسته آبان سر نهدارس آرامی...
خودت را به خواب نزنتمام شعرهای من زیر سر توست!!ارس آرامی...
دوبارهِ صبح، دوبارهِ تو، دوبارهِ منصبحِ من و جان و جهانِ من تویی..ارس آرامی...
من برایت چای میریزم تو برایم زندگی دم کنارس آرامی...
این صبح با تو بخیر شدنش حتمی ستارس آرامی...
دیکتاتور چشمان تو یکباره به هم ریختاوضاع دموکراسی نوپای دلم را...ارس آرامی...
بی تو شب سکوتی ست در هنگامه فریادهاارس.آرامی...
این روزها حالم همچون دایره ای می ماندکه هیچ گوشه ای برایش دنج نیستارس آرامی...
بوسه ات واجب، غمت مکروه، لبخندت مباحای گناه من، بگو قدری ثوابم می دهی؟ارس آرامی...
بر دلم ماند بگویی که دلت تنگ من استتنگی قلب من، اما به خدا عادت نیست!ارس آرامی...
یک تفاهم بین دنیای من است و چشم تو،هر دو یک رنگ است اما این کجا و آن کجا.ارس آرامی...
خبرت هست بندبندِ دلم را شده بندتارس آرامی...
گریزانم ز چشمانت که دوصد روسیه داردتو نگو چشم که گویی پهبادِ نقطه زن است!!ارس آرامی...
آن قدَر با ذوق و حلاوت گفتم (دوستت دارم)که شاید بگوید (همچنین) مثل بز نگاهم کردارس آرامی...
چه بسته لب، پر از نجوا و زمزمه ایاِی در کنارِ شعرِ من آهنگ بی کلامارس آرامی...
دستانت را می خواهم، برای به دوش کشیدن قلبم.ارس آرامی...
پرسید در چه حالی؟پاسخ ز دیده ام ریخت...!!ارس آرامی...
مثل باران؛بی اجازه در هوایم رقص کن...ارس آرامی...
جانا، بر طلوع صبح چشمانت سلامارس آرامی...
ما که رقصیدیم به هر سازی زدی ای روزگاردل به تو بستیم و آخر، دل شکستی روزگارخوب بودم پس چرا کاتب برایم غم نوشتکی روا باشد جوابم با بدی ای روزگارفارغ التحصیل دانشگاهِ درد و غصه امبهر شاگردت عجب سنگ تمامی روزگارگر برای دیگران مثل بهاران سبز سبزبهر من پاییزی و فصل خزانی روزگارمیکنم دلخوش به هر چیزی حسودی میکنیمثل رهزن میزنی بر خنده ام چنگ روزگارکاش میگفتی ز آزارم چه حاصل می شود؟وای عجب بی معرفت اهل جفایی روزگارچون ...