جمعه , ۱۰ فروردین ۱۴۰۳
منم آن شهری که یادش رفته کسی را ندارددلش میخواهد برقصد سرمست ولی نا ندارد..._برشی از ترانه...
و در سکوت شب با دیدن تصویر تو در این قاب عشق گریه می کنم و خنده میزنم آرزوهای بی پایانمان همه در این عکس جا شده است و من هر شب با یاد تو در این تنهایی بی پایان به خواب میروم و با تو در آغوش همیشگیمان به روز می شوم...
میشه از تَنهایی یِه پَرنده شد و پَرواز کرد...
با هم که باشیم سه تاییم من ، تو و بوسه بی هم چهار تاییم تو با تنهایی من با رنج...
«من می توانم با تنهایی خودم کنار بیایم چون هیچ وقت تنها نیستم، ظاهراً تنها هستم ولی در تنهایی به در شلوغ ترین حالت خودم زندگی می کنم.»- تنهایی پرهیاهو؛...
پیرزن تنهایی بود بی بی زهرایخچال نداشتشاید پول نداشت یا شاید احساس نیاز نمی کردآن وقت ها کسی زیاد گوشت و آذوقه تو یخچال نمی گذاشت. اگر پول داشتند روزانه می خریدند غذایی می پختند و خلاصبی بی مثل خیلی ها برای آب خنک کوزه داشت اما آب یخ خیلی دوست می داشت.به قول خودش: جگرش حال میومد با آب یخ.دم غروب راه می اُفتاد می آمد خانه ما و موقع رفتن یک قالب بزرگ یخ می گرفت و می رفتحواسمان نبود اما این یخ گرفتن ها بهانه ای بود برای درآمدن از بی کس...
تنهاییِ شَبَم را بی توورق میزنَمماه به میهمانی ستاره هامیروَد کاشبادی بِوَزَد عطرِ تورابه خلوَتَم بیآوَرَد. آگرین یوسفی...
به دلم افتاده امشبکه به یادِ من نشستی پلکِ تو سنگینِ خوابه اما چشماتو نبستی به دلم افتاده امشب که دلت هوامو کرده میونِ خاطره هامون ...داره دنبالم می گرده همه ی خاطره هارو دوره کن ،مثل من امشب تو به خوابِ من ِ تنها نازنین ، سر بزن امشب..._برشی از ترانه...
“پدر خیال می کرد آدم وقتی در حجره خودش تنها باشد تنهاست، نمی دانست که تنهایی را فقط در شلوغی می شود حس کرد” ― عباس معروفی ― سمفونی مردگان...
ببین داره برف میاد،یجوری می بارن این ابراکه انگار حسابی دلشون پره!دلم میخواد مثل اونوقتا که میگفتی:_پاشو ببین چه برفی اومدهبی هوا با ذوق از خونه بزنم بیرونو تا غروب تو کوچه خیابونا پرسه بزنم؛توام لی لی کنان پاشنه کفشتو رو هوا بکشیتا سر کوچه دنبالم بدوییو مثل اون وقتا شالمو دور گردنم بپیچیودستمو بگیری و بذاری تو جیبت،شونه به شونه ی هم قدم بزنیمویکی در میون توگوشم بگی:_خودت رو بپوشون سرما نخوریمنم با لجاجت بگم: بیخیال حو...
تموم سهمم از تو یک خاطره ستغبار تنهایی رو قلبم نشستمثل برگم تو دست بی رحم باداون که رفته دیگه هیچ وقت نمیادمن بعد از تو یه آدم دیگمحرفامو به آسمون میگمکی میدونه چه روزایی رو دیدم..._برشی از ترانه...
تو دلبستن و دل دادن خیلی دقت کنید.اینکه یه دفعه پشتت خالی بشه خیلی بدتر از اینه که از اول کسی رو نداشته باشی....
به تنهایی بی تو خوشترم تا همنشین غیر شوم......
آن صندلی خالی در کنارم آرامشی که با تو داشتم را به یاد می آورد گلی که برایت خریدم هنوز زنده است ولی تو رفته ای و اما لیوانی هنوز نزد من است تنها می نشینم و به سروده هایم فکر می کنم مانند اولین ترانه ای که برایت سرودم در دل ام، عشق به تو شکوفا شده بود اما حالا تنها با جرقه هایی از امید بمانده ام می آیی تا عطر تو را بنوشم اما من در دریای بی کنار تو غرق شده ام تلاش می کنم تا بوی تو را در هوای تاریک بیابم اما همه خاطراتم با ...
داشتم فکر میکردم چرا بعضی وقت دلمون فرار کردن از تنهایی میخواد؟احساس میکنم اینها برای این هستش که ما تا مدت ها تصمیم میگیرم یه نقاب روی صورتمون بزنیم و واسه ترس از قضاوت بقیه،واسه هراس کم اوردن از آدم ها یا نگرانی بابت این مورد که بقیه چی قراره بگن. به جای اینکه به فکر این باشیم که مرحله واقعی یسری اتفاقات رو بگذرونیم، به جای اهمیت دادن به این مسئله و قبول این مورد که نیازمندیم به این تنهایی و واقعیتی که باعث ناراحتیمون شده رو تماما بپذیریم،شرو...
در سکوت سنگین زمستان، آهوی تنها ایستاده است،در جنگلی پر از برف، که درختان آن مانند ارواح درهم پیچیده اند.شاخه هایش مثل شاخه های درختان به سوی آسمان می رسند،می درخشد با درخششی که هر چشمی را به خود جلب می کند....
گاهی باید پناه برد!تفکری که هیچ جمعی خواهان پذیرش آن نیست، صاحبش را تنها می کند......
غم تنهایی اسیرت میکنهتا بخوای بجنبی پیرت میکنه..._برشی از ترانه قدیمی...
هر چه رنگ بر تن کنم بی فایده است عاقبت رنگ غم رسوایم می کند 💔...
تنهای بی سنگ صبور خونه ی سرد و سوت و کورتوی شبات ستاره نیست موندی و راه چاره نیستاگرچه هیچکس نیومد سری به تنهاییت نزداما تو کوه درد باش طاقت بیار و مرد باش... برشی از ترانه...
تنهایی امنبودنِ کسی نیستتنهایی ام نبودنِ خیلی هاست!_از کتاب کروکی بهشت_ فرزاد آبادی...
من روح خودمو با جسم عزیزترینم خاک کردم وای بر جسمم که تنها مونده ......
من در آغوش دلتنگی هایم جا دارم.......
تو و عشق و تنهایی...بسیار شبیه هم هستید!هر کدامتان به یک نوع آزار دهنده هستید. شاعر: بلور هورامی برگردان: زانا کوردستانی...
تنهایی تنها چیزی است که برایم مهم است و با وجود این وقتی که تنها هستم....
نه اینکه از کسی ناراحت باشم،اما دیگه تنهایی راحَت ترم!نه اینکه اجتماعی و سرحال نباشم،اما دیگه حوصله آدمای مزخرف رو ندارم!نه اینکه از فضای مجازی بدم بیاد،اما دلم یه فضای واقعیه بدون تظاهر رو میخواد!من نه اینکه حال و حوصله ی حرف زدن نداشته باشم،اما دیگه فقط میخوام چیزای مفید بشنوم.من نه اینکه دیگه مغرور و سرد باشم،اما دیگه یه آدم جدید با یه صحبت جدیدم؛>...
فصل تنهایی من کاش به آخر برسد دل دور از وطنم باز به دلبر برسد...
در نبود تووسعت تنهایی ام رادر آغوش می گیرمو بر شانه های شبتکیه می دهمتا حرف های نگفته امبه وقت دلتنگیاز چشم هایم ببارندمجید رفیع زاد...
شرح حال من و تو حروف پراکنده ع ش ق بر دفترند....همان قدر جدا از هم و آشفته...
چقدر بی تو احساس تنهایی میکنماین هم تنهایی دلگیر کرد مراهر شب تنهایی عاشقان یک شب یلداستکاش میشد شب یلدا به کنارم باشیمرحم این دل تنهاو بی قرارم باشیعمرتون صدشب یلدا بیتا...
و ای یادِ توام مونس در گوشه ی تنهایی...
بعضی وقتا که دلم تنگ میشهوقتایی که از خودم بیزارمبه هوای یکم قدم زدنچتر تنهاییمو برمیدارممیزنم دل به دل خیابونا زیر بارونی که نم نم میزنهجای خالیه تو هم حس میشه این هوا هوایه با تو بودنهیه نفر دلش میخواد تو این هوا خودشو جا کنه زیر چتر توکی از این کوچه گذشتی که هنوزمونده تو هوای کوچه عطر تو..._برشی از ترانه...
دستهایم را دوست داشتم؛دستهایم پر از چمن بود؛بوی سبزینه ی سبز علف می داد؛امّا افسوس حالا،در دستهایم تنها،چند خط زرد نامفهوم،مانده به جا!زهرا حکیمی بافقی،کتاب صدای پای احساس،ص ۱۶۳....
من،تنهاتر از تو؛تو،تنهاتر از من؛رسم غریبی است:عشق و تنهایی؛دوری و دوستی!زهرا حکیمی بافقی،کتاب صدای پای احساس،ص ۱۹۴....
دیالوگ :- از تنهایی بدتر هم داریم!؟+ آره ، اینکه همه فکر کنن تنها نیستی....
من موندمو یه سایه توی خونه ، میترسم اونم حتی رفتنی شه_برشی از ترانه...
.گرچه این دنیایِ فانی بی وفاستگرچه رسمش غیرِ تنهایی نخواسترود باید بود و از متنش گذشتاین گذر، میراث سبز لحظه هاستمهربانی کن! بخند و شاد باش! بی خیالی، چاره ی هرروز ماست!زندگی، دریاست! ما، در کشتی اشعشق، تنها عشق! آری ناخداست!عشق ما را می برد با خود به نورعشق، پایان خوشِ این ماجراست...«سیامک عشقعلی»...
تنهایی آب..کنار خشت غربت..قیسی شیرین....
صدا کن مراصدای تو خوب استصدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی استکه در انتهای صمیمیت حزن می رویددر ابعاد این عصر خاموشمن از طعم تصنیف درمتن ادراک یک کوچه تنهاترمبیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ استو تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمی کردو خاصیت عشق این استکسی نیست بیا زندگی را بدزدیممیان دو دیدار قسمت کنیم..._بخشی از شعر به باغ همسفران...
من که میدانم دلت خوش روزگارت عالی استدر کنار من ولی جایت همیشه خالی استبعد تو با درد تنهایی نمی آیم کنارزندگی بی تو برایم قصه ای پوشالی است تا که بودی زندگی رنگین کمان عشق بودطرح بی روحش کنون مانند نقش قالی استدر شبم عطر تنت دیگر نمی پیچد.. دریغعطر شب بو هم گواه حسرت وبد حالی است ماه هم امشب در آمد از افقها بی فروغهرطرف رو میکنم تصویر بد اقبالی استدر شب بانو بتاب ای اختر اقبال و بختجای تو در خانه ی امید و...
آه مِن الفِرَاقَقَلْبی مَدفونٌ فی العِرَاقُ...
در این شب های تنهایی دلم فریاد می خواهدک بشکند این سکوت را وصدای قدم عشق در دل شبچو مهتابی است ک روشن می کند این قلب بی تاب را ..مرا بخوان در آسمان دل ک خوشه چین کنم ستاره ز وجود رادر گندمزار هوای بودنت..مرا در ماهِ نگاهت به گوشه چشمی غرق کن جانا وچه زیبا می شوددر این شب های تنهایی هوایت را به سر وعشق نابت را به دل دارم ..قصه ی عاشقی را به شب گفتم به سکوتش به ماه آسمانش ستاره و کرانش و درآخر به خدای ب...
آهای ستاره ! از درگاهِ ماه لایک ات می کنم !!یادت هست در تنهاییِ شبِ تاریکچشمک می زدی؟...
ببین خزان دلم را عجب تماشایی ستبه کوچه کوچه عشقم حدیث تنهایی ستصدای خش خش پای کسی در اینجا هستکه رد خاطره هایش قشنگ و رویایی ستاعظم کلیابی بانوی کاشانی...
باران و بغض و اشک و ابرم یک منِ بی تو وقتی که تنهایم به زیر چترِ تنهایی...
گله کثیر دارم از تو گفتی میمانی دائم تودلتنگی شد نصیب تو؟دل من جان داد ار فراق توl0tfii...
گران بود دل بستن به کسی کهارزان فروخت دل مارافرو پاشید و له کرد هرچند زنده کرده بود مارابا خیال تخت در خیالش زیستن کردمدر سرم زلف بلندش را ریستن کردمبه دور از هرچه تمنا بودهرچه زاری و تقاضا بودرفت و ویران نشینم کردیک تنه تنها و غریبم کردl0tfii...
و تا به امروز سالهاست که در تنهایی غوطه ورمغم هایم را درون سینه ام پنهان میکنملبخند بی جانی بر چهره دارمشادی هایم را در کودکی جا گذاشته ام و اکنون هر چقدر بزرگتر میشوم غم هایم بیشتر و شادی هایم اندک استنمیدانم در این روزگارِ نابسامانبرای اندکی حالِ خوب،اندکی زندگی کردنچقدر دیگر باید مُرد و هنوزم نفس کشید.. و ما همان نسل به ظاهر شادی هستیم که اگر کسی از اندوهِ درونمان آگاه شود، به جای اشک از چشمانش خونه میچکد....
حال ما را کسی نمی فهمدسال ها سوختیم و دود نداشتزندگی یک دروغ مسخره بودهیچ کس واقعا وجود نداشت!...
پناه میبرم از غم به دختری که خیالی استبه گیسوان پریشان دلبری که خیالی است...