پنجشنبه , ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
بهار آمد و تو رفته ایای کاشای کاش بهار رفته بودو تو می آمدی...
آن صندلی خالی در کنارم آرامشی که با تو داشتم را به یاد می آورد گلی که برایت خریدم هنوز زنده است ولی تو رفته ای و اما لیوانی هنوز نزد من است تنها می نشینم و به سروده هایم فکر می کنم مانند اولین ترانه ای که برایت سرودم در دل ام، عشق به تو شکوفا شده بود اما حالا تنها با جرقه هایی از امید بمانده ام می آیی تا عطر تو را بنوشم اما من در دریای بی کنار تو غرق شده ام تلاش می کنم تا بوی تو را در هوای تاریک بیابم اما همه خاطراتم با ...
باز به خوابم بیا کسی چه می داند تو رفته ای صیدنظرلطفی (صابر)...
چون دشنه خورد هر نفسی بی تو بر دلمتو رفته ای و حال دلم رو به راه نیستعمرم چو باد می گذرد کنج این قفسعمر بدون یار مگر اشتباه نیست؟ارس آرامی...
تو رفته ای و آسمان قهر کرده است با زمینآدم برفی فریاد می زند شهر در سکوت زمستان فرو رفته است قندیل بسته است خورشید راستی کابوس تعبیری دارد؟!...
رفته ای از بَرَم و از دل من بی خبری آه این خاطره ی لعنتی ات پیرم کرد هادی نجاری...
🌸🌺🌼رفته ای !اما بوی حضورت در خیابان هاست حالا که همزاد عطر این معبری ،ابراز کن ، که هستی؟از دانه سر میکشی؛نهالت شکوفه می زند و تصویر عاشقانه ای در قاب می سازد .آهسته قد می کشی و سایه می شوی برای « مو سپیدانی » که تمام امیدشان ، صدای خش خش برگ هاست .-علیرضا نجاری آرمان🌸🌺🌼...
خیابانهای شهر بی تو خالی ست محبت های تو بر من خیالی ستاز آن روزی که بی من رفته ای توهنوز عطر تنت در این حوالی ستنمایان کن حضور ای حضرت ماهکه بی تو آسمان ام در سیاهی ستاتاقم تلخ و سرد است تو کجاییبدون دست پختت سفره خالی ستبه خواب حتی تو باشی در کنارمهمین رویای با تو بودن عالیست...
نه شکوفه ای، که با بهار از راه برسی نه بارانی، که از آسمان بباری؛ کسی تو را پست نخواهد کرد؛ مروارید نیستی که با امواج به ساحل برسی؛گروگان هم گرفته نشدی، که پول تو را مجدد به من نزدیک کند؛ راهی برای برگرداندنت نیست؛ تو با پاهای خودت از کنارم رفته ای- کتایون آتاکیشی زاده...
رفته ای برگرد جانم ای تمام باورمدلخوشم با یادت اما در کنارت بهترم...
با آنکه رفته ای و مرا برده ای ز یادمیخواهمت هنوز و به جان دوست دارمت...
با اینکه رفته ای...هنوز هم با خود کلنجار میرومکه چگونه دلبری کنم که دلباخته ام شوی؟!...
هر چند رفته ای و دل از ما گسسته ای پیوسته پیش چشم خیالم نشسته ای...
تو رفته ایو بحران نوشیدن چای بی تو در این خانهمهم ترین بحران خاورمیانه استاین احمق هاهنوز برسر نفت می جنگند!...
رفته ای تا قلب من درگیر ویرانی شودقصه ی حال خرابم بی تو طولانی شوددست هایت را به دستانم نمی بخشی شبیقصد کردی چشم من یک عمر بارانی شوددر نبود تو اسیر ظلمت تنهایی امخانه ی خاموش قلبم کاش نورانی شودسوز و سرمای غمت را از غزل هایم بگیرتا به کی احساس اشعارم زمستانی شودقلب ویرانم پس از تو لحظه ای آرام نیسترفته ای تا سینه ام دریای طوفانی شودمهدی ملکی_الف...
حالا که رفته ایپرنده ای آمده استدر حوالی همین باغ روبروهیچ نمی خواهد،فقط می گوید: کو کو... "محمدرضا عبدالملکیان"...
پاییز کوچیده....تو رفته ای با ؛ترکه های انار به پاهایم میکوبمکه صندل های تابستانی تو،جایِ پای ت را می بوسد!...
چگونه به گل سرخی کهدر دستانممنتظر توست بگویم : رفته ای !...
در آخرین عکسمان آنقدر مرا دوست داریکه باورم نمیشود " رفته ای "...
در خیالات خودم در زیر بارانی که نیستمی رسم با تو به خانه،از خیابانی که نیستمی نشینی روبه رویم خستگی در میکنیچای می ریزم برایت توی فنجانی که نیستباز میخندی و میپرسی که حالت بهتر است؟باز میخندم که خیلی...!گرچه میدانی که نیستشعر میخوانم برایت واژه ها گل می کنندیاس و مریم می گذارم توی گلدانی که نیستچشم می دوزم به چشمت،می شود آیا کمیدست هایم را بگیری بین دستانی که نیست؟وقت رفتن می شود با بغض می گویم نروپشت پایت اشک می ر...
با آنکه رفته ایو مرا برده ای ز یادمی خواهمت هنوزو به جان دوست دارمت...
گفتند رفته ای ولی باور نمیکنمای مونس و فرمانروا ، آرام جان ماهستی همیشه ساکن قلب شکستگان حتی اگر روزی نباشی در میان ما...
وقتی می آمدی حیاط پر میشد از عطر ترنج ها... حالا تورفته ای و ... خانه مان پر شده از رنج ها...
حالا که رفته ایبرای من همخیابانی دست و پا کنانگارخیابان های این شهر لعنتیجای خوبی ستبرای گمشدن های احتمالی...
به خوابم بیادل که نمی داند رفته ای!...
درد بی درمانیعنیتو رفته ای در مهمن هنوز از تو لبریزم...
به خوابم بیادل که نمی داندرفته ای!...