شعرهای زیادی دارم
چندین دفتر شعر
اما...
آه...
کاش به جای اینهمه شعر
تو را
داشتم...
ازجیب اندوه
سر برنمیدارد
پدری
که چشمهایش
پشت پرده ی شرم
پاشویه می کند
اندوه نورس را
علی مولایی...
سرد شده ای
درست مثل این چای
اما نمی دانم چرا از دهان نمی افتی!...
عابری رد شد
عطری در هوا پیچید
من ماندمُو خاطره ای
که دیگر نیست.
آگرین یوسفی...
در خواب پرنده عاشقش شدُ
بیدار که شد
کنارِ او
قلبِ تپنده ای نبود....
چه فرق می کند که
باران ببارد یا نه؟
تو
بر سرم سایه کن
با چترِ گیسو....