به بیشه زار و نیستان
چنین نکرد آتش
که خنده ی نمکین تو
برجراحت دل
علی مولایی...
میانه ی خوبی....
باشعر ندارم
اما...
غزل چشمانت را
هرشب...
می خوانم
علی مولایی...
شب ،
در یلدایِ گیسوانت
پَرسه می زنم
تا صبح ،
به جانِ ستاره قسم....
کمی شعر
با طعم لبهایت
تمام این
سطرها را
عاشق میکند
علی مولایی...
ای عشق
بد می کنی با من و دل
اما باز می خوانم تو را
حضرت عشق
بادصبا...
روسری ات را
محکم گره بزن.
بگذار
این بادِ وحشی؛
--خانه خرابم نکند!.
زانا کوردستانی...
چشمانت
همه ی آن چیزی بود
که تا امروز
از شعر
نمی دانستم......