جمعه , ۳۱ فروردین ۱۴۰۳
اگر روزی نشانی مرا خواستیاز آسمان بپرس...کدام مسافر است که تمام جاده ها را سیاه پوش کرده؟!...
من صدایی هستم که تنها به گوش تو آشناست..آریا ابراهیمی...
زیبایی یک چیز فیزیکی نیستزیبایی احساسی است که در درون دارید و در چشمان شما منعکس می شود...
ریچارد فاینمن :ترجیح می دهم پرسش هایی داشته باشم که نتوانم به آنها پاسخ بدهم تا پاسخ هایی که نتوانم در موردشان پرسشگری کنم....
آیاآنقدر دوستش داری که بگذاری فراموشت کند؟ آریا ابراهیمی...
عمریست پای درس زندگی نشسته ایمتا یادمان دهند زندگی همیشه نیست(آرمان پرناک)...
فراموش کردنی ها را باید فراموش کرد.مثل یک فانوس از، زندگی خاموشکرد. اسمارحمانی...
از فالگیر شهر خبرت را بگیرمیا از همان کافه ای که می رفتیمنمی دانم ، از شال گردن مورد علاقه ات و از ماه تولدتحتی از ماه شبفکرکنم ابرها بدانندشاید هم،از بستنی نسکافه ای که دوست داشتیسراغت را از کجا بگیرم؟!من بی تو لالم ؛کورم ؛گممبیا که به دستانت احتیاج دارم.مهدیه باریکانی...
اے واے بر تو اگر گُل عشق در گِل وجودت بروید و تو آن را بچینے!...
بهار بود گل به شوق اون می رویید آریا ابراهیمی...
در عصر رسانه که کوه ها به هم رسیدندما نارساناترین عنصر طبیعت بودیمارس آرامی...
می اندیشم پس تنهام آریا ابراهیمی...
آه گریه ی روح است ......
حال من حال خاکی ست که افتاده به پای ماهی...
وطن جایی ست که روح در تبعید نباشد...
تا زنده هستیم . . .قدر بدانیممرده را . . .فاتحه ای کافیست .رعنا ابراهیمی فرد (رعناابرا)...
درد آن است نشود آنچه که هستی باشی...
چه فرقی می کندفصل پسته باشد یا دانه های درخشان برفاصلا آسمان خورشید نداشته باشدسه شنبه باشد یا جمعهوقتی پشت چراغ یک چهارراه ایستاده ای رنگش چه مهم است!سبز کبودیا قرمز لاله گونکسی وقتی منتظرت نیستفقط باید بروی...
زنها نه به فکر شاهزاده ی سوار بر اسب هستندنه تاج بلورین می خواهندحتی دوست ندارندشیرین قصه ی کسی باشندکه به خاطرش به جان کوه می افتدآنها فقط مردی را می خواهندکه با دستهایشان آشنا باشندو به آنها اطمینان دهندکه نااُمیدشان نمی کنند .آخر کجا دیده ایم؟بی عشق خوشبخت بودن را......
گاه گاهی با خود بیندیش....در سکوت.... بی نقاب..... بی انکار..... به راستی چه چیزی به زندگی تو زندگی می دهد؟ آیا چیزی هست که اگر همه چیز را از تو بگیرند با تو بماند؟...
هیچ نیروی نمی تواند جلوی رشد انسان را بگیرد مگر ناامیدی...
کشف کردن،خلق کردن و ساختن جزئی از عبادت است...
آرزوهای بزرگ داشته باشید تا مسائل کوچک رنجتان ندهد...
چه عشق تولید کنید چه نفرت، آن را همراه سودش دریافت خواهید کرد...
در بین نه های که میشنوی، بله هایی هست که زندگی تو را تغییر می دهد...
هر چقدر که هم شرایط سفر سخت باشد و وقت محدود. باید سفر کرد و کتاب خواند...
وقتی یک ویرگول می تواند جان انسانی را نجات دهد یک جمله می تواند سرنوشت ملتی را عوض کند...
در من ببار تا گُل دهم حتی در این دلمردگی...
مرد را به عقلش بنگر ،نه به ثروتش زن را به وفایش بنگر ،نه به جمالش دوست را به محبتش بنگر،نه به کلامش عاشق را به صبرش بنگر ،نه به ادعایش مال را به برکتش بنگر، نه به مقدارش خانه را به آرامشش بنگر، نه به بزرگیش شخص را به انسانیتش بنگر ،نه به ظاهرش سخن را به معنایش بنگر ،نه به گوینده اش و دل را به پاکیش بنگر ،نه به صاحبش...
از محبت بعضیا هار می شوند...
پسرم تا هفتهی دیگر آب کرفس میخوری تا لاغر شوی...در لجن غلت میزنی تا کثیف شوی...و کمی آشغال میخوری تا مریض شوی...! گوساله: نمیفهمم پدربزرگ آخه چرا؟پدربزرگ:آخر قصابها تا هفتهی دیگر به اینجا میآیند ... اگر چنان که گفتم عمل نکنی تو بهترین میشوی... و بهترین ها در مزرعه همیشه کشته میشوند!...
چه سرنوشت غمانگیزی که کِرم کوچک ابریشمتمامِ عمر قفس میبافت ولی به فکرِ پریدن بود...
چه در کار ، چه در عشق ، هرگز نگویید ” هنوز وقت است ” یا ” شاید دفعه ی بعد ” !زیرا مفهومی وجود دارد به نام ” دیر شدن ” !...
هر روز را با نام خدای مهربان آغاز کنیم تا دقایق عمرمان منور به نگاه او شود...
الاغ گفت :رنگ علف قرمز است!گرگ گفت :نه سبز است!باهم رفتند پیش سلطان جنگل( شیر )و ماجرای اختلاف را گفتندشیر گفت: گرگ را زندانی کنید...گرگ گفت :ای سلطان، مگر علف سبز نیستشیر گفت: سبز استولی دلیل زندانی کردن توبحث کردنت با الاغاست......
گوته می گوید: اگر ثروتمند نیستی مهم نیست، بسیاری از مردم ثروتمند نیستند، اگر سالم نیستی، هستند افرادی که با معلولیت و بیماری زندگی می کنند،اگر زیبا نیستی برخورد درست با زشتی هم وجود دارد،اگر جوان نیستی، همه با چهره پیری مواجه می شوند،اگر تحصیلات عالی نداری با کمی سواد هم می توان زندگی کرد،اگر قدرت سیاسی و مقام نداری، مشاغل مهم متعلق به معدودی انسان هاست،اما، اگر عزت نفس نداری، هیچ نداری!...
وقتی اسب های توانااجازه ورود به میدان مسابقه را نداشته باشندهر الاغی میتواند،به خط پایان برسد!...
دو برادر بودند که یکی از آنها معتاد و دیگری مردی متشخص و موفق بود. برای همه معما بود که چرا این دو برادر که هر دو در یک خانواده و با یک شرایط بزرگ شده اند، سرنوشتی متفاوت داشته اند؟ از برادرِ معتاد، علت را پرسیدند. پاسخ داد: علت اصلی شکست من، پدرم بوده است. او هم یک معتاد بود. خانواده اش را کتک می زد و زندگی بدی داشت. چه توقعی از من دارید؟ من هم مانند او شده ام. از برادر موفق دلیل موفقیتش را پرسیدند. در کمال ناباوری او گفت: علت موفقیت من پدرم است...
اینبار که به قبرستان های شهر رفتید ...روی یکی از آنها بایستید...فاصله شما تا آنها به نیم متر هم نمیرسد...فرق شما و آنها تنها در نیم متر فاصله است ...به فاصله ها فکر کنید ، به کارهایتان ، به نیم متر ها ... زندگی را به کام هم تلخ نکنید ...شاید دقایق دیگر فاصله شما با آدمها تنها نیم متر شود ......
اگر حرف وزن نداره ؛پس چه جوری کمر آدم رو میشکنه ؟!...
چرا هیچ وقت هیچ چیز کافی نیست؟...
کاش آدما هم مثل زنبور عسل بعد از هر نیش زدن میمردن!...
آدمی را معرفت باید نه جامه از حریردر صدف بنگر که او را سینهٔ پُرگوهر است...
مورچه ای دانه ی درشتی برداشته بود و دربیابان می رفتازاوپرسیدندکجامی روی؟گفت:می خواهم این دانه را برای دوستم که در شهری دیگرزندگی می کند ببرم.گفتند:واقعأکه مسخره ای!تواگرهزارسال هم عمر کنی نمیتوانی این همه راه را پشت سربگذاری و از کوهستان ه ابگذری تا به او برسی...مورچه گفت:مهم نیست،همین که من در این مسیر باشم،او خودش می فهمد که دوستش دارم..دوستی کلام زیبایی ست که هر کس درکش کرد،ترکش نکرد....
وارد گذشته آدمی نشوید و زیر و رویش نکنید حتی ! باغچه را هم که بیل بزنید حداقل یک کرم در آن پیدا میکنید!...
اگر از من بپرسید :میگویم که گناه درخلوت را ،به تظاهر به تقوا ترجیح میدهم !...
انسانهایی بودیم کهبه پاک کردن عادت داشتیم،ابتدا اشکهایمان راپاک کردیمسپس یکدیگر را..........
شیخی بهلول را گفت؛بهشت جای فرزانگان و عاقلان باشدنه دیوانگانی چون تو !بهلول گفت؛من دیوانگی خود را قدر میدانمکه مانعی باشد برای ورود به بهشتیکه فرزانه ایی چون تو،در آن آید!...
موفقیت یعنی به دست آوردنِ آنچه که می خواهی؛ و خوشبختی یعنی دوست داشتنِ آنچه که به دست می آوری....