شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
بعد ما بارون میباره عطر آزادی…پر میشه این خونه از رقص و گل و شادی!ما بریم تو سینه ها رگبار و آهن نیست…دیگه هیچ خاکستری از جنس آدم نیستبرشی از ترانه...
ای کاشبه جرم دوست داشتنتزندانی آغوش تو می شدمو تو تنها زندانبانخلوت تنهایی من بودیجایی که آزادی رابرای همیشه احساس می کردممجید رفیع زاد...
️خندیدن، خطر دیوانه قلمداد شدن را دارد، گریستن، خطر احساساتی قلمداد شدن را دارد، ابراز احساسات، خطر برملاشدن شخصیت را دارد، عشق ورزیدن، خطر این را دارد که متقابلا به ما عشق نورزند!زیستن، خطر مردن را دارد؛ تلاش کردن، خطر شکست را دارد؛ ولی با خطر نکردن، برده ای خواهید بود که گرفتار زنجیر قاطعیت شده است و آزادی را به اسارت داده است؛تنها یک نفر آزاد است، آن که خطر کند.️...
آزادی به شرط؛ آزادی نیست !...
با تو می رقصم یک روز در شکوه آزادی!پا به پای این شعر و حس خوب آبادی!روشن از دشت و چشمهسبز از عطر امیدبا تو می رقصم یک روزاز خیابان تا خورشید!می رسد با هر غصهروزهایی سبز از عشقمن تو را خواهم بوسید در هوایی سبز از عشقسفره های این مردمگرم از نان خواهد شدمی رود محدودیتسخت، آسان خواهد شد!دلخوشی خواهد پیمودکوچه ها را سرتاسرما ترانه می خوانیمباز هم با یکدیگربغض ها با یکرنگیمشت ها با همراهیماه بیرون م...
آشوب میگردد دلم وقتی که میبینمدلهای عاشق خسته از جبر زمان هستندوقتی کسی دلواپس مرگ قناری نیستیعنی که مردم ظالم و نامهربان هستند...
از خیلی بالاتر چراغ میداد.من هم با انگشتم انگار که بخواهم چایی را هم بزنم،اشاره کردم که آزادی!همین که سوار شدم،گفت ۳ ماه و ده روز.فکر کردم پشت کسی نشسته و دارد عِدّه وفات زوجه را برایش تشریح میکند،هر چند که چهار ماه و ده روز است.البته اصلا کسی وجود نداشت.گفتم پدر جان چی سه ماه و ده روز.از بینی ستبرش که در ماسک جا نمیشد میشد حدس زد که اهل رشت است؛از لهجه اش بگذریم.گفت که امروز سه ماه و ده روز است که دخترم زنگ نزده و ندیدمش.یعنی شوهرِ تون به تون شد...
آزادی زیباترین واژه ی زندگی ست وقتی الف از نام کوچکماستعاره گرفتآریا ابراهیمی...
ما پادشاه را کشتیم،سعی کردیم دنیا را تغییر بدهیم.حالا تنها چیزی که گیرمان آمده،یک پادشاه جدید است که از قبلی بهتر نیست.اینجا سرزمینی ست که برای آزادی جنگیدیمولی حالا برای نان می جنگیم.نکته ی عدالت این است کههمه وقتی برابر می شوند که مُرده اند.......
چه کنم؟بی درد و بلای تو دوا را چه کنمناز تو و دلبری بلا را چه کنموقتیکه جهان به عشق تو می گرددحال خوش لحظه دعا را چه کنمگیرم که فراموش تو شد خاطره ایشیدائی جان مبتلا را چه کنمبیمار تو بودنم مگر کافی نیست!بی قند لبت حرف شفا را چه کنمآبادی من خرابی از شوق تو بودآوار توام صحن و سرا را چه کنمتا پا به سر شانه ی من نگداریتاوان امانت خدا را چه کنم دربند تو بهتر از هزار ازادی استاز شهر تو این همه صفا را چه کنم...
خانه ی این کدخدا هم عاقبت ویران شودظلم بی حد میکند نفرین عالم پشت اوستاعظم کلیابی بانوی کاشانی...
قفس تنگ تر می شود رهاتر از من اندیشه ام، بوی آزادی می دهد! ثریا علی نسب...
نشسته ام بر ساحل ناآرام واژه ها درد دارند بی تو نور من؛ این سایه ها شعرم آشفته تر از دریای طوفانی ست ابر پر بارانی در قلب من، زندانی ست اندوه به در خانه ی قلب من می کوبد بی تو این درد است ! ببین ، در سینه ام می روید... تو بگو بی تو بروم کجا نِشینَم؟ که طرح لبخند تو را آنجا نبینم... برگرد تا جهانم ببیند باز هم رنگ شادی را باید اسیر آغوش تو باشم که بفهمم طعم آزادی راالهه سابقی...
میزان آزادی فردی ای که مردمی می توانند به دست بیاورند و حفظ کنند، به درجه بلوغ سیاسی آن مردم وابسته است.» کتاب ظلمت در نیمروز»آرتور کوستلر...
مادرم یکریز دعا می کند،پدرم دائم سکوت،،و من خوب می دانم،تنها با تلاش \آزادی\ پر می گیرد...سعید فلاحی (زانا کوردستانی)انجمن شعر و ادب رها (میخانه)...
افراد نابالغی که به دام عشق می افتند آزادی یکدیگر را نابود می کنند. حسادت می آفرینند، زندانی درست می کنند. امّا افراد عاشق به هم کمک می کنند تا آزاد باشند تا غل و زنجیر را پاره کرده، هر نوع بردگی و اسارت را نابود سازند. آنگاه که عشق با آزادی آمیخت، زیباست. وقتی عشق همراه با وابستگی باشد زشت است.- جی پی واسوانی- نیم کیلو باش ولی عاشق باش...
ژان ژاک روسو :آزادی به این معنا نیست که هر کاری دلت می خواهد انجام دهی ؛بلکه بدین معناست که مجبور نباشی آن کاری را انجام دهی ، که دلت نمی خواهد !...
لبت خوش نقش تر از برگ های گل پس از بارانتنت یاد آور زیبایِی کابل پس از بارانزمین از خویش شاعر پشت شاعر می دهد بیرونهمین که می خمد بر صورتت کاکل پس از بارانکشیده آسمان زیباترین نقاشِی خود را...تو در آغوش من،پاییز ، دریا ، پل، پس از بارانجهان با این همه نامردمی و زشتی اش زیباستبرای عشق ورزیدن ولی در کل پس از بارانغزل های من و حافظ توافق کرده اند آخراال یا ایها الساقی«بریز الکل پس از باران»چه خوابی دیده ام دی شب، من و تو، بوسه، آ...
اگر هزار قلم داشتمهزار خامه که هر یک هزار معجزه داشتهزار مرتبه هر روز می نوشتم منحماسه ای و سرودی به نام آزادی ......
اگر کسی نانِ شما را ببُرد، آزادی شما را نیز گرفته استاما اگر آزادی شما را بگیردیقین داشته باشید که نانِتان نیز در خطر استزیرا از آن پس نانِتانوابسته به هوس و دلخواه ارباب خواهد بودنه به تلاش خودتان...
باران تو بخوان ترانه ی شادی را آواز بلند سبزِ آبادی راامروز که طُرقه در قفس می خواند صد بیتِ غزل ، طنینِ آزادی را...
سهمت همه نیکبختی و شادی باد رویایِ پر و بالِ تو آزادی باد خورشیدترین تاب و تبِ تابستان! گرمایِ دلت همیشه "مرداد"ی باد شهراد میدری...
در این گودال آلوده منم در حبس پاکی هانمیخواهم فضایی را پر از چرک و تباهی هادرون تُنگ خوش باشد به روی آب جای من گریزانم زِ آزادی میان جمع ِماهی ها...
در خاطرِ خود بهانه ی شادی داشترویایِ بهارِ سبزِ آبادی داشتبیچاره پرنده ای که در کنجِ قفس؛ از پنجره انتظارِ آزادی داشت!...
یک قدم به جلو یک قدم به عقب سرگردانی ..؟ نام ندارد !شاید تاریک ترین نقطه جهان ...پای ماندن نداردمادری که جانش را به خون کشیدن دخترکانی که در پی فردا آزادی را میان خون نوشتند خمپاره ی هراس ، رویاهایشان را تکه تکه کرد پرواز ...در آسمانی که باد وعده مرگ می دهد جرئتی است که تنها از یک دختر افغان بر می آید یلدا حقوردیتا وقتی که خورشید آسمانمان یکیست مرز معنایی ندارد 🖤...
ترس و لرز است که در بین لباس من و تستبانگ هر صاعقه ای، تیرِ خلاص من تستدر سکوتم چقدر شعرِ مُکدر شده است!در صدایت چقدر نغمهء پرپر شده است!و غم انگیز ترین قصه ی این چرخ کبود در عشقبازیء تو با عشق نبودبوسه می گیری و... لب های تب آلودهء من سر شوریدهء تو، شانهء فرسودهء منسر شوریدهء تو شانهء فرسودهء منبوسه می گیری و لب های تب آلودهء منبوسه ها مزه ی شان مزه ی باروت شدهشانه ها جای تکان دادن تابوت شدهمنم و عشق در این ...
آزادی ارزش دارد که بهایش را بپردازی....
آزادی زیباترین واژه ی زندگی ست وقتی الف از نام کوچکم استعاره می گیرد .آریا ابراهیمی...
آز آن روز که سر زلف تو پیچید مرا ،،هیچ آزادی ز بند تو یاد ندارم !ارس آرامی...
تو را ساده دوستت دارم،ساده در شب های بی رویا در کنج دلتنگی هایم نگاهت می کنم،و از دنیای ناشناخته ای که با تو ساخته ام هراسم نیست،دنیایی که شاید گم باشد برای دیگرانبرای من اما حکم آزادیست،حکم تنفس در هوایی کهاین روزها سخت است در آن نفس کشیدن......
و آغوشِ تو بودکه ثابت کردگاهی در حصار دستانِ کسی بودنمیتواند اوجِ آزادی باشد!!!...
آسمان از لا به لای میله ها در سعی بالهایم پرواز می کارد من، چشم از زمینِ بی دلیلِ دلهرهبرمی دارم و خسته از آوار این شبرنج بی فردا تا دوردستِ خواهشِ خورشید می پربازم... حالا ببینیددر نگاه قوم سنگ و ساچمه حتی یک قفس آزادی دارم یک قفس آزادی ...! جلال پراذرانسفیر اهدای عضوفعال محیط زیست...
مصدق:موضوع هرقدر بزرگتر باشددیرتر هم به نتیجه میرسد ،مانند ازادی در یک مملکت ...!!...
پاییز با عجله رفته بود. ما فقط به جای پاهاش رسیده بودیم که ریخته بود رو زمین. نمی دونم چرا اینقدر با عجله. هنوز وسط آبان بود، ولی به هر دلیلی رفته بود. با چشمای سرخ داشتیم باسرعت و گرد وخاک کنان از آخرِ طرقبه بر می گشتیم، تو ماشینِ علی بودیم. مطابق معمول شادمهرای خیلی قدیمی پخش می شد. یهو وسط گردوخاک یه پیکان سفید و ساکت دیدم که کِز کرده بود تو برگای خشک و خودشو چسبیده بود به درختا. به علی گفتم وایستا می خوام از این پیکان عکس بگیرم. عکس گرفتم و ب...
من دختری هستم پیرو آزادی،عاشق ریسک کردن،بی پروا از حرف های خاله زنکِ در و همسایه!و تو پسری محتاط،پیرو حرف های پدرت، آرام و منضبط!من دختری با خنده های بلند،کفش های پاشنه بلندِ قرمز،دامن های گلدارِ مخملیتو پسری با ظاهری آراسته و معقول،ریش های مرتب، پیراهن های ساده ی بی خط و نگاهِ آبیِ بی ریا!ما از دو جهانِ جدا،دو تفکرِ متفاوت،دو انسانِ کاملا دور از هم...بین ما باید تنفر زاییده می شداما عشق حادثه ای است که خبر نمیکند!...
افکار، زنجیر شده!انسانیت، غریب و تنها مانده!کالبد آزادی در قفس، خونِ جگر خورده!این ماهیت روزگاری ست،که روحِ ما را به بند کشیده است.که اگر خیری هم در آن باشدطولی نمی کشد تا به ویرانی میل کند.این جا برای جویندگانِ نجات،تنها راهِ باقی مانده؛کناره گیری از نفس کشیدن است!کسی که در جاده ی عدالت قدم بگذارد،هیچ گاه طعمِ رسیدن به مقصد نهایی را؛ نخواهد چشید......
فصل نشانه گذاری شده ی کتابم را در مکانی که آغشته به آرامش است، باز می کنم.به دنیایِ خیالی رنگارنگ و شاید سیاه سفیدم وارد می شوم!هر چقدر که پیش می روم عطش و کنجکاوی ام بیشتر می شود.صفحات را ورق می زنم و سفر می کنم به دشت های سرسبز و مملو از گل شقایق. آنجا دراز می کشم و به آسمان یکدست آبی خیره می شوم.گرمای نور آفتاب را پشت پلک هایم حس می کنم و دستم را جلوی دهانم می گیرم تا خمیازه ام را بپوشانم.فصل بعد، موج موهایم را در ساحل، به دست عطرآ...
مینشینم و به هرآنچه که پشت سرم میگذرد لبخند میزنم!برای هیچکدام از فکر ها و حرف های پوچ و بیهوده ای که دیگران راجبم تصور میکنند و میگویند تره ای خرد نمیکنم!خودم را از این جهان و روزمرگی های مضحکش دور میکنم و مانند نخل هایی که باد شاخه هایش را به آغوش میکشد رها میشوم!من به دنبال مسیری براے رسیدن به آزادی و خوشبختی هستم نه جاده ای که انتهایش به زندان دیگران ختم میشود!...
خیانت فقط رابطه داشتن با دیگری نیستخیانت، مخفیانه انجام دادن هر کاری ست که آن را برای شریکت، ممنوع میدانیخیانت یعنی، آنچه را که اگر شریکت انجام دهد، نمی پسندی؛ خودت انجام دهی.مرد یا زنی که دوست ندارد شریکش، حرف خاصی را بزند، لحن خاصی را به کار ببرد، نوعی نگاه خاص، پیام، مراوده و ارتباط را داشته باشد، اما خودش آن ها را انجام دهد خیانت کار است.وقتی حتی افکار شریکتان را کنکاش می کنید، اما خود را محق بر هر نوع رفتاری می دانید، خیانت کار هست...
آزادیرودی ست که هرچه به سنگ می خورد سرشاز دریا، کوتاه نمی آید... .حادیسام درویشی...
فکرش را بکنچقدر باید چشم به راه بدوزمتا خدای عشقبا دستانی اردیبهشتی بیایدو از میان درّه ای گمناملاشهء زنی را بیرون بکشدکه عمری در حسرت بهار و آزادیچون کولبرانسرگشتهء کوه ها بود !...
باز از نگاه خیس من یاد تو می بارد رفیقبر دفتر اشعار من بذر تو می کارد رفیقواژه به واژه خط به خط تنهاتویی مضمون منای ناجیِ رویاییِ ابیات ناموزون منپر از ترانه می شوم وقتی به یادم میرسیجان میکنم از دوری ات پس کی به دادم میرسیمن تاسحر چشمم به در اما تو از من بی خبرمی میرم از دلتنگی ات تا صبح نمی ماند اثردستم به دامانت بیا وقتی نمانده خسته امبا این همه تنهایی ام من عهدخود نشکسته امبیمعرفت رسمش نبودباچون منی یاغی شدنرفت...
عشق به همین همدیگه رو فهمیدنه، به اینکه بدونم تو دلت چه خبره و چی حالتو بهتر میکنه، به اینکه فکر نکنم چی به نفع منه، فقط فکر کنم چی برای تو خوبه، به اینکه اگه عاشقِ توِ پرنده شدم، برات قفس نسازم و بدونم دوست داری پرواز کنی و هوای آسمونو نفس بکشی .عشق یعنی هرچی هستم و هرچی هستی، این دوست داشتنه مث یه رود همیشه بینمون جاریه و هیچی خشکش نمیکنه.اگه بنا باشه من تو رو عوض کنم و تو منو تغییر بدی، اون دو نفری که از ما میمونن دیگه من و تو نیستن، عاشق ...
نه جوانم و نه پیرو نه حتی شده دیرکارهای نیمه تمام بسیاری هستکه باید پرونده شان را بستمثل برگرداندن ساعت در پاییزچیدن آخرین انار دلخونِ خون ریزشکستن پنجره های بستهپراندن کبوتران نشستهیک دل سیر حسرت آزادی را خوردنبغض برای جوانه های در حال پژمردنگوش دادن به ترانه های قدیمیسیاه کردن دفترهای سیمیاز بر کردن اشعار خیام و رودکیمرور آرزوهای کودکیرسیدن به برگ آخر "جز از کل"سفر به گذشته های دور با الکلتکیه دادن به ...
ساعت دیواری خانه، پولک های درخشنده ی نور رابر لباس سیاه شب، می دوختپروانه خیره به ماه بودو شمع به تنهایی در سایه ی تاریک ماه می سوخت؛رهایی منمن خوب می دانمدنیا را در سکوت دیوانه کرده اندآنکه باید در پود ابریشم تار شودآزادانه پرواز می کندو آنکه باید رها باشداسیر بچه بازی های قدرت شده استقرص های آبی اعصابپاسخگوی شماره های دلتنگی نیستبوق آزادیبه گوش هیچ سیاستی نمی رسدصداقتهیچ کجای این خاک آنتن نمی دهدو عشقهر...
معشوقم.. لابلای خطوط نامه ات از هوای گرفته یِ لندن،گلایه ها داشتی و در پایان بی هوا پرسیده بودی از خانه چه خبر....راستش هفته قبل مرغ عشق کوچمان مُرد...همان که پرهای آبی خوشرنگی داشت.. همو که عاشق تر بود و تو با ذوق میگفتی نگاهش کن...چقدر شبیه آسمان پس از باران است.بعد با ذوق نگاهم می کردی و میگفتی چقدر شبیه تو هست... معشوقم یادم هست گفته بودی مرغ عشق ها بدون جفتشان می میرند... من تمام هفته گذشته دلهره مرگ مرغ عشق دیگرمان را داشتم... بی نوا از صدا...
محبوبِ منزمان درحال گذر است و کلمات یاری ام نمیدهند..خوب میدانم که عشق را هیچگاه، زبانِ توصیفی نیست ساده و از دل برایت مینویسممن هیچگاه از این زندگی چیزهای زیادی نخواسته ام جز دو چشم که با قلبی آکنده از مهر به تماشای این زندگی نشسته باشد، چراکه قلب آدمی پاسخ بی چون و چرایِ این زندگانیست...چیزی که ما را روز به روز بهم نزدیک تر می سازد دنیایی از عشق و آزادیست،مهربانی و گذشتن است..من نه با این چشم ها و نه این دست ها، که تو را با این قلبِ کوچ...
مکالمه زندگی با ما طولانی ، مداوم و رمزگونه است... حال ، جواب های ما به زندگی لزوما باید کوتاه ، مختصر و عمیق باشند... نوع نگاه ما به زیستن و در حال ْ زندگی را زندگی کردن ، تا آنجا که عمق ِ نیاز روحی و عاطفی روزمره مان را سنجیده بجوییم... (هرچه در جستن آنی آنی...) براستی در هر لحظه از عمرمان به چه میزان در عمق خود فرو میرویم؟ ...دیدگاه اگزیستانسیال یالوم به زندگی ، عشق ، آزادی ، ترس و مرگ.. همینقدر مختصر و در گذار از حال ِ انسان معاصر تعریف شده.....
آزادی درد داردماندن و رفتن در هجمه ی دشمنعشق استدرمیدان آزادی و دلدادگی...
رهایت کردم جانم...می شنوی؟؟رهای رها...در میان ِ تمامِ خیالاتی که با تو تجربه کردمتو را رها کردم...حال با روحی آزادبه رویاهایم باز می گردمآنها همیشه با آغوش باز پذیرایم بودند...این آزادی را با جان و دل دوست تر می دارم از انتظار و خیال...اینَک من پا به قلمروی آرزوهایم گذاشتم و این راه سر تا سر عشق است و عشقکه تمامی ندارد......