شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
من چه آسمان خوشبختے اموقتے تقدیر استآفتاب هر صبح من تو باشے ... ️️️...
مرا به فراخورِ دنیایت بپذیرپیش از آنکه تنِ رنجورِ خاکمرا در آغوشِ خود گیردو آفتاب بر من بگریدکه به وسعتِ دلتنگی ها،در خود نهان شود و خاموش،تا شب شود...از عشق تا ابدیت فاصله، یک دل است و یک اتفاقکه میافتد ناگاه میانِ زندگیِمانو این آغازِ جاودانگیِ من و توستمرا بخوانمرا بفهممرا ببینکه من کاشفِ اقلیم روحِ خسته و فرتوتِ تو اَم.......
او شاخه گلی لای کتاب، اما من؟از ماه پلی به آفتاب اما من؟او سیر تکامل قشنگی دارداینگونه:نقابقابآب..اما من؟...
قسم به چشم های سُرخت اسماعیل عزیزم،که آفتاب، روزی، بهتر ازآن روزی که تو مُردی خواهد تابیدقسم به موهای سفیدت که مدتی هم سرخ بودندکه آفتاب روزی که آفتاب روزی که آفتاب روزیبهتر از آن روزی که تو مُردی خواهد تابید........
دونه.ای که نخواد رشد کنه ؛ هرچقدر آب و آفتاب بهش بدی فقط بیشتر میگنده !...
آرام باش عزیزِ منآرام باش...حکایت دریاست زندگی!گاهی درخشش آفتاب،برق و بوی نمک، ترشح شادمانیگاهی هم فرو میرویمچشمهای مان را میبندیمهمه جا تاریکیستآرام باش عزیز منآرام باشدوباره سر از آب بیرون میآوریمو تلالو آفتاب را میبینیمزیر بوته ای از برف، که این دفعهدرست از جایی که تو دوست داری،طالع میشود...
بهترین شیوه زندگی آن نیست که نقشههایی بزرگ برای فردایت بکشی، آن است که وقتی آفتاب غروب میکند، لذت یک روز آرام را چشیده باشی ......
صبح که شعرم بیدار میشودمیبینم بسترم سرشار از گُلِ عشق توست و عشق تو آفتاب است آنگاه کهدرونم طلوع میکنی و میبینمت...
نمی دانم !نور از آفتاب است یا از تو؟فقط می دانم ..شب بخیر هایت ؛دنیای مرا نورانی می کند ️️️...
طلوع تویی صبح تویی آفتاب ڪن در وجودم صبحگاهم بهشتی استبا صبحبخیرهایت...️️️...
صبح بدون تومگر بخیر می شوددلم جز به نگاهِ توبه هیچ آفتابی گرم نیست...️️️...
میترا/آفتاب به یلدا می آویزد/چمدان سنگین آذر...
صبحدم چون رخ نمودی شد نماز من قضاسجده کی باشد روا چون آفتاب آید برون...
«آفتاب را دوست دارمبه خاطر پیراهنات روی طناب رختباران رااگر که میباردبر چتر آبی توو چون تو نماز میخوانیمن خداپرست شدهام»...
ای کاش میتوانستنداز آفتاب یاد بگیرندکه بیدریغ باشنددر دردها و شادیهاشانحتیبا نانِ خشکِشانو کاردهایشان راجز از برایِ قسمت کردنبیرون نیاورند...
از صبحِ ناب پُر شده ام در من یک جرعه آفتاب نمی نوشی ؟...
تو باید باشیتا صبح بخیر شودآفتاب در آسمان همه هستو روشنایی در روزتو باید باشیتا دلم گرم شودوچشمانم روشن...
حتی بگذار آفتاب نیز برنیایدبه خاطرِ ما اگربر ماش منّتیستچرا که عشقخودْ فردا ستخودْ همیشه است ......
میخرامد آفتاب خوبرویان ره کنیدرویها را از جمال خوب او چون مه کنید...
سراب بر سر راهم عذاب پشت سرمستاره در جلویم آفتاب پشت سرمبه شوق آزادی می گذشتم از تاریخسه بار تجربه ی انقلاب پشت سرم...
موسیقی صدای توآرزوییست که صبحها نوازشم کند و آفتاب نگاهت خواب را از من برباید و اینگونه است صبح های بهشت...
به من بتاب که سنگ سرد دره امکه کوچکمکه ذره امبه من بتابمرا زشرم مهر خویش آب کنمرا به خویش جذب کنمرا هم آفتاب کن...
صدایت میزنمگوش بده ، قلبم صدایت میزندشب گِرداگِردَم حصار کشیده استو من به تو نگاه میکنماز پنجرههای دلم به ستارههایت نگاه میکنمچرا که هر ستاره آفتابیستمن آفتاب را باور دارممن دریا را باور دارمو چشمهای تو سرچشمهی دریاهاست...
آرام باش عزیز من ، آرام باش...حکایت دریاست زندگیگاهی درخشش آفتاب ، برق و بوی نمک ، ترشح شادمانیگاهی هم فرو میرویم ، چشمهای مان را میبندیم ، همه جا تاریکی استآرام باش عزیز منآرام باشدوباره سر از آب بیرون می آوریمو تلالو آفتاب را می بینیمزیر بوته ای از برفکه این دفعهدرست از جایی که تو دوست داری ، طالع می شود ....
بیدار شو پیراهن خمیازهات را پاره کن با یک پیمانه افتاب چُرتات رااب بکش...
از آفتاب هدفمند ِ عصرِ خود، نگریز !...
* درختان پر شکوفه بادام را دیگر فراموش کن/ اهمیتی ندارد/ دراین روزگار/ آنچه را که نمی توانی بازیابی به خاطر نیاور/ موهایت را در آفتاب خشک کن/ عطر دیرپای میوهها را بر آن بزن/ عشق من، عشق من/ فصل پاییز است...
ای کاش، آدمی وطنش رامثل بنفشهها(در جعبههای خاک)یک روز میتوانستهمراه خویشتن ببرد هر کجا که خواستدر روشنای باراندر آفتاب پاک”...
اگر صبح اسم کسی بودتو بهترین بودیتا صدایت کنمصبح؛کسی که آفتاب دلیل اوست......
بعد از تو هر چه آفتاب خود را تکه تکه کندهیچ جای این زمین گرم نخواهد شد...
ای خوشا روزا که ما معشوق را مهمان کنیمدیده از روی نگارینش نگارستان کنیمگر ز داغ هجر او دردی است در دلهای ماز آفتاب روی او آن درد را درمان کنیم...
اولین روز مهر، روز مهرورزی است، روز آفتاب، روز شکفتن احساس، روز زمزمه و لبخند، روز آشنایی دانش آموزان با کتاب و معلم و دنیای تازه. باز گشایی مدارس مبارک باد...
وقتی زندگی چیز زیادی به شما نمیدهد، به خاطر این است که شما چیز زیادی از آن نخواستهاید. آفتاب به گیاهی حرارت میدهد که سر از خاک بیرون آورده باشد....
من عریانم عریانم عریانممثل سکوتهای میان کلام های محبت عریانمو زخم های من همه از عشق استاز عشق عشق عشقمن این جزیره سرگردان رااز انقلاب اقیانوسو انفجار کوه گذر داده امو تکه تکه شدن راز آن وجود متحدی بودکه از حقیرترین ذره هایش آفتاب به دنیا آمد...
با هم که قدم میزنیم٬حسودیاش میشود آفتاب!نه که هیچگاه٬قدم نزده است با ماه!...
زیبا هوای حوصله ابری استچشمی از عشق ببخشایمتا رود آفتاب بشوید، دلتنگی مرا...
منروز خویش را با آفتاب روی تو کز مشرق خیال دمیده است آغاز می کنم من با تو راه می روم و حرف می زنم وز شوق این محالکه دستم به دست توست منجای راه رفتن پرواز می کنم...
ز شب هراس مدار این هنوز آغاز استبیا که پنجره رو به صبحدم باز استچو آفتاب درخشان چه خوش درخشیدیطلوع پاڪ تو در شب قرین اعجاز است...