شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
عشق را فلسفه ای نیست به جز آغوشت...
جهان منآغوشی ستقد ما دو نفر...!...
آن بهشتی که همهدر طلبش معتکف اندمن کافر همه شببا تو به آغوش کشم...
نیستی در کنار من اما،بوی آغوش می دهد عکست...
سخت می خواهم که در آغوش تنگ آرم تُراهر قدر افشرده ای دل را ، بیفشارم تُرا...
چاره دردهایتاغوش من استبگذار کمی به زبان بوسهحرف بزنیم ......
بہ اندازهٔ یڪ شب خوابِ راحتو یڪ روز خیالِ راحتدر آغوشم بگیرخدایا…...
و در معراج آغوشت پر از حال خوشایندم......
صبح سرآغاز عشق است آسمان خورشید را در آغوش میگیرد من تو را ......
به گلستان نرومتا تو در آغوش منی...
در گوشه ی آغوش تو آرام ترینم....
بعضی صداها را باید در آغوش گرفت...مثل یک دوستت دارم از زبان تو......
آغوش آغوش/می ریزند بدون بوسه/گریه ی درختان...
تنم هر روز بهانه ی آغوشت را می گیردو از این داغ ترجهنمی نیست...
پیراهنمبوی تورا میدهدازبس که خیالت راشبهادرآغوش دارم....
من حوض لب کاشی تو فواره چه تشبیهیبازا به آغوشم ببین من از تو لبریزم...
با هر کس میشه خندید...ولی!!!فقط در آغوش یک نفر میشه گریه کرد...
هر چه در آغوش تو اتفاق بیفتدرا دوست دارمحتی مرگ را ️...
یک امشب ...آغوش باز کن ...و در نفسهایت ...تکرارم کن ......
به آغوشم بکش...ذوبم کن در خودتآنوقت استکه با هم میشویم*یکی*...!...
مثل یک شعر مرا تنگ در آغوش بگیرکه هوای غزلم سخت شبیه تن توست...
و پس از مرگمرا تنگ در آغوش بگیرحقم این استکه در موطن خود دفن شوم...
آدم دلتنگ تسکین نمیخواهد/آغوش میخواهد در ابعاد وسیع...
در آغوش می کشدرویای صلح را زنی کهمعشوقش عازم جنگ است...
آغشته ی آغوش توامآشفته ی عطر تنتو موهایی که مشکی بودندشب بودند...
رشکم از پیراهن آیدکه در آغوش تو خسبد......
آغوش تو و دیگر هیچ...
آغوش تو مقدسه...️...
مرا در آغوش بگیرکه هیچ کجا خانه ی آدم نمی شود...
هِی رفیق…!!!آنکه در آغوش توست…!!!آرزوی من بود…!...
تاب مژه اش قلقلک دلم/روده بُر می شد خنده دراغوش لبانم...
ای باران / تابستان هنوز در حسرتت می سوزد اما تو در آغوش پاییز می باری...
و دایره ی حضورت جهان را در آغوش می گیرد...
خوشا صبحیکه چون از خواب خیزم ،به آغوش تواز بستر گریزم ......
آغوش تو به غیر من به روی هیشکی وا نکن منو از این دلخوشیا آرامشم جدا نکن......
و چقدر جای امنیست آغوش کسی که بی واهمه دوستت دارد...
بگذار در آغوش تو،آرام بگیرم...دلچسب ترین،شیوه جان باختن است این...!...
می تراود حسرت آغوش از آغوش ما...
هر شب تو رویای خودم آغوشتو تن می کنمآینده ی این خونه رو با شمع روشن می کنم...
آغوش توآرامترین نقطهی دنیاستهرچند که دیوانه ترینعاشق جهانی...!!...
تنها یک آغوش می خواهماز تمام این هستیهستی؟...
خواهم که تو را تنگ در آغوش بگیرماز هرم تنتمست شوم مست بمیرم...
بگذار در آغوش تو اقرار کنممرگ چه زیباست...
آغوش تو آرامش جان است...
بگذار در آغوش تو آرام بگیرم دلچسب ترین شیوه جان باختن است این...
به مسلخ می برد هر شب مرا رویای آغوشت !...
گفتی که به وصلم برسی زود مخور غمآری برسم گر ز غمت زنده بمانم...
لب تر نکن اینقدرکه زجرم بدهی بازیک مرتبه محکمبغلم کن که بمیرم...
صبح یعنی بغلم باشی و بیدار شومو پریشان کندم موی بهم ریخته ات...