شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
هرکسی یک دلبر جانانه داردمن تو را...
مانده ام چگونه تو را فراموش کنمتو با همه چیز من آمیخته ای...
بوی آبان می آیدبوی کسی که دارد توی نسیمبرای تو شعر عاشقانه می خواند!...
اندکی شعر بخوانحالت اگر بهتر نشددر طبابت حکم ابطال مراصادر بکن...
شعرهایممثل دامنت کوتاهباد که می وزدشاعرترمی شوم...
همیشه که صبح شعر نمیخواهد ،یک وقت هایی تو را میخواهد فقط تو را .......
هرکسی روی تو را دید از این کوچه نرفت و هم اینک سبب وسعت تهران شده ای...
تلخ شدطعم شیرین شعرهایمافتاد شکستفنجان سفید گل مشکی...
آنقدر شعر مرا خواندیو گفتی احسنت...فکرت افتاد که شاید تو دلیلش باشی؟...
صبحِ من مزه ی لبخندِ تو را کم دارد.....
وقت استکه بنشینی و گیسو بگشایی......
من شاهدِ نابودىِ دنیاى منمباید بروم دست به کارى بزنم ......
مثل یک شعر مرا تنگ در آغوش بگیرکه هوای غزلم سخت شبیه تن توست...
شرط ادب است بعد تو دست به زانو بنشیند دل ما...
بهشت را دوبار دیدمیک بار در چشمانتیک بار در لبخندت...
مرا زیستن بی تو، نامی نداردمگر مرگ منزندگی نام گیرد...
آرام بگویم دوستت دارمتو بلند بلند مرا در آغوش می کشی ؟...
تا به کی باشی و من پی به حضورت نبرم ؟آرزوی منی ای کاش به گورت نبرم...
قسمت این بود سرم بی تو به زانو برسد...
آه...... که در فراق اوهر قدمی است آتشی ............
من چه می دانستم دل هر کس دل نیست...
لب تر نکن اینقدرکه زجرم بدهی بازیک مرتبه محکمبغلم کن که بمیرم...
ما را به غیر یاد تو اندر ضمیر نیست...
بوی زلف او حواسم را پریشان کرد و رفت...........
کدام خانه ؟کدام آشیانه ؟صد افسوسبی تو شهر پر از آیه های تنهاییست...
گفتی سر خود گیر و ازین کوی برون رواین رابه کسی گوی که پا داشته باشد...
چشمانت شبیه برف هزار ساله ای استکه زندگی رااز یاد زمین برده...
من تو را والاتر از تنبرتر از من دوست دارم...
بی رحم ترین قطعه ی پاییز چنین است. باران بزند...شعر بیاید تو نباشی...
من لامذهب ، بی دینبه تو ایمان دارم...
آری، من آن ستاره امکه بی طلوع گرم تو در زندگانیمخاموش گشته ام...
دوستت دارم اگر جز گناهان من استدوستت دارمتا گناهانم باز هم سنگین شود...
تو آن حال خوبىکه میخواهمش...
هر کسی را بهر کاری ساخته اند کار من دیوانه ی او بودن است...
از همه سوی جهان جلوه ی او می بینم...
و عصرها نسیمش کاشعطر تو را داشته باشد...
خاطرم نیست کسی غیر تو اما انگارهمه از خاطر تو میگذرند، الا من...
چمدان دست تو و ترس به چشمان من استاین غم انگیز ترین حالت غمگین شدن است...
ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا...
من آنقدر با تو بوده امکه از بودن کنار دیگران سردم می شود...
مرگ صد بار بِه از بی تو بودن باشد...
بعد از تو هیچ عشقی آتش به خرمنش نیست...
صد نامه نوشتیم و جوابی ننوشتیاین هم که جوابی ننویسند جوابیست...
به جان تو قسمغیر دیدار رخت ملتمسی نیست مرا...
تو را من دوست می دارمخلاف هر که در عالمبه جز رویت نمی خواهم که روی هیچ کس بینم...
سیری ز دیدن تو ندارد نگاه من...
جا نمازم را به سمتت بی وضو وا کرده اممن خدای گمشده را ، تازه پیدا کرده ام...
کاری که نگاه تو شبی با دل ما کردبا خلق نکرده استنه چنگیزنه تاتار...
لب های تو لب نیست، عذابیست الهیباید که عذابی بچشم، گاه به گاهی...
شراب چشم های تو مرا خواهد گرفت از مناگر پیمانه ای از آن به چشمانم بنوشانی...