شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
آنکه میرود فقط میرودو آنکه میماند درد می کشدغصه میخوردبغض می کنداشک می ریزدو تمام این هاروحش را به آتش میکشدو در انتظار بازگشت کسی کههرگزباز نخواهد گشتآرام آرام خاکستر میشود...
مهم نیست چقدر طول بکشهعشق واقعی همیشه ارزش انتظارو داره......
از کدام قطار جهان جا مانده اممدام فکر می کنمیکیتوی یک ایستگاه دور افتادهگل بدستبه انتظار من نشسته است!...
که من شب را تحمل کرده امبی آنکه به انتظار صبح مسلح بوده باشم......
از فشردندست های گرم تابستانی تو ودست های زمستانی منچه پاییز های انتظار گذشت و گذشتتا شکوفه های بهاری معتدلمن و تو بر آمدند...
به این پنجره سالهاست که چشم دوخته ام شایدیک پرده بیایی...
صدای مردانه ات دلم را میلرزاندگوش هایم همیشه به انتظار شنیدن حرف هایت می نشیند...دستان بزرگ و قوی اتمرا یاد یک واژه می اندازد️و آن هم امنیت استآغوشت همچون دریایی پر تلاطم استو منچقدر غرق شدن در این دریا را دوست دارم!تو فقط مرد من بمانو منهم قول میدهم تا ابدبانوی تمام لحظاتت باشم. . .️من با تمام وجود و تمام قد در برابر مردانگیت سجده میکنمعشق من تو فقط برای منیتا ابد عاشقت می مونمتا مرز دیوووونگی دوست دارم مرد من...
گذشت زمان بر آنها که منتظرند بسیار کند، بر آنها که می ترسند بسیار تند، بر آنها که زانوی غم در بغل میگیرند بسیار طولانی، و بر آنها که به سرخوشی میگذرانند بسیار کوتاه است.اما بر آنها که عشق میوزند، زمان را آغاز و پایانی نیست....
کاشکاری کنیمکه خستگی انتظاراز تن چشم هایمان به در شود......
لبخند بزنبدون انتظار پاسخی از دنیابدان روزی دنیا آنقدر شرمنده می شود که به جای پاسخ لبخندبا تمام سازهایت می رقصد...
کسے مے آیدکسی دیگر کسے بهتر ️کسے کهمثل هیچکس نیست !...
روزی می رسد که می آیی که من نیستم / هستم اما لبریز انتظار نیستم و هوای تو را ندارم و ندارم و ندارم...
مدرسه ها بازشد، مدرسه هایی که در گرمای تابستان خسته و خواب آلود، زیر نور خورشید دراز کشیده بودند؛ مدرسه هایی که سه ماه در انتظاربودند؛ مدرسه هایی که حالا با لبخندهایی درخشان چشم به آمدن بچه ها دوخته اند...
جایی نیست که زندگی باشد و عشق نباشد. در استکانهای چای، در گلدان، در انتظار گل. آنجا که از عشق خبری نیست از زندگی هم نیست....
بنویس / بنویس و هراس مدار از آنکه غلط می افتد. بنویس و پاک کن همچون خدا که هزاران سال است می نویسد و پاک می کند و ما هنوز زنده ایم در انتظار پاک شدن بر خود می لرزیم...
آدم است دیگرتمام میشود صبرشخسته میشوَد از انتظار....انتظارِ طولانی و بی نتیجه ...میرود،بی سر و صدا،برای همیشهوَ تو می آیی،اما دیر است !آدم ها تا ابد منتظر نمیمانند،هرچقدر هم که عاشق باشند......
کمتر اعتماد کن تا روزی مجبور نشی به کسی بگی ازت انتظار نداشتم...
لبخند را گم کردم در میان نگاهی که دیگر دستم بهش نمی رسد. موهایم سپید گشت در انتظار کسی که نوازشگر تار تارش بود...
در انتظار تو بنشستم و سر آمد عمر...دگر چه داری از این بیش انتظار از من؟...
چه غریب ماندی ای دلنه غمی نه غمگسارینه به انتظار یارینه ز یار انتظاری...
تمام دلم دوست داردتتمام تنم خواستار توستبیا و به چشمم قدم گذارکه این همه در انتظار توست...
مادر تمام زندگیشسجاده ایست گستردهدر آستان وحشت دوزخمادر همیشه در ته هر چیزیدنبال جای پای معصیتی میگرددو فکر میکند که باغچه را کفر یک گیاهآلوده کرده است .مادر تمام روز دعا میخواندمادر گناهکار طبیعیستو فوت میکند به تمام گلهاو فوت میکند به تمام ماهیهاو فوت میکند به خودشمادر در انتظار ظهور استو بخششی که نازل خواهد شد ....
زیبا سفر به خیر ولی زودتر بیا دارم در انتظار تو دیوانه می شوم یا تو به خاطر دل من زودتر بیا یا من به خاطر تو از این شهر می روم...
مرا هزار امید است و هر هزار توییشروع شادی و پایان انتظار تویی...
باز امشب ای ستاره ی تابان نیامدیباز ای سپیده ی شب هجران نیامدیشمعم شکفته بود که خندد به روی توافسوس ای شکوفه خندان نیامدی...
فهمیده امفراموش کردنبهتر از در انتظار ماندن کسی ست که تو را نمیخواهد...
آیا این شب استکه باعث می شود من به تو فکر کنم ؟یا من هستمکه برای فکر کردن به توانتظار شب را می کشم ؟...
به جست و جوی توبر درگاه ِ کوه میگریمدر آستانه دریا و علفبه جستجوی تودر معبر بادها می گریمدر چار راه فصولدر چار چوب شکسته پنجره ئیکه آسمان ابر آلوده راقابی کهنه می گیردبه انتظار تصویر تواین دفتر خالیتاچندتا چندورق خواهد زد؟جریان باد را پذیرفتنو عشق راکه خواهر مرگ استو جاودانگیرازش رابا تو درمیان نهادپس به هیئت گنجی در آمدیبایسته وآزانگیزگنجی از آن دستکه تملک خاک را و دیاران رااز این ساندلپذیر کرد...
قطار می رودتو می رویتمام ایستگاه می رودو من چقدر ساده امکه سال های سالدر انتظار توکنار این قطار رفته ایستاده امو همچنان به نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام...
و یک زندر ظریف ترین نقطه ی شب هنوز هم دوست داشته شدن راانتظار می کشد ......
یک واژهدر انتظاربهمنی می شوداز واژگانی بیشتر،آنگاه کهدر انتظارزنی هستی....
هیچ دلم نمی خواهد زن باشم ! هی منتظر باش ...منتطر باش ...منتظر باش ......
قطار می رودتو می رویتمام ایستگاه می رودو من چقدر ساده امکه سالهای سالدر انتظار توکنار این قطار رفته ایستاده امو همچنانبه نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام...
تو را می جویم فراتر از انتظارفراتر از خودِ خویشتنمو آنچنان دوستت دارمکه نمی دانمکدامیک از ما غایب است ......
من به بودنش نیازمند شدم . وقتی که دیگر رفت ، من به انتظار آمدنش نشستم . وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد ، من او را دوست داشتم . وقتی که او تمام کرد ، من شروع کردم . وقتی که او تمام شد ، من آغاز شدم . و چه سخت است تنها متولٌد شدن ، مثل تنها زندگی کردن است ، مثل تنها مردن !...
یک سال،خواب عمیقنه نجوائےبود و نه سجاده پهنی!رمضان که آمد میانِ سجادهام،حاضر شدی! گفتی بیاچقدردلم برایت تنگ شده بود!و باز،تو ازمن منتظرتر بودی!...