شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
همه چیز از همین اول صبحهاآغاز میشود، من چشم باز کردمتو را در آغوشم دیدم،چه شیرین است بوسه برپیشانی عشق زدن......
عشق جانمی شود این روزها کمی بیشترمال من باشیعشق جانمی شود کمی با من قدم بزنیمی شود در خیابان های مغرور با هم بستنی قیفی بُخوریمو بلند بلند بخندیممی شوددستانت را دور گردنم بیندازیاز پسرک سرچهار راه گل بخری روی سرم پرپر کنی هو بکشیعشق جانمی شود دستان گره خورده مان را بیشتر نشان این آدمک ها بدهیعشق جاندلم هوس کردهمرا ببوسی ....بوسه بزن بر پیشانی تب دار من ..که دلمبد جورهوای تورا کرده...در شهریور تبدار این روزها...
واحد شمارش معجزه " بوسه های توست "...
جای هر بوسه اتنقشه ی گنجی ستروی جانم......
در باران به دیدنش رفتمتا کاشفِگونه ای خیس از خوشبختی باشمدر باران به دیدنش رفتمتا بوسه ها آبدار باشند ....تا خالقِ بهشت ناشناخته ای روی زمین باشم : \ آغوشِ خیس \ ..... یار با باران خوش است .این بارون ، آبیه که فرشته ها پشت سر اردیبهشت ریختن که زودی برگرده...
زندگی چیز عجیبی نیست،یک روز صبح باشد.رد نفس هایش روی گردنت،بوسه ای آرام، صدایی ک دم گوشت زمزمه می شود:یک روز دیگر،دوستت دارم..همین بهانه برای زنده ماندن کافیست....
اگر دوستش داریدآرزویش کنید،فکر نکنم چیزی برای ترسیدن وجود داشته باشد.آخرش مگر چه می شود؟!می شود، همان عروسک پشت ویترین مغازه،می شود، دیدن دست های گره در هم.می شود، بوسه هایی که نشکفته اند یا حرف هایی که زده نشده اند...آخرش مثل تکرار تمام روز هایمانمی شود نرسیدن...غیر از این که نیست!!اما شما جرأتش را داشته باشید،آرزویش کنید.شاید یکبار، یکجایی، با یک اتفاقی به دلش افتادید و آمد.......
بهار یعنیغنچه ی بوسه ی لبهایمدر میان باغ لبهایتشکوفه کند...
وقتِ رفتنبوسه ی آخرمانبا چشم بود !...
ابریشم خیالت مرا با بوسه ای نرم کردو تو ای تمنای تمام رگهایم، در فتح تمام یک تونقره فام ترین کودتای قرن را در رگبرگهای ارغوانی یک شهر موشک بازی می کنم!همانجا که آغوش مهربانت با اشتیاق از ایوانِ ارتفاع خواستنت می پرد و مثل پیامی هم آغوش سینه ام می شود و می چسبد در تنِ لحظه های آبی و آویزان زندگیم شبیه به یک دوستت دارم؛مثل یک دوستتتت دارم.باران کریمی آرپناهی...
مثل خنده نوزادی که غرقِ خواب است،مثل شربت خنکِ آلبالو در یک روز گرم، مثل اولین گاز از گوجه سبز بعد از یکسال صبر،مثل میمِ مالکیتِ آخر اسم،مثل بوی خانه کاهگلی بعد از باران،یا کشیدنِ نقاشی روی شیشه بخار کرده،مثل پیدا کردنِ جای خالی در اتوبوس با یک بغل خستگی،صدای موج دریا در شب، بوسه های ناگهانی،چای تازه دمِ قند پهلو توی استکانِ کمر باریک،یا مثل دستانِ گرم ِمادر بزرگ،دوست داشتنت همین قدر شیرین است......
خواباگر می شُد بِدَرَد نخوابم رالبانِ گاهیِ اُفتاده بَر خاک بودبوسه هام...شعر : حادیسام درویشی...
لجباز جان !خودت بگو ؛چند مشت بوسه ی ارغوانی ...بریزم روی دامنت ...تا دکمه های تنبل پیراهن ...جواب معاشقه ی شاعرانه من را بدهند !...
کاش می شد عشق را در یک غزل تفسیر کردکاش می شد عشق را با فال خوش تعبیر کردکاش می شد آخر هر قصه را زیبا نوشتیا برای هر رسیدن چاره ایی تدبیر کردکاش حتی یک قفس چون سینه درعالم نبودکاش می شد عاشقان آزاد از زنجیر کردکاش می شد جای ساقی باده از دلبر گرفتاز شراب ناب او مستانه دل را سیر کردکاش می شد عشق یک بیماری مسری شودتا شود از جان و دل با بوسه ایی تکثیر کردعشق در هر سینه خشکیده غوغا می کندمی شود با عشق دل را بهترین تصویر...
و خدا گفت؛ سلام ای اهل زمینچه کسی غمگین است؟چه غمی در سینه؟چه کسی در بیشه ی تنهایی خود میرنجد؟من به آغوش خدا محتاجم... نفسی بوسه زنمتا که دراین ریشه ی غم ریشه کند....باشد که تو را مهر بورزد از عشق.... تو به آغوش خدا محتاجی؟...نفسی بوسه بزن... رحمان مژگانپور (نریمان)...
و تاریخ اولین بوسهبه آنجا برمیگردد که منمردی غارنشین بودم و هنگامی کهبا اشاره و زبان گفتم دوستت دارمتو از ترس آنکه شایدقلبت ناگهان از هیجان بایستدبا بوسه ای...دهان مرا بستی !!!...
دوباره حالمان خوب می شود دوباره بلند بلند و بدون ترس خواهیم خندید دوباره همدیگر را در آغوش میگیرم دوباره دست در دست هم خیابان های شهر را بدون ترس قدم خواهیم زد دوباره بر گونه های همدیگر بوسه خواهیم زد دوباره نه از پشت تلفن و از فاصله دور،از نزدیک و رو در رو احوال همدیگر را خواهیم پرسید اما، اما باید یادمان بماند که دوباره مثل همین روزها حواسمان بیشتر به عزیزهایمان در زندگی باشد دوستشان داشته باشیم بیشتر وقتمان را با آنها بگذرانیم باید بدانیم که ز...
با بوسه هایتزرین می شود روزمقلبت پاک و مهربانسیمایت همچون گل سرخچشمانت شهلالبانتآهلبانتبوسه از آنمرا می برد به عمق وجودتچه زیبا می شودتورا به شعر کشاندهمانگونه که بوسه ات...
دلم گرفته برای دوباره دیدنِ توبرای بوسه زدن موقعِ رسیدنِ تودلم گرفته برای صدای دلچسبتبرای مست شدن لحظه ی شنیدنِ توپرنده های سراسیمه می شوندآرامدُرُست وقتِ عزیزِ نَفس کشیدنِ توچه اتفاقِ قشنگی ست عاشقی کردنمیان بِرکه ی آرامِ آرمیدنِ تو !چه آهوانه می گُذری ای پلنگِ آبی پوش پُر است دستِ من از حسرتِ رمیدنِ توتو سیب سرخ نیازی و دستِ من نارَس!بگو چگونه شبی می رسم به چیدنِ تو؟!...
دلم در بند آن چشمان و ابروست نشستن روبه روی تو چه نیکوست لبانم یخ زد از ترسِ کرونا !برایم بوسه ای بفرست ای دوست !...
_الو؟_جانم!_کجایی؟ دیر کردی یا نمی آیی؟_رسیدم،واحد چندم؟_بیا! بالای بالاییرسیدم خسته روی مبل... :"کولر را بزن لطفا!"جلوی بادِ کولر موی تو زد سر به رسواییسپس عطر تنت پیچید، من را هم هوا برداشتکه در تنهاییت امشب کنم آغوش پیماییدلم از استرس مثل سماور داغ می جوشیدتو هم می ریختی در استکان بخت من چایی(زیادی خسته ای، رنگت پریده، استراحت کنالهی که بمیرم من!، بفرما چای آقایی!)نشستی رو به رویم، عشق از چشم تو جا...
محتاجم به توهمچونلبی به بوسه ایماهی به آبیپرنده ای به بالیعاشقی به معشوقیگلی به بلبلیشمعی به پروانه ای...
بوسه ی آخر امانم را گرفتطاقت و تاب و توانم را گرفتآنقدر در جسم و جان من نشستهمچو عزراییل جانم را گرفت......
تو بهترین بهانه ای برای بی قراری امبیابوسه بزن به جانِ منتا آشوب به پا نکرده دلِ.......
میان فلسفه ی زندگیلحظه ای به خوشبختی فکر کردماینکه وقتی تنها قدم می زنیتکه ای از آسمان مثل سایهدنبالت راه می آیداین یعنی خوشبختی؟راستیمن هر چه به زمین نگاه کردممثل خطی ممتد بودمثل جاده ای بی انتهاکه فقط برای خودش می روداگر گرد بودحتما روزی تو را به من می رسانداین زمینپر است از خطوط موازیکه مایل به آغوش هم اندروز و شبخودم را دور می زنمالیعلت فصلهادروغی کودکانه بودوگرنه تو می دانیدستهایم را که می گیریپا...
پس از روزهای دلتنگی، هفته های دوری و فصل های بی آغوش، تمام غم هایمان را در آغوش باد پاییزی می ریزیم تا با خود ببرد به دوردست هاقدم می زنیم تا دلمان با بوسه و نوازش باد پاییزی و رقص برگ ها آرام گیرد. تا رنگ بگیرند روزهایمان از زرد و نارنجی برگ هاکه هر چه باشد، آغوشِ پاییز مرهمی ست بر رنج و دوری و دلتنگی...
دوستت دارم... به باران ...می سپارم تا ... به روی شیشه ات ... از مَن ... هزاران بوسه ... بنویسد ... هزاران دوستت دارم♥️...
"عشق"دهانِ زنی ست شیفته... صدایش که می زنی..."بوسه" از لبهایش می چکد......
من پُراَمپُر از بوی اعتمادبا رنگِ سفیدپُر از بوی امنیتبا رنگی سبزپُر از رنگ قرمزبا وجود تومن پُر از بوی سیبمآغشته به بوی بهشتبا عطر پرتقال های سبز ،در خروش پُر تلاطم امواج دریامن پُر از خیالِ با تو بودنمبا طعم بوسه های ارغوانیت...
بوسه هایت را بپوشان بر تن لبهای مندوست دارم تا که آغوشت شود مأوای منای سراسر شور شیدایی، تو ای تصنیف عشق!چون خدا، یک دانه ای، ای گوهر بیتای من!آیه ای هستی که بر من یک شبه نازل شدیبا عذار مَهوَشَت روشن شده سیمای منزندگی یعنی که عَین و شین و قافِ مهر توبا حضورت گشته رویایی، تِم دنیای من!رد عنّاب لبانت بر لبانم مانده استکرده ای مسکور و مستم، لعبت صهبای من!با نُت احساس تو صدها غزل سر داده امشاعری یعنی صلای مهر تو، آوای...
من زن خلق شدم... نه برای درحسرت یک بوسه ماندن...برای خلق بوسه ای ازجنس آرامش...من زن نشدم که همخواب آدمهای بیخواب شوم...،زن شدم که برای خواب کسی رویا شوم...من زن نشدم که درتنهایی ام حسرت آغوشی عاشقانه را داشته باشم... زن شدم... تا اغوشی درتنهایی عشقم باشم....
محبوبم همه چیز را نمیشود خرید...خیلی از چیزهای عزیز و دوست داشتنی در این جهان رایگان هستند...مثلا بوییدن بدن نوزادی تازه حمام رفته...خنکای آن طرف بالشت در سحرگاه یک شب جمعه...زنگ دری که می دانی عزیزت پشت آن ایستاده...عطر غذایی که توی راهروی ساختمان پیچیده...بوسه های خنک باد بر موهای به عرق نشسته یِ پشت گردنت...تماشای سفیدی موی پدر و مادر.... و هزاران هزار نعمت نادیده و ناشمرده...محبوبم...گران نخر این جهان را که گران و سخت بر تو خواهد گذشت...و ارز...
پاییز را میپرستم؛وقتی سرآغازش تو باشی!پخش میشوم با ثانیه های رقصانِ انتظارم ؛در سبز ِ ملیح چشمانت!ای خداوندگار مِهربیا و آبان را بر موهای آذر سنجاق کن!بگذار قرار ِتمام عاشقانه هایمان بماندبه وقت حُلولِ تمام زردها و نارنجی ها؛از انارها و انگورها تا خرمالو ها و نارنگی ها !اینجا یک دشت باران و بوسه دلبرانگی هاشان را بی هیچ خطبه ای بهم محرم شده اند.باران کریمی آرپناهی...
«ماه را...»گاهی همهء زیبایی های آسمانتنها می شوند و می ترسنداما این ترس را به روی خودشان نمی آورندتا زیبا بمانند!تنهایی شان که فراوان شودآنها با آن همه زیباییبه کجا پناه می برند؟ماه را می دانم!ماه راهرکجا که تو پناه بدهیآسمانش آنجاست!و پناهش می دهیدر آسمان پشت پیراهنت...و پرنده ای اینجا بی تاب می شودبرای پروازبا بال هایی جا ماندهدر یک سقوط ناگهانی!پس حسرت ماه نبودنش را می خوردو وقتی که به یاد می آوردر...
زنیکه شعاع عاشقانه هایش رابا ستاره ها تقسیمکرده است٬به هیچ شکلی رام نخواهد شد ...مگر با بوسه ایدر دل یک شعر عاشقانه......
تصدقت بروماصلا حواست هست کهحواسم پرتقهوهچشمهایت شدهمدام باگوشواره هایفیروزه ات بازی می کنم تاغیرت شاعرانه امقلمبه شودنگذارم از حادثهبوسه قِصِر در بروی ! ....
من ؛عصرهاآنقدر خسته ام ڪه فقطلب های تو آرامم میڪند !!یڪی از همانبوسه های تازه ات را بردار و بیابڪَذار مثل دیوانه هاداغداغ بنوشمت ..! !...
دلم یک مشت بوسه مست میخواهد !که هرشباز سر حواس پرتیبا چشمهای بستهچنان به جان لب هایم بیفتد کهعطر تند نفس هایشدر رگ هایم جاری شود !...
به پیشواز فصلی باشکوه رسیده امبرای تماشای قاب رنگارنگقهوه ای و نارنجی و طلاییبرای دیدن بوسه های سرخ برگهابر تن زمینبرای حس سوز هوایی شدن هوابرای لمس قطره های رقصان بارانبرای قدم زدن روی خیابان های خیسبرای...چه خوب کهبرای استقبال از پاییز زیبابه دنیا آمدم....
پاییز می آید و خورشیدبه مانند پیرمردِ خمیده ایباعصای زردرنگش؛بر دیواره ی جوانی تکیه زده !مات شده در میان ابرهای کهنسالِ سرگردان؛و کودکانی که باشادمانی پا بر روی قلب ِکوچه ها میگذارند و پذیرا میشوند، آبدارترین بوسه های پاییز را بر صورتشان!و پروانه هایی که عاشقانه ماه "مهر" را به استقبال نشسته اند!من،و تویی که هر کداممان تکه هایی از "پاییزیم"که برگ های زرد و نارنجی را راست قامتانه قدم میزنیم، در حالیکه زیر لب های...
قسم به پاییزی که در راه است...و به پچ پچ های عاشقانه ی برگ ها...در حال افتادن !قسم به بوسه های آخر...و به باران های گاه و بی گاه...و به آغوش های خالی...قسم به عشق...که من...پاییز به پاییز...باران به باران...آغوش به آغوش دل تنگ توام.... !...
کاش دوست داشتن مسری بود،آن زمان بود که تمام عاشق هاکمین میکردند تا بوسه از لبان معشوق بدزدندهوا از نفس های عشاق پرمیشد،عشق دامان معشوقه های از همه جا بی خبر را می گرفتبعد از آن بود که شهر پر میشد از احساسشاید دیگر مردی با بغض خیابان های شهر را گز نمی کرد و درد دود سیگارش ، چشمان یار را متصور نمی شدخیال عاشقانه های مردی ، دست دخترک را نیمه شب با چشمی لبریز از اشک به دست خواب نمی داد،دیگر خیابانها و کافه ها و نیمکت کز کرده پارک ...
زنی که شعاع عاشقانه هایش رابا ستاره ها تقسیم کرده است٬به هیچ شکلی رام نخواهد شد ...مگر با بوسه ای در دل یک شعر عاشقانه......
هیچ زنی رااز رفتن نترسانزنها نمی ترسندرفتن زیاد دیده اندمثلِ هزاران بوسه ای کهبا عشقبر صورتها زدندامّا نه بوسه ها ماندندو نه صورتهاهمه رفتند...
تمامِ خاطراتِ بدرا دور ریختمجایِ بوسه ات رابه کدام رفتگربسپارم؟...
بیا قراری بگذاریمتو همیشه سفر برومن خانه بمانمخودت خبر نداریبوسه و بغلتوقتِ بدرقههمیشه چیزِ دیگری ست...
اشکِ ما را در نیاور، همزبانی پیشکشخرمن ما را نسوزان، مهربانی پیشکشدست در دستِ رقیبان تیر بر قلبم نزندر میانِ معرکه پادرمیانی پیشکشدزدِ ایمانِ دلِ چون بید لرزانم نباشاز من و عهدی که بستی پاسبانی پیشکشعاملِ دیوانگی های منِ مجنون نباشمهربانی کردنت با این روانی پیشکشکم بزن زخمِ زبان بر پیکرِ دلداده اتبوسه های آتشین و ارغوانی پیشکشبی تفاوت از کنارِ ناله هایم رد نشوگفتن از دیدارهای ناگهانی پیشکشاز چه در لفافه بنویسد ...
باران که می بارد"حسود میشوم"و به زمین و زمان حسادت میکنم!به شیشه ی پنجره که طعم بوسه هایآبدار باران را می چشد،به آسمانی که بغضش راخالی می کندبه زمینی که پر از عطر خاطره میشود؛به درختانی که تن می شُویندبرای تولدی دیگر...و درآخر به دستانی که تومی گیریو به قدم زدن در باران دعوت میکنی!راستش همه را می شود تحمل کرداما حسرت این آخری مرا خواهد کشت......
حضرت یارپیله های بیماری که بر چهره ی زندگانی منتنیده شده اند؛تنها با بوسه های شیرین تو پروانه می شوند!دور قلبم می چرخندشکوفه بارانش می کنندقلبم تند تند می کوبد و با هیجانی غیر قابل توصیف در هر تکرارش شلیک میکند دوستت دارمها را.باران کریمی آرپناهی...
مرا چه به تاریخ خواندنو جنگ های عباس شاه و عثمانیانمرا همین بس استکه بوسه هایتدر تاریخ جهانیان ثبت گردد...