یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
چشم بد از روی خوبت دور باد...
سخت خوشی چشم بدت دورباد...
هر که می گرداند از ما روی، ممنونیم ما...
تشنه بوسی از آن لبهای میگونیم ما...
نکند فکر کنی در دل من یاد تو نیست...
چشم بد دور که هم جانی و هم جانانی...
شاد بودن هنر است ، شاد کردن هنری والاتر...
عشق کو تا گرم سازد این دل رنجور را...
چون به لبش می رسی جان بده و دم مزن...
ای روی دلارایت مجموعه زیبایی...
تا نفس هست به یاد تو برآید نفسم...
تورا جانم صدا کردم، ولیکن برتر ازجانی...
قلم به یاد تو در می چکاند از دستم...
غیر از خیال جانان، در جان و سر نباشد...
عمر که بی عشق رفت هیچ حسابش مگیر...
به انتظار نبودی ز انتظار چه دانی ؟...
یکی اینجا دلش تنگ است ! آنجا را نمیدانم !...
هر کجا وقت خوشی رو دهد آنجاست بهشت...
در همه لوح ضمیرم هیچ نقشی جز تو نیست...