شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
تو را که درد نباشد زِ درد ما چه تفاوتتو حال تشنه ندانی که بر کناره جویی...
زمستان سرد نیستدرد است وقتی دست هایم تنها خودم را به آغوش می کشند !...
لبخند تو مسکن تمام دردهای کشف شده ی عالم است برایم......
ای آن که دوست دارمت اما ندارمتجایت همیشه در دل من می کند...
مانند هیزمهای مصنوعیّ شومینهمیسوزم و پایان ندارم، درد یعنی که......
تو میتونستی و نخواستیهمه ی دردم همینه......
روز و شب منتظری هفته به آخر برسد !پس چه دردیست که هر جمعه دلت می گیرد ؟...
خون میرود نهفته از این زخم اندرونماندم خموش و آه که فریاد داشت درد......
ای کاشوقتایی که دردی رو دوا نمیکنیمحداقل دردی رو به دردا اضافه نکنیم...
تنهاییت را بچسببی خیال آدمها..وابستگی فقط درد دارد!!....
دل دادم و بد کردم یک درد به صد کردموین جرم چو خود کردم، با خود چه توانم کرد...
سرِ من درد که نه، میِل شکستن داردتا که بیرون بکشماز وسطش فکرِ تو را ! ...
که هم دردی و هم درمانِ دردی!️️️...
خنک آن درد که یارم به عیادت به سر آید...
دلم یک یار میخواهد که همراهم شود عمریکه دردم را دوا باشد، که درمانم کند عمری...
تو چاره ی تمام حال های بد منی ... !...
گر چه او هرگز نمیگیرد ز حال ما خبردرد او هر شب خبر گیرد زِ سر تا پای ما...
ضامن که رضا باشدمن آهوی دربندم...آقا بطلب حتماکم می کند از دردم...!...
تنهائیت را بچسب،وابستگی فقط درد دارد...بیخیال آدمها.......
درد باعث میشه قویتر بشی.....
کاش میشدبرای درد های زندگی همبی حسی تزریق کرد...
چاره دردهایتاغوش من استبگذار کمی به زبان بوسهحرف بزنیم ......
گفته بودم که تو را دوست ندارم دیگر !درد آنجا که عمیق است به حاشا برسد...
قلب تو قلب منهدوری تو درد منهخوشی من بودن تونبودنت مرگ منه...
درد یعنی که نماندن به صلاحش باشدبگذاری برود! آه... به اصرار خودت...
تو هر شرایطی دردت به جونم...
سخت است...کوه درد باشی و دیگران...به آرامش ظاهرت حسادت کنند...!!...
من آن توتو آن منچرا غمگین و پردردی؟...
از همان جا که رسد دردهمان جاست دوا...
گرم را بر عکیس کن تا بفهمی دستانت نباشندمن به چه دردی دچار میشوم...
در شهر هر چه می نگرم غیر درد نیست...
درد بی درمان شنیدی؟؟حال من / یعنی همین!...
هر که خود داند و خدای خودشکه چه دردیست در کجای دلش...
زندگی درد قشنگیست! بجز شب هایش ...که بدون فقط حال پریشان دارد......
آن طبیبی که مرا دید در گوشم گفتدرد تو دوری یار است به آن عادت کن...
شده آیا به کلنجار نشینی که چه شدمن به این درد پر ابهام دچارم هر شب...
درد را می شستندسازهای بی صدادر چنگ رود...
* آه *درد راکشیدم...
گویند کهچون می گذرد هیچ غمی نیستاما که والله / همین درد کمی نیست......
گاهی باید تو برق چشاش خیره شد و گفتدردت به جونم...
درد داردکه خودت علت لبخند شویو دلت در همه حالات پر از غم باشد......
درد ها دادی و درمانی هنوز...
کاش من همیک در بودم!و به رفت و آمداین همه دردعادت می کردم....
درد می شستندسازهای بی صدادر چنگ رود...
جهنم چیست؟جز بودن میان دیگرانی که نمی داننددردت رانمی فهمند حرفت را......
حال من حال مریضی است که در کشتن اودرد و درمان و طبیبش همه همدست شدند!...
دردی که تو فکرمهخیلی بدتر از درد واقعیه......
درد بی درمانیعنیتو رفته ای در مهمن هنوز از تو لبریزم...
جمعه و دلتنگی و پاییز و چشمی خیس اشککو طبیب حاذقی تا درد ما درمان کند؟؟؟...
دلت که گرفتدیگر فرق نمی کندداری برای کدام دردت گریه می کنی!...