شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
خوی من کی خوش شود بی روی خوبت ای نگار...
مدتی هست که حیرانم و تدبیری نیست...
تا تو ز من بریده ای من ز جهان بریده ام...
بوی بهشت می گذرد یا نسیم دوست...
دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست...
بیمار غمم عین دوائی تو مرا...
شب وصال بیاید شبم چو روز شود...
در غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست...
جز نقش خیال تو در چشم نمی آید...
از دیده افتادی ولی از دل نرفتی...
در ما نمانده زان همه شادی نشانه یی...
خبرت هست شدی صاحب هر بند دلم...
مقدار یار همنفس چون من نداند هیچ کس...
ای جنون عمریست میخواهم دلی خالی کنم...
ور هیچ نباشد چو تو هستی همه هست...
ای جان چو رو نمودی جان و دلم ربودی...
بنشین، که ترا نیست کسی یار تر از من...
ای دیر به دست آمده بس زود برفتی...
جان ها همه پا کوبند آن لحظه که دل کوبی...
خاطرات کودکی زیباترند یادگاران کهن ماناترند...
بی صورت او مجلس ما را نمکی نیست...
هیچ هیچست این همه هیچست و بس...
مرا بوسیدی و پاییز من هم شد تماشایی!...
شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد...
نور دو دیده منی دور مشو ز چشم من...
ور در لطف ببستی در اومید مبند...
بهر آرام دلم نام دلارام بگو...
ای آنکه نرفتی دمی از یاد کجایی؟...
جهان بی عشق چیزی نیست جز تکرار یک تکرار...
مرا دردی است دور از تو، که نزد توست درمانش...
چه باشد عاشقی؟ خود را به غم ها مبتلا کردن...
چشم بد از روی خوبت دور باد...
سخت خوشی چشم بدت دورباد...
هر که می گرداند از ما روی، ممنونیم ما...
تشنه بوسی از آن لبهای میگونیم ما...
نکند فکر کنی در دل من یاد تو نیست...
چشم بد دور که هم جانی و هم جانانی...
شاد بودن هنر است ، شاد کردن هنری والاتر...
عشق کو تا گرم سازد این دل رنجور را...
چون به لبش می رسی جان بده و دم مزن...
تا نفس هست به یاد تو برآید نفسم...
تورا جانم صدا کردم، ولیکن برتر ازجانی...
قلم به یاد تو در می چکاند از دستم...
زنده ام تا در تنم هرم نفس های تو هستمرگ می داند: فقط باید تو را از من گرفت...
من و دل بریدن از تو؟چه محال خنده داری......
غیر از خیال جانان، در جان و سر نباشد...
عمر که بی عشق رفت هیچ حسابش مگیر...
به انتظار نبودی ز انتظار چه دانی ؟...
یکی اینجا دلش تنگ است ! آنجا را نمیدانم !...
هر کجا وقت خوشی رو دهد آنجاست بهشت...