شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
اول تو و آخر تو بیرون تو و در سر تو......
سیر نمیشوم ز تو،نیست جز این گناهِ من......
کن نظری که تشٖنه ام ،بهر وصال عشق تو...
اگر عالمی منکر ما شود غمی نیست ما را که ما را تویی...
صنما چگونه گویم که تو نور جان مایی...
عشق ،آموخت مَرا ؛شکلِ دِگر خندیدن ...!...
به سوی ما نگر چشمی براندازوگر فرصت بود بوسی درانداز......
گر هزاران دام باشد در قدم چون تو با مایی نباشد هیچ غم......
در سر هوس عشق تو دارم همه روز...
عاشقم بر نامِ جان آرامِ تو...️...
تو جان جان جهانی و نام تو عشق است.....
جان چه کار آید اگر پیش تو قربان نشود.....
مرا غیر تماشای جمالتمبادا در دو عالم کار دیگر ......
♡نخواهم عمر فانی را تویی عمر عزیز من......
جان زنده شود ز روی جانان دیدن.....
آرام جان خویش ز جانان خویش جوی...
من بگردم گرد آن یاریکه میگردد پی ام.....
آنک به دل اسیرمش️در دل و جان پذیرمش!...
بخند جان و جهان،چون مقام خنده تو راست..!...