شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
مست و خرامان میرود در دل خیال یار من...
بوی جانی سوی جانم می رسدبوی یار مهربانم می رسد...
آرهعاشقم یارتویی تنها امیدماز وقتی تو رو دیدمیه آدم جدیدم...
ترک ما کردی... ولی با هر که هستی یار باش...
یک نفس بی یار نتوانم نشست...
دلبر و یار من تویی رونق کار من توییباغ و بهار من تویی بهر تو بود بود من...
عشق را هیچ پایانی نیست !یار وقتی که تویی...
عشق را هیچ...پایانے نیست...وقتے یار تویے......
دلبرم چاق که نه / باب دل یار شده مثل آن سوگلی دوره ی قاجار شده...
من با تو زنده هستم ت️و جان جانی ای ی️ار...
یار جستم که غم از خاطر غمگین ببردنه که جان کاهد و دل خون کندو دین ببرد...
بوسه ای از سر مستی به لب یار زدمآتشی بر دل دیوانه و بیمار زدم...