صبح شد
امد صدای چک چک و
بوی بهار..
مثنوی ها و
غزل از تو تلاوت میکنند...
...
آنان که زبان عشق را میدانند
لب بسته سرود عاشقی میخوانند...
مثل بیماری که دکترها جوابش کرده اند
هیچ درمانی برای عشق لاکردار نیست
هادی نجاری...
هر عمل از خیر و شر،کز آدمی سر میزند،
آن عمل مُزدش به زودی پشت در،در میزند...
بین من و چشمان تو در دل تبانی شد
دنیای من درگیر یک جنگ جهانی شد
هادی نجاری...
قسم به دانه ی تسبیح مادرم که هنوز
تمام قلب و وجودم پر از بهانه ی توست...
گرچه بد کرد و مرا کُشت به نامهری خویش
غیر او نیست و مهرش به دلم هست هنوز
هادی نجاری...
زنده هستم تا ابد با خاطرات آن شبی
در کنارم بودی و من مست از آغوش تو...
عشق پیری گر به سر افتد به رسوایی کشد
دست بردار ازسرم ای عشق رسوایم نکن
کلیابی کاشانی...
از دوری تو کار من هر شب شده گریه
لعنت به تو ای دل که فقط سهم تو آه است...
غزلِ چشم تو شد باعث شیدایی من
چه غریبانه از این خاطره شاعر شده ام
هادی نجاری...