یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
خِس خِس سرفههای سنگینتسینهام را به درد آوردهمثل گرداب سهمگینی کهرخنه کردهست در دلِ دریا...
ویلای لبِ دریا برایت نمیسازمیا خانهای که پلههای مارپیچشبه سرسرهای باشکوه ختم شونداما دستِ دریا را میگیرمو میکشانمشپشتِ پنجرهی همین آپارتمانِ اجارهایتا لالایگوی خوابهایمان شودتا صبح....
عشق مثل دریا هرگز متوقف نمیشهعشق مثل ستاره می درخشهعشق مثل خورشید گرم میکنهعشق مثل گل ها لطیفهوعشق درست مثل تو زیباست...
برای داشتنتدلی را به دریا زدم که از آب میترسید......
خوش به حال من ودریا و غروب و خورشیدو چه بی ذوق جهانی که مرا با تو ندید...
کرانه در کرانه یاد انزلیدر هوای گرم، مرا دارد باد می زندآن وقتی که دریا موج داشتمرغ غواص، اخطارگونه داد میزد...
از حباب نفسم می فهممچیزی از من ته دریا ماندهمثل جا ماندن قلاب در آب؛بدنم در بدنت جا مانده......
آنسوی دریاها زمینی استبا فرشی از آبمردانِ قایقران سحرخیزبر مَرکبِ بادچون عطرِ شاخِ پرشکوفهرد میشوند از هر درِ بازتا بادبانها را برافرازند از خوابآنگاه در پهنای ناآرامِ دریادل را سپارند بر بالِ موج وآهنگ سازنداز آن زمینِ آسمانیاز تپّههای نقرهای، از درّهی گُلاز ژرفنای مخملِ سبزاز لنگرِ خاک ...پاروزنانِ فصلِ طوفانجاپایشان سبز است در یادبا بالهای آسمانی، لبخندِ آبیتندیس میسازند از ابریشمِ عشقدر تار و پودِ ...
دریا منو دیوونه میکنهوقتی که تو ساحل ندارمتعکسات اینجا توی دستمهمن هیچوقت کامل ندارمتموهاتو وا کردی تو دست باد......
آبی که بر آسود زمینش بخورد زوددریا شود آن رود که پیوسته روان است...
آرام باش عزیزِ منآرام باش...حکایت دریاست زندگی!گاهی درخشش آفتاب،برق و بوی نمک، ترشح شادمانیگاهی هم فرو میرویمچشمهای مان را میبندیمهمه جا تاریکیستآرام باش عزیز منآرام باشدوباره سر از آب بیرون میآوریمو تلالو آفتاب را میبینیمزیر بوته ای از برف، که این دفعهدرست از جایی که تو دوست داری،طالع میشود...
به تلخکامی دریا شکر چه خواهد کرد...
شما اصلا میدونید وقتی یه کوسه یه ماهی رو تو دریا میخورهتو ختمش کل دریا جمع میشن دور هم ماهیِ حلوا میخورن؟ | کائنات |@Not_Sheep...
تا آستان ایمنِ تو تا طاووس راهی دراز در پیش استبر آن عرشهی آراستهبه سایهی ابر و نیلوفر کهکشانتا رام و بیخیال بنشینیم وقصیدهی بلند دریا را بخوانیمتا بیتهای بلند موجها را به قافیهی کف تکرار کنیم و بخندیم...
زمین اشک های آسمان را به غنیمت برد،دریا متولد شد...
مثل ساحل آرام باشتا دیگران مثل دریابی قرارت باشند....
غرق شد شناگر/دریا ابی بود و ارام/بادکابوس های ساحل را می شمرد....
یک فلاسک چای و یک رودخانه که اعتماد به نفسش از دریا بیشتر استو تنها یک دوربین ، تنها برای اینکه گرفته باشمت یک سکانس در آغوشم …اینست تمام دغدغه های مردی که عاشق همسرش است!...
به من گفتی که دل دریا کن ای دوستهمه دریا از آن ما کن ای دوستدلم دریا شد و دادم به دستتمکش دریا به خون پروا کن ای دوست...
شبها که درخشنده چشمِ ستارهبر امواج میلغزدآرام میشومگویی هزار چراغ در دلِ او آرمیده استدریا نگاه میکند مرا، لبخند میزندامّا از هیچ کجا کلامی نمیآیدگویی جهان جامهی سردِ یخی به بَر کرده وآتشی در آبِ منجمد افروخته ...آه! دریا! من ایستادهامدر خیزابِ تصاویرِ سایههااینک ستارهای بفرست از دلِ امواجتا مرا به آسمان بَرَدتا به شاخهای سبز، ستاره آویزمو بادِ نقرهایدوباره به گوشِ خیالمترانهای خوانَد...
امروز صبح دیگریست ...به لبهایت گلهای سرخ بزنگردنبندی از مرواریدهای دریاناخنهایت را به رنگ دلم رنگ کن...
من و تو ساحل و دریای همیم - اما نه!ساحل اینقدر که در فاصله با دریا نیست...
میخندم به بادکه اغلب بیموقع میوزدمیخندم به ابرکه اغلب بر دریا میبارد .به صاعقه نیز میخندمکه فقط میتواند چوپانها را خاکستر کند !و میخندم به ...تا شاد زندگی کنم !من میخندم ،اما دنیا غمانگیز است واقعا غمانگیز است ......
کاش جای شرم، گاهی دل به دریا می زدیماین که تنهاییم، تاوان خجالت های ماست...
غرق شدن تو خاطراتی که تو گذشته دفن شده مثل کاشتن گل تو دریاست، آب زیاد میخوره اما رشد نمیکنه...
خشکیدهدریا میان نفت ماهی ،دودی شده...
رود اگر دل به درختی بسپارد کافیستتا بخشکد وسط راه، به دریا نرسدفال حافظ که بگیرند همه میفهمندکار عاشق فقط ای کاش به یلدا نرسد ....
بلندی موی سیاهت شب یلدااشکای تو به پاکی آب چشمه هاسپیدی سینه ی تو برف زمستونچشمای آبی تو مثل یه دریامن از شروع شب در انتظار توتو یار غیر و من همیشه یار تو......
گریه کن بر حال خویش ای موج از دریا ملول لحظهای دیگر تو در آغوش ساحل نیستی...
در قلبِ کوچکم فرمانروایی میکنیبدونِ هیچ نائب السلطنه ای!کسی نمیداند...چه لذتی دارد بهترین پادشاهِ تاریخ را داشتناعتراف میکنم دوستت دارم...یک جورِ خاصکمی عاشقتر از حواکمی مجنون تر از لیلاکمی شیرینتر از فرهادوابسته ات شده امآنچنان که ماه به آسمانماهی به دریاو آدمی به نفس وابستگی داردجانانه بگویم عشق جانم، من میخواهتو این خواستنِ ما در این زمانهآغازِ داستانیست عاشقانه......
عاقبت در شبِ آغوش تو گم خواهم شددل به دریا زدن رود تماشا دارد......
کوچه پس کوچه های قلبتچه جای امنی برای قدم های من استدوست داشتنت قشنگ،عشقت پر از امنیتو خواستنت پر از لطافت استمیخواهمت جان دلمبا تمام قلبم…نمیدانم تو را به خورشید تشبیه کنم یا دریافقط میدانم همیشه باید مثل خورشید بر خانه بتابی تا به تو گرم شود و همیشه مثل دریا زلال باشی تا خانه با وجودت آرامش بگیردعزیزترینم تولدت مبارک...
ساکنان دریاپس از مدتیدیگر صدای امواج رانمی شنوند...چه تلخ است قصه ی عادت......
جمعه باشدغروب باشددریا هم باشدتو نباشىاین خودش غمگین ترین شعر جهان است...
همه قول موندن میدن، اما همه سر قولشون نمیمونن. تکیه دادن به آدمی که ناگهان ازت فاصله میگیره، مثل پریدن توی دریا به امید نجات غریقیه که دست و پا زدنت رو میبینه و کاری برات انجام نمیده. تو ممکنه از غرق شدن نجات پیدا کنی، اما دیگه هیچوقت دل به دریا نمیزنی....
خداوند کوشید سخن گفتن را به کلاغ بیاموزدخدا گفت : بگو! عشق! عشق”کلاغ با دهان باز خیره نگاه کرد و کوسه ای سفید به دریا افتاد.و چرخان در اعماق فرو رفت. از پی کشف ژرفای خویش.خداوند گفت: نه، نه، بگو عشق. حالا سعی کن. ع ش ق ! “کلاغ با دهان باز خیره نگاه کرد، و مگسی و پشه ای وزوزکنانبیرون پریدندبه سوی جاهای عیاشی خویش.خداوند گفت: آخرین بار، حالا. عشق”لرزید کلاغ، خیره ماند قی کرد وسر بی تن شگفت انگیز مردبیرون افتاد و بر زمین غلتید...
آرامتر از آبی دریاست نگاهت️️️...
آزاد نخواهی شدتقلا نکنماهی درون تنگدریا فقطزندان بزرگتری است...
نه ! تو دریا نیستی من هم که ماهی نیستم!بی جهت اغوش خود را سوی من وا کرده ای!...
برای کسے دل به دریا بزنیدکه همسفر بخواهد،نه قایق......
شک ندارم اشک می ریزند ماهی ها در آب اشک ماهی ها نباشد آب دریا شور نیست......
مصلحت نیست قیاست بکنم با دریاتو همان ️ امن ترین ساحل دنیای منی...
درد من حصار برکه نیست!درد من زیستن با ماهیانی است که فکر دریا به ذهنشان خطور نکرده است!!...
+ بِ چی تشبیهم میکنی؟! دریا..+چرا دریا؟ اخه هر چی غم داری تو خودت غرق میکنی...
همرنگ تمامآرزوهاے منےغارتگرقلب وجاݧودنیاےمنےدور ازتونفسڪشیدنمممڪن نیستمݧ ماهے تشنہ ام تو دریاے منے....
دریایی دیدم که از خودش بیزار بودقایقی که دلش به گل نشستن می خواست و مردی که مرز رویا با کابوسش یکی شده بود...
در نگاهت دریارو دیدم موج چشمت به رویا کشیدمبی هوا غرق شدم در نگاهت ببین عاشقانه تورا میپرستم!…!هر کجا باشی عشق تو با من است بی بهانه ببین با تو هستم عاشقم باش...
به همین زودیهمه چیزتمام میشودواین چشمه بیقرارکه ازبالای کوه سرازیراستدرآغوش دریاآرام میگیرد....
طرح زیباییدر سر ابر استآبشاری به عظمت دریا...
دلم سفر می خواهد...فرقی نمی کند کوه دریا جنگل ساحلفقط سفر باشد!از جنس رفتن،از جنس نماندن....گاهی ماندن سخت می شود...گاهی باید رفت...از ماندن خسته شده امدلم رفتن می خواهدیک رفتن طولانی......