شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
امروزبوسه ی جوانه ای راروی ساقه ی غمگین زمستان دیدمدلم آرام شدمثل درختی که باد،راز دلش را برایش فاش کرده است امروز دلم خواست شماره ی بهار را بگیرمسلام کنمحالش را بپرسمو بگویم کی از راه خواهی رسیدمیخواهم کوچه را آب و جارو کنم... امروز دلم خواست لبخند بزنمدلخوش باشم به صدای غلغل سماوردلخوش باشم به سلام مادردلخوش باشم به عطر گرم چایامروز دلم خواست برای غم کاری کنمبگویم خبر داری ...
کنار من باشحتی اگر بهار نیایدحتی اگر پرنده ای نخواندحتی اگر زمستان طولانیاگر سرما نفس گیرحتی اگر روزگارمان پر از شبپر از تاریکی باز یکی با نفس هایشعشق را صدا می زند.دنیا پر از عطرِ بابونه است محبوبِ من!بیا بودن را اراده کنیمبیا از سرِ انگشتانِ این احساس آویزان شویملبریز و مست تاب بخوریمدنیا پر از عطرِ بابونه است محبوبِ من!بیا شگفتی دوست داشتن رابه سینه هامان بسپاریمبیا ساده باش...
می روم تا تمام کنمهر چه زمستان بر لطافتِ گونه هایمو خنجر بر گلوگاه روشنایی ام.از سرطانی آسودمکه مرا نمی خواست وچه هولناک مهری و چهسخت دامانم چسبیده بود،اندوهناک عشقی، ریشه خشکاندوسط قلبی که زنجیر پاره کرد،گریختگریختتادورترهای دور....
روزهای آخر اسفنددستانم را بگیر،و به بهار پیوند بزن...زمستان به بهارشاخه ی خشکیده به شکوفهو من به توختم شومشیرین است...️️️...
تقویم به مایک دم و بازدم بی دغدغه بدهکار استبهار و پاییز و زمستان و تابستان هم ندارد....
عاشقانه ترین...️سکانس روز هاى زمستان دیدنِدلدار و دلبر است ڪه دست در دست هم زیر باران قدم میزنند...
می شود میهمان تابستان بودو از دستانِ آفتاب فنجانی گرمی سرکشیدمیشود با لباس خزانچشم در چشم پاییز گذشتمیشود روی چمن های یخیِ زمستان پابرهنه قدم زدو تنها با «تو»و به بهاری چون «تو» رسیدمی شود......
تؤُ رسیدی ...️در بهاری ترین ماه زمستان️اسفند است و تُ را دارمو این یعنی سقف آرزوهایم ......
بوی یلدا را می شنوی؟.انتهای خیابان آذر....باز هم قرار عاشقانه ی پاییز و زمستان.قراری طولانی به بلندای یک شب.شب عشق بازی برگ و برف....پاییز چمدان به دست ایستاده!.عزم رفتن دارد....آسمان بغض کرده و می بارد...خدا هم می داند عروس فصل ها چقدر دوست داشتنی است....کاسه ای آب می ریزم پشت پای پاییز ...و... تمام می شود.پاییز، ای آبستن روز های عاشقی ، رفتنت به خیر....سفرت بی خطر.....یلداتون مبارکیلدا بهانه ا...
بوسه های نوبرانه اتدر دل سرمای زمستان️همچون چای داغ قوری مادربزرگعجیب می چسبدانقدر که دلم می خواهدمدام تکرارش کنم......
هوای بی تو بودنسرد است ..ناگهانی بیا ..غافلگیرم کن ..مگذار با چشم به راهیو درد بگذرد این زمستان ......
زمستان بودسرد بودردِّ پایِ ما در برف بود ..از تو چه پنهانعشق خواستنت را به جانم انداخته بود ..حوالی همین عاشقانه هابزمی مهیا بود ..دستم در دستتشانه به شانهخانه ی آرزوها نزدیک بود ..خاطرم از داشتنت جمع بودآسوده خاطر دل به دلت سپردمزندگی همین بود ......
صبحانه ام، میل لبخندهای تو ...دستانت را، به دستانم گره بزن!چشمانت را، به چشمانم بیاویز!می خواهم، یک زمستان را عاشقانهدر میان عطر نرگس پیراهنت،گرم کنم!!!️️️️...
خنک کندلم را با بوسه ای وسط این زمستان️بیش از هر چیزتو می چسبی ...!...
زمستان بود ...بوسه ای آتش زدیم ...و گرم شدیم ... ️️️...
دست مرا...محکم تر بگیرلحظه هایمان را در آغوش بکشرسالتاین فصل سرداین زمستان جز این نیست...گرم شویم از عشق گرم شوم از تو️️️️...
زمستان.️یک تو می خواهد.️یک تو که دستانش را بشودبی هیچ دلهره ای گرفت...یک تو که بشوداین خیابان های یخ زده راگرم قدم زد......
هنوز منتظرم با بهار برگردیاگرچه رنگ زمستان گرفته سالِ خودم......
بخند ای بر لبانت رنگ فروردینکه لبخندتگواهی می دهدهرگز زمستان بر نمی گردد!!...
زنان عاشقپاییز را بهانه می کنندمردان عاشقباران را...اذر که می رسدشهر به یکباره شاعر می شود!باران و پاییزو عاشقانه هادلت را گرم می کندتا اخر زمستان......
مردِ مغرور دوست داشتنی ام!این زمستان،این سوزِ دلچسبو این هوای نوبرانهتنها کنار تو با یک فنجان چای گرم میچسبد! که بنشینیم کنار شومینه...و از پشت پنجره هوای زمستان را تماشا کنیم...تو برایم مولانا بخوانی ای که در باغ رخش ره بردیگل تازه به زمستان بستانمن وجودم لبریز شود از تو...آسمان ذوق کند...برف ببارد..ما بوسه بکاریم ..و دنیا بالای سقفِ خانه ای که آدم هایش ماییم آهنگ عشق بنوازد ما برقصیم ...و یکی شویمدر آغوش هم...
هوا سرد شدهبه فکر آمدن باش؛آمدنی که رفتن نداشته باشد..آغوش گرمت فصل زمستان را هم،دل گرم می کند..عجب.....️️️️...
کاش آدم ها مثل فصل ها بودند؛زمستان که مى شدندسرد که مى شدندمى رفتندبهاری مى شدندتازه مى شدندگرم مى شدندبر مى گشتند،،،...
سرنوشت را باید از سر نوشتشاید این بار کمی بهتر نوشتعاشقی را غرقِ در باور نوشتغُصه ها را قِصه ای دیگر نوشتاز کجا این باور آمد که گفتگر رَود سَر برنگردد سرنوشتگل بکاریم از دل گِل گُل بَرآریمدر زمستان در بهاران زیرِ بارانگل بکاریم گر بخواهیم گر نخواهیمباغبانِ روزگاریم سرنوشت را باید از سر نوشتشاید این بار کمی بهتر نوشتعاشقی را غرقِ در باور نوشتغُصه ها را قِصه ای دیگر نوشتاز کجا این باور آمد که گفتگر رَ...
اینجا هنوز زمستان است،بهار با تو پس از قرنطینه می آید...
ای عشقت ،آذوقه ی روزهای سرد من !تمامِ زمستان رابا دوست داشتنت سر می کنم ؛واژه واژه هیزم می ریزم ،نمی گذارم ،نمی گذارم ،آتشِ این شعرها خاموش شود...!️...
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینمبر این تکرار در تکرار پایانی نمی بینمزمین از دلبران خالی ست یا من چشم و دل سیرم؟که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم...
زمستان همان ردٍّ پای...️قشنگی ست، که از عشقِ من و تو روی برف می ماند.️...
دلا، دلا غمین مباش وتقدیرت را تاب بیاوربهار نو، دوباره باز پس می دهد،هرچه را که زمستان از تو ربود.و چه بسیار که بهرِ تو مانده است!و چه زیباست، جهان هنوز!دلا، هر چه خوشش می داریهمه را، همه را می توانی دوست بداری! ...
من این صحنه رااز بچگی دوست داشته ام زنی ڪه در پاییزبرای مردی در زمستانشال گردن می بافد. ️️️...
زمستان دست های تو خود شعریستبه بلندای پروازو گرمای تابستان...
شاید اگر بیست سال پیشیکنفر مى نشست روبرویم و برایم از این روزها میگفت،فقط و فقط میخندیدم و از کنارش رد میشدم...در سالى که گذشت،حال هیچکداممان خوب نبود...سال که تحویل شد،سیل خانه هایمان را برد...همین که مى آمدیم از نو بسازیم،زلزله مى افتاد به جانمان...همین که مى آمدیم از نو بسازیم،آتش میگرفتیمهمین که مى آمدیم از نو بسازیم،جیبمان را مى زدندهمین که مى آمدیم از نو بسازیم،هواى نفس کشیدن نداشتیمهمین که مى آمدیم از نو بسازی...
تولدت مبارک بهترین اتفاقِ زمستانهر وقت که بودی، همه چی قشنگ شدهر وقتم نبودی، نبودی رو ولش کنکاشکی دنیا پر بود از آدمایِ مثِ توبا همه یِ وجودم آرزو می کنم همیشه با اون صورتِ خوشگلت بخندیدوست داشتنی تر از تو، تو دنیا پیدا نکردمبه همه یِ آرزوهات برسی دلبرمتولدت مبارک...
من آبستن صد بارانچون ابری در شب زمستانو توشکوه و دلبری آخر اسفنددست در دست بهار...
تو رسیدی در بهاری ترین ماه زمستاناسفند است و تورا دارمو این یعنی سقف آرزوهایم... ....
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفتهوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان،نفسها ابر، دلها خسته و غمگین،درختان اسکلتهای بلور آجینزمین دلمرده، سقفِ آسمان کوتاه،غبار آلوده مهر و ماه،زمستان است...
فکر کردن به پدرمانند نشستن کنار آتش گرمدر یک روز سرد زمستان است.امنیت وجود پدر،برای هر کسیمثل آغوش گرم مادری مهربانبرای نوزاد در دنیای ناشناخته هاست....
به یمنِحضورشزمستان مبهاران ست اِسفند...
زمستان استو من شنیده امروزها کوتاه تر میشوندولى . . .نمیدانم چرا دارند این روزهاهى بلندتر میشوند، بى تو !...
دل قوی دارزمستان به نفس افتاده استروز شادابی و خوشحالی مانزدیک است......
می بینی؟با تو همه چیز آنقدر خوب است کهاسفند هم یادش رفتههنوز زمستان است......
زمستان برای منهمیشه هدیه می آوردو این بار تو را......
اسفندی ها نه از سرمای زمستانروحشان یخ می زند و نه چشم امیدشانبه زیبایی بهار است.آنها فقط دستان پر مهر خدا را همیشه به گرمی می فشارند و سایه ی منت هیچکس را بر سر خود هوار نمی کنند.اسفندی ها در دل سرما، گرمترین قلب دنیا را دارند!...
دلگرمی ام اگر تو باشی پدر! زمستان هم خوش میگذره یادم هست که می گفتیزمستان بدون پدر خیلی سخت می گذرد...
زندگی را ورق بزنهر فصلش را خوب بخوانبا بهار برقصبا تابستان بچرخدر پاییزش عاشقانه قدم بزنبا زمستانش بنشینوچایت را به سلامتی نفس کشیدنت بنوشزندگی را باید زندگی کردآنطور که دلت می گویدمبادا زندگی را دست نخورده برای مرگ بگذاری...
زندگی را به فصول سال تشبیه میکنم، هیچ فصلی همیشگی نیست ...در زندگی نیز روزهایی برای کاشت، داشت، استراحت و تجدید حیات وجود دارد ...زمستان تا ابد طول نمیکشد، اگر امروز مشکلاتی دارید بدانید که بهار هم در پیش است ......
زمستانچه فصلی چه فصلیکه جزدرنگاهتتماشای سبزه محال است...
مادر روسری ات را بردارتا ببینم،بر شب موهایت چند زمستان برف نشسته است تا من به بهار رسیده ام...! ای مهربان ترین روزت مبارک...
آخرین روزهای اسفند استاز سرِ شاخِ این برهنه چنارمرغکی با ترنمی بیدارمیزند نغمهنیست معلوممآخرین شکوه از زمستان استیا نخستین ترانههای بهار...
بلاتکلیفتر از اسفند دیدهای؟معشوقه زمستان استاما عطر بهار را به پیراهنش میزند...