شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
دلتنگم و دیدار تو درمان من استبی رنگ رخت زمانه زندان من است!...
دلا تا کی در این زندان فریب این و آن بینییکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی!!...
دلم روشن استروزهای انتظار و دلتنگی به زودی سر خواهد آمد و چشمان زیبایت از محاصره ی ابرهای تیره رها و دوباره درخشش آن گرما بخش زندگی ما خواهد شد. به این امید روزهای اندوهبار حبس را در این چهار دیواری می گذرانم.آنچه که تحمل روزهای طاقت فرسا و شب های بی قراری زندان را کمی برایم سهل می کند تنها عشق تو و شوق با هم بودن است.. می خواهم همچنان صبورانه بر عهد خود بمانی و فرصت جبران را از من دریغ نکنی.عاشقانه دوستت دارم...
ما همهمان تنهاییم، نباید گول خورد، زندگی یک زندان است، زندانهای گوناگون. ولی بعضیها بدیوار زندان صورت می کشند و با آن خودشان را سرگرم می کنند. بعضیها می خواهند فرار بکنند، دستشان را بیهوده زخم می کنند، و بعضیها هم ماتم می گیرند، ولی اصل کار این است که باید خودمان را گول بزنیم، همیشه باید خودمان را گول بزنیم، ولی وقتی می آید که آدم از گول زدن خودش هم خسته می شود...
کردهاتمام مرگ هارا تجربه کرده اند...مردن با گلولهمردن با اعداممردن زیر شکنجه در زندانمردن با سر بریده شدنمردن با بمب های شیمیاییمردن دسته جمعیمردن ازسرمامردن از گرسنگی و...اما در طول تاریخ هیچ کردی هرگز از ترس نمرده است...
منزندان بزرگی بودمکه نتوانستماز خودم فرار کنم...
زندگی با تو برایم بوی ریحان میدهدبی تو اما بوی ریحان ، بوی زندان میدهد . . ....
برای من.....ماجرای مردی را نقل کردندکه دوستش به زندان افتاده بود و او شب ها بر کف اتاق میخوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد ، چه کسی...؟!چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟ :...
زمانی که پایم رااز در زندان بیرون گذاشته و به طرف دروازه ای که به آزادی من منتهی میشد قدم زدم،میدانستم که اگر تلخیها و نفرتها را با خود ببرم،بیرون از زندان هم زندانی خواهم بود....