یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
به عشقت خو چنان کردم که خواهم از خدا هر دمکه سرکش تر شود این شعله و در جانم آویزد ......
.می خواهمت آن قَدْر که اندازه ندانم.....
در هر تپیدن، از دلم آید صدای پای تو......
دِلم ز هَرچهبه غیر از تو بود خالی ماند ... در این سَرا تو بِمان ای که ماندگار تویی ...!...
آغوش گرم خویش دمی بگشایتا پیش پای وصل تو جان ریزم... ...
به دار و ندارَم نگاه کن ، که هیچ به جز عاشقی نماند! تمام وجودم همین دل است ، تمام دلم بی قرار توست......
مرا هزار امید است وهر هزار تویی......