شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
شده افسرده باشی و کلامیبه دنیایت امیدی تازه بخشد؟به افکار پراز رنج و عذابتنشاط و عشق بی اندازه بخشد؟شده وقتی غرورتو شکستهکسی بر زخم تو باشد چو مرهمببوسدگونه ات را بی مهابابگیرد از دلت اندوه و ماتمشده درسوز و سرمای زمستانکه اغوشی پناهت گشته باشد؟بریزی اشک شوق وشادمانیچو او فانوس راهت گشته باشدمن ان ویرانه از دردزمانهکه دستانت مرا باردگرساختتو ارامش شدی برجان خستهدلم خود را به عشقت تا ابد باختتو اغا...