شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
این که مداوم سرد و گرمش میکنیلیوان چای صبحانه ات نیست کهدل من است میشکند...
صد بار گفتمش وسط حرف من نخندیکبار خنده کرد بیا عاشقش شدم...
این عصرچقدر غم انگیز استانگاردر تمام قطارها و اتوبوس هاتو!دور می شوی..........
تب کردن تو مردن من هر دو بهانه ست ...عشق است که بین من و تو در تب و تاب است......
تو آزاد نباشی، همه دنیا قفس است...!تا پر و بال تو و راه تماشا بسته ست،هر کجا هست، زمین تا به ثریا قفس است...!...
خوب است که آدم را دوست داشته باشند، حتی اگر دوام نداشته باشد.خوب است که آدم بداند روزی روزگاری من بودم و او....
تخمین زده ام بعدِ تو با این غم سنگینفوقش دو سه ساعت ، دو سه شب زنده بمانم...
تو در قلب ومن خسته به چاهیگنه از کیست ؟از آن پنجره ی باز ؟از آن لحظه ی آغاز ؟از آن چشم گنه کار ؟از آن لحظه ی دیدار ؟کاش می شد گنه پنجره و لحظه و چشمت ، همه بر دوش بگیرمجای آن یک شب مهتاب ، تو را تنگ در آغوش بگیرم...
به هر کجا که می رومهمیشه می رسم به توببین چگونه می کشیمرا به مسلخ خودم...
لب تر نکن اینقدرکه زجرم بدهی بازیک مرتبه محکمبغلم کن که بمیرم...
همدردی و هم دردی و درمان دل ماای هرچه بلاهرچه جفاهرچه شفاتو...
یک نفر از جنس احساس تو می خواهد دلمیک نفر مثل خودت اصلا تو می خواهد دلم...
آدم ها به کفش ها بی شباهت نیستندکفشی که همیشه پایت را می زندآدمی که همیشه آزارت می دهدهیچ وقت نخواهد فهمید توچه دردی را تحمل کردی تا با اوهمقدم باشی ......
برای ستایش توهمین کلمات روزمره کافی ستهمین که کجا می روی، دلتنگم.برای ستایش توهمین گل و سنگریزه کافی ستتا از تو بتی بسازم....
تو از ایّوب می گویی کهصبرش آن چنان بودَستپُر از بیتابیَم امّاتو از من تاب می خواهیکنارت هستم و عاشق،نفسهایم همه اُمّیدمرا رفته، مرا مُرده،مرا در قاب می خواهی؟...
سلام ای خدای مهربانروزمان شب تاریک می شود اگر چراغ راهمان نباشیو اگر در کوره راه های زندگیراهنمای ما نباشی...
بی تو در این حصار شب سیاهعقده های گریه ی شبانه امدر گلو می شکندشبت بخیر...
عشق یعنی یک حس تازه وقتی که نیازهعشق یعنی لیلی و مجنون یعنی داد بزنم دوست دارم جلوی همه توی خیابونعشق همین که هیچ فکری به جز من، تو سرت نداری...
در ببندید و بگویید که منجز او از همه کس بگسستمکس اگر گفت چرا ؟ باکم نیستفاش گویید که عاشق هستم...
دریای هستی مناز عشق توست سرشاراین را به یاد بسپار...
رهایت من نخواهم کردرها کن غیر من را تو غیر از من چه میجویی؟تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟...
تا دستت را می گیرم بی اختیار دست می کشم از تمام دنیا...
هوس تو را دارمکه دیوانه ام کنی،با خواندن یک شعرکه مستم کنی با استکانی چایکه خوشبختم کنی با یک بوسه ی بی هوا !فلسفه_نبافم_...هوسِ_زندگی_کرده_ام_با_تو_!بگو_...کنارَت_دقیقا_کجاست_؟!که_زندگی_آنجا_معنا_میگیرد!هوس_کنار_تو_بودن_دارم_!...
من اینجا بس دلم تنگ استهر سازی که می بینم بد آهنگ است...
تو کجایی ؟در گستره ی بی مرز این جهانتو کجایی ؟من در دوردست ترین جای جهان ایستاده ام کنار تومن ایستاده ام برای توتو کجایی ؟...
تو را من چشم در راهم شباهنگامگرم یاد آوری یا نهمن از یادت نمی کاهمتو را من چشم در راهم...
آینه ی ضمیر من جز تو نمی دهد نشان...
فریاد و فغان و ناله ام دانى چیست؟ یعنى که تو را تو را تو را می خواهم...
آشکارا نهان کنم تا چند ؟دوست می دارمت به بانگ بلند...
نه به چاهینه به دام هوسی افتادهدلم انگار فقط یاد کسی افتاده...
تو همان هیچ هستیکه هرگاه از من می پرسندبه چه چیزی فکر می کنی ؟می گویم هیچ...
کاش فردا خبر مرگ مرا برسانند به توهم تو آرام شوی هم دل سرگشته ی من...
خانه ی خالیخانه ی دلگیرخانه ی دربسته بر هجوم جوانیخانه ی تنهاییببین من به کجا رسیده امنگاه کن که غم درون دیده اممرا دگر رها مکنمرا بپیچ در حیر بوسه اتمرا بخواه در شبان دیرپا...
بر سرم قرآن و دستانم به سوی آسماناز خدا می خواهمتامشباجابت می شوی؟...
با کدامین شانهبهتر میکنیدیوانه امموی تو شانه کنم یا سر نهی بر شانه ام...
این دل که به یادت همه دم مست و خراب استگر بر سر آغوش تو می بود چه می شد ؟...
این سر که ز اندیشه مرا بر سر زانوستگر بر سر زانوی تو می بود چه می بود؟...