شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
دوستت دارممثل عشق شب و ماهیا که خورشید و پگاهمثل شبنم برتن سبز ِ گیاهیا که یک خرمن دلسوخته ازشعله ی آهدوستت دارم مثل آتشکده محتاج حریقیا که احساس نفس برلب مُرده و بی جان غریقمثل یک عشق عتیقدوستت دارمو "دانم که تویی دشمن جانم"ولی افسوس" حذر از عشق ندانم نتوانم"...
صد بار بگفتی که دهم زان دهنت کامچون سوسن آزاده چرا جمله زبانیگویی بدهم کامت و جانت بستانمترسم ندهی کامم و جانم بستانیحافظ شیرازیمحمد عاشوری...
دوباره تو پلک زدی و شبم یلدا شددوباره وعده ی دیدارمان به فردا شدآه ما قرارمان وقت گرما بودباز تو نیامدی و فصل سرما شدمحمد عاشوری...
می آیی با تن پوشی از گل سرخو یک دامن شکوفه ی سیبو سبدی پر از رازقی...تبسم که میکنی " عشق " از نگاهت سر می رودو اتاق خالی ام پر می شود از" بوی بهار "...
هر روز روز "زن" استاگر شانه های "مرد"یتکیه گاه شباروز خستگی هایش باشدبا توهر روزروز "من" است......
مرا زیبا به یاد بیاورزیرا من تو را آن گونه که هستیدوست داشتممن، آخرین دوست توآخرین رازدار تو بودم که در آغوشم گریستیو هیچ وقت، کاستی هایت رابه رویت نیاوردمرنجیده خاطر شدماما سرزنشت نکردم......
تلخیِ تمامیِ قهوه هایِ دنیا رامیتوان به شیرینیِ انتظارِ تو جرعه جرعه نوشید و باز شیرین وار شب تا صبحِ هر ابدیتی رابا چشمانی پر خواب به انتظار نشستتو شیرین ترین فرهادِ شب های منی...
امروزم رایک جرعه از "تو "آغاز میکنمجامی از" نگاهت"برای جهان عاشقانه ام...
از نگاهم، از نگاهت می شود فهمید که؛چشمِ عاشق ها پر است،از حرف هایِ بی صدا...!...
راه می رفتم باز، در مسیر هر روز با همان دلتنگی، با همان آه و سوز همه از دم تکرار همه دل ها بیمار همه جا تیره و تار همه در فکر فرار ابر، یکدست سیاه آفتاب گم کرده راه ناگهان آهسته تو سلامم دادی روشنی پیدا شد پر شدم از شادی زندگی زیبا شد(محمد فرمانرضائی)...
دوست داشتنت بهانه ایستتا در ایوان بنشینم،و قطره های باران را؛با وسواس کودکانه ای بشمارم!که وقتی می گویم به اندازه ی باران"دوستت دارم"مبادا کم گفته باشم...!!!...
هرشب توییباز هم تویی درکنارمنپیچ وتاب پیراهنت زیباستدفترشعریست برای منتاب دیدن گیسویت راندارمدل میدهم به تودوباره تویی و هزاران بوسه.....
نام شعر:دلِ شکستهدرد یعنی من منهای تو تو هم در جمع دیگرانخوش به حال دیگرانمن یعنی بی تو در اندیشه ی توتو یعنی منهای من در اندیشه ی اودلِ شکسته یعنی درد به طور پیوستهدرد یعنی من منهای تو ابر هم دلش به حالم سوخت و گریستزیر اشک های ابر بدون چتردر خیابان های قلب توقدم زدم از غریبه های آشنا پرسیدمآدرس درد را می دانند کجاست؟نسیم بهار و گلشن ناز در جمع یکدیگرخوش و خندان بودند و گفتند نمیشناسمدیگران هم همینتازه فهمیدم...
شب شد شب تو بی من بخیر است این برای سرنوشت ماحتما خیر استاگر بگویم به توبرگرد و دوباره بشوماه شب های تار منجواب تو حتما خیر استمجید محمدی(تنها)تخلص تنها کانال تلگرام👇🏻 https://t.me/majidnegah...
هیچ می دانستی نوازنده ای؟با عطر لطیف صدایتضربان قلب مرا می نوازیهیچ می دانستی آهنگسازی؟با عطر بودنتحال دل مرا کوک می سازیهیچ می دانستی شاعری؟لبخند ملیح توالفاظ را در اشعارم هم، به هم می بافند وهم به عشق تو می نازندپس این شعر توست که از زبانم جاریستهیچ می دانستی خدایی؟چون فقط تو را می پرستمقبله من فقط قلب توستمجید محمدی(تنها)تخلص تنها...
آن که رفته، رفته هرگز او نمی آید سرااو که رفته با کسی همدم شده چه بی صدابی وفایی در زمانه بدخدایی می کندباوفاها هم شدن در این زمانه بی وفادرد من از آشنا شد همدم من وای منزخم کاری را فقط همدم زند هی در خفادرد بی درمان که درمانی ندارد غیر عشقتو ندانستی ولی عیبی ندارد، مرحباتو که رفتی در کنار دیگران باشد ولیدرد هم باشی دلم بازم که می خواهد تو رامجید محمدی(تنها)کانال تلگرام شاعرhttps://t.me/Sibehavaass...
درد هم باشی دوستت دارمدوست داشته شدن بلدی؟عشق هم باشی عاشقتمعشق شدن بلدی؟گر ویران شوی می سازم تو راساخته شدن بلدی؟چشم وا کنی می نازم به توبلند شدن از خواب را بلدی؟بلدی دستانت را باز کنی؟این همه مهر را از من بگیریمن نیز از زیر این همه مهرکمر راست کنم چون کوه استوار شومحال نوبت به توستلیلی شدن و لیلی ماندن را بلدی؟مجید محمدی(تنها)تخلص تنهاکانال تلگرامی مجید محمدی تنها:https://t.me/Sibehavaasshttps://t.me/Sibe...
هر شب،فکرهایت را برهنه کن،در آغوش نگاهم،و عشق را ،نقاشی بکش برایم،ای دختر باکره ی شعر ...!مهدی بابایی ( سوشیانت )...
زمانی که تو را می بوسم اناری از حسادت پوست می تَرکاند گُلی از شوق آفتاب شکوفا می شود ابری آسمان را می پوشاند همه ی این هابرای رسیدن دو عاشق ستزیر یک سقفِ پُر از مهربانی...شعر: سولین عبداللهترجمه: زانا کوردستانی...
از روزی می ترسم که سرم را بر روی سینه ات بگذارمو تپش قلبت برای من نباشد.شعر: سولین عبداللهترجمه: زانا کوردستانی...
مثل گل عباسیِ در کاشی ها باید تو کنار دل من باشی ها! در دفتر لاجوردی ام خواهی شد تک نقشِ ترنجِ توی نقاشی ها...
اگرزیرباران رفتی؛چترباخودنبر،بگذاردستهای باران،گونه های زیبایت رابه جای من نوازش کند....
ای که سوزاندی دلم را بی ثمر شادی مکن ، من به خنجر خوردن از معشوقه عادت کرده ام ...... بابک حادثه...
شب بود،ابتدای هجوم تاریکی، تلخی تازش غم ها بود.جغدی چون سایه ای شوم،بر روی گردوی انتهای خانه بود،کنار آرامش انگور.شب بود،ابتدای هجوم تنهایی،روبروی جنگل خاموشی.شبپره ای شکار خفاش شد،در سکوت!این تاریکیاین شومی تا کرانه ی نگاه ادامه داشت....
در مجلسی بودم که استادم بی مقدمه امر کردند به بنده که فی البداهه و سریع فقط در یک بیت عشق را به تصویر بکش ، اینگونه سرودم : بی ثمر در عمق یک هنگامه وحشت اسیر ، بوی کافور و کفن ، اماااااااا ،،، هوایی دلپذیر 😍😍😍😍 بابک حادثه...
در نهایتتنها کسی کهمی خواهم دل به دلش بدهمتویی..تو تغییر نور را در آسمان تماشا می کنیمن چشم های تو را - اولگا بروماس...
گر رقیبان رشته عشق من و تو بِدَرَند ، غم مخور با گره نزدیک تر از قبل شویم ، ......بابک حادثه...
دارد بوی (تو) می آیدنمیدانم چه کسی تو را به خودش زدهکه مرا یاد لاله های گوش تو می اندازدیادت می آید؟من اسم این عطر را گذاشته بودم( تو)اما روی شیشه اش نوشته بود(آنجل)محمودرضا عزتیاز کتاب پلیور زرد...
از سوختن نگردید پروانه مظهر عشق سر زد زِ پیله تا شد ، کِرمی بَدَل به گوهر بابک حادثه...
در دفتر صبح من سرآغاز توییزیبایی و دلربا و با ناز توییای یاور و ای حبیب و ای جانانممن عاشقم و دلبر طنّاز توییسجاد یعقوب پور...
از تو خاطره ای با من استکه به بوی گلاب و آویشن آغشته استاز تو خاطره ای با من استکه هر بارطول این خیابان را کوتاه می کند...
دلِ من دوست دارد ریش باشدشبیه موج،پُرتشویش باشدتو بی رحمانه زیبا هستی،ای ماه!چگونه چشم من درویش باشد؟!رضاحدادیان...
چشمانِ محبوبم دو ستارهو سینه اش گُلِ بهاری است عبدالوهاب البیاتی ترجمه ی عذرا جوانمردی...
خیال می کنیآواز خواندنماز شادی ست؟منقناریِ کوچکی هستممی میرماگر برایت آواز نخوانم_عبدالوهاب البیاتی_ترجمه : محسن آزرم...
ای که پنداری بدون تو فراغت می کنمدور ازآغوش تو احساس کسالت می کنمگررسد روزی که ازکویت گذرافتدمرامی زنم فریادو از شوقم قیامتمی کنمچین زلفت را دو دین و صدخدادیدم دگربعداین ازچشم هندویت اطاعت می کنممردم چشمت مرا بیگانه انگارندومنبادو چشم سرمه ریز تو قرابتمی کنمملک تن ازچنگ پیراهن بگیرمعاقبتگَنجِ لبهای تورا بابوسه غارت می کنممی ستانم تاج تخت سینه ازشاه و وزیرحکمران س...
آنقدر دوستت دارم که تشنه ام شود، چون آبی گوارا می نوشمت!اگر گرسنه ام شود، چون برنج و خورشت کردی، عشقم را از تو سیر خواهم کرد.اسمت را سر زبانم خواهم انداخت و سر و صورتم را با نام مبارکت، متبرک خواهم کرد.در کوچه و خیابان،در راسته بازارها، چشم هایم دنبال گل فروش ها می گردد و تو چون فروشنده ای ناز و ادا می فروشی و من همه را خریدارم.چقدر سرم شلوغ است از خواستن تو،که حتا نمی توانم یک قدم بی تو بردارم.از توک پا تا نوک سر از عشق تو ...
مدتی ست کە چشم هایت در کوچەباغ چشمانم قدم نزدەاندبا نفس هایم عکسی نگرفتەاند در گوشە ی چشم هایم ننشستەاند گل های روحم را لمس نکردەاند ودر آغوش ترانە هایم بە خواب نرفتەاند،مدتی ست رایحه ی راستین قصیدەام را نبوییدەای...اما بدان که هنوز،پیکرم باغی ست پر از درختان آوازه خوانکه یک به یک آواز عشقمان را سر می دهند. شعر: برهان برزنجیترجمه: زانا کوردستانی...
محبوبم! آنگاه که چون رهگذری از کوچه عشقم می گذریمهر و ناز و زیبایی، لبریز از وجودت را جمع می کنم و در قلبم می گذارم.تا که ره توشه ای شود، برای روزهای دور و دراز عاشقی.مطمئنم روزی نیازمند نفس هایت خواهم شد ومهر و محبتت وموسیقای جمالت به کارم خواهند آمد و خودم را با آنها می پوشانم.هر لحظه بی هرم نفس هایت افق ایوان چشم هایم تار می شوند،و بندهای دلبستگی ام به زندگانی، پاره می شود.مجنونم و هزاران چشمه در تو یادم می کنند مجنو...
اگر تو پرتوی خورشید بودی به هیچکس نمی دادمت!شب ها اسم تو را بر سینه ی تمام ستاره ها می نوشتم و پیراهن نورانی تو را تنپوششان می کردم و خودم هم در میان گرمای این عشق آب می شدم. شعر: برهان برزنجیترجمه: زانا کوردستانی...
سایه سار من است،گیسوانت.در سایه اش،شادمانی هایم را پیدا می کنم... شعر: برهان برزنجیترجمه: زانا کوردستانی...
همه ی عاشقان جهانحجله ی عشق خود را آذین بستند،فقط من نتوانستم!چرا که در آن زمان، مشغول سرودن شعری برای تو بودم.شعر: سوران ندارترجمه: زانا کوردستانی...
سرد است لباس گرم خود را تن کنبا هیزم عشق،،،آتشی روشن کندلگرم نوازش نگاهت هستماز غرفه ی آرزویمان دیدن کن✍بهناز محمدی (نازی م)🍂🍁🍂🍁🍂🍁...
می خواهمت به جاندر دل تویی نهانای حسرتت به دل ،مشک ختن توییچشم تو نرگسان،زیبای من توییمرز جنون منرویای و عشق مندارم تو را به دل دلدار مهرباندر شور هر غزل نام تو هست عیانرسوای عالمم، بی نام و بی نشان خواهان دیدنت دلخوش به بودتبادصبا...
من که جز شراره ی عشقت در دل ندارم برای زندگی و دنیام تو را بر می گزینم...
رایحه ی لیموفضای آغوشم را پرکرده است به گمانم در شبِ پیراهنت به بار نشسته اند لیموهای نوبرانه علی مولایی...
«رویای خیس»شبی همچون ژنده پوشی شبگرد،به کوی تو آمدم سرگردان.اهل کوچه همه در خواب.سراغت را می گیرم،از توت سالخورده ی انتهای کوچه،از آن سگ ولگرد،اما نیست از تو هیچ نشان.دلم برای دیدن رویت چه بی تاب.از تو پیدا نیست ردی،از تو پیدا نیست یادی.کوچه ساکت،کوچه تاریک،خاموش،مهتاب هم.در آغوش شب،مهمان بارانم،یا که باران مهمان من،نمیدانم،لیک گونه هایم خیس شده؛گم شدم در این کوچه ی باریک.هنوز هم با گام های لرزانم،د...
وسعتِ تمومِ دنیامتویِ چشمای تو جاریستهمه ی آرامشِ منبا تو هست و از تو باقیست...
حیطه پرگارتا مست شراب لب دلدار نگردم هوشیار نخواهم شد و بیدار نگردم یغما ببر ای دزد همه دار و ندارم جز بهر نگار ، عازم پیکار نگردم ای شیخ گلو پاره مکن تا نرسد یار صد پاره شوم صالح و دین دار نگردم ما را تو نترسان ز پریشانی دوزخ جز آتش هجران وی آزار نگردم دنیا کنم انکار و به جز وصلت با او من مرتکب خواهش و اصرار نگردم یک مرتبه بر حول مدارش چو بچرخم خارج ، من از این حیطه پرگار نگردم با این دل خونین و پر...
«کیمیا»روزی در این دشت فراخ،سبزه ای می روید،همنشین گلی می شود،به یاد تو،اورا با لبخند در آغوش می گیردو از تو، به او می گوید.هر شامگاه،صدای باد را می شنودو نجواهای مرا، می آورد به یاد؛نغمه هایی که از دل تنهایی، می پیچیددر گوش باد.در سحرگاه،سرمست می شود با قطره شبنم،می رود رو با آسمان.ناگه گویی در گوش گل، از تو می گوید.گل می شکفد.در نهان خانه قلبش،یاد تو را می می پروراند؛می شود آفتاب گردان!اندکی از من د...
روزی که تو را ببوسم روز عید من است.حتی اگر ماه را نبینم هلال ماه شوال است قرص روی ماهت.شعر: لقمان لکبرگردان: زانا کوردستانی...