شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
دلم اینک تو را ای عشق!می خواهددر این ابری شدن هایِ دل ِتنها و غمبارمو می خواند تو را در خودبیا که دیده گریان است و جز تو نیست غمخوارمکه شیدایم که لیلایمکه از عشق تو رسوایمبیا کهلحظه ها تنگ استو با شادی سر جنگ استو دنبال تو می گرددنگاهش همچو پروانهو با هر آشنایی بی تو بیگانهدلم اینکتو را می خواهد و می خواند ای عشق!...
مثنوی بلند عشق!بیت به بیت تو رامی خواندچکاوک سرخوش باغ لابلای شاخ و برگ درختان زرد روی پاییزی و زمزمه می کنددر گوش شکوفه ی چشم به راهی که از بهار سال گذشته دلتنگ و بی قرار با هر طلوع و غروب خورشید پشت پنجره ی تنهاییدر انتظارت به خواب رفته است بادصبا...
تو همان شیشه ی عطر گل یاسی که فقط به دل حجره ی عطاری من جا داری...
خیالت با طلوع هر سپیده نوازش می کندگیسوان پریشان دلتنگی راکه بی تو به خواب رفته استشب گذشته هم مانند شبهای پیشین و خیالم تو را لحظه به لحظهو هر ساعت جستجو می کندبی آنکه بدانی بی آنکه بفهمی و ببینی با چشمهایی منتظروچون پرستویی مهاجرهمسفر می شودبا خاطراتت همان خاطراتی که آغشته شده با تمام بودنمبا تمام بودنت ای با من و بدور از من بادصبا...
با طلوع صبح ورقص گلبرگِ شقایق و نسیم و به همراه گل شمعدانی که لبِ پنجره ها می خنددمن تو راهر لحظههر کجامی خواهمو تو رامی خوانم با سرودِ رودی به دل تنگ و نگاهی که تو را منتظر استای که چون مثنوی عشقبه سرمای شب پاییزی می سرایم تو و این قافیه ی پر غم و تنهایی را می سرایم تو را ... بادصبا...
آیا می آیدروزهای با تو بودن؟!روزهایی که درآنموسیقی عشقشکوفا سازد احساس شاعرانگی ام را؟!تا هزاران جان شومبا هر بار جان گفتنتاینک !...به انتظارتآرزو می کنم تمام تو راو بی قرار وعده های دیروزآرمیده ام پای سپیدار دلتنگی و در نبودنتبه آغوش میکشمرویای بودنت را بادصبا...
از تو می نویسمهر سپیده ی صبحوقتی که نوازش می کندگیسوان به هم بافته ی یاس و اقاقی ها رانسیم صبحگاهیاز تو می نویسمآنگاه کهمی خواند بر پرچین پشت باغ پرنده ی آرزوهاو می رقصندواژه ها با خنده ی خورشیدآری از تو می نویسماز تویی کهسرود عشق رامی خوانیچون چکاوکی عاشقدر کوه و دشتهای سرسبزمیان بابونه های بی قرار میان جویبارهای جاری بادصبا...
از شوق لبریزم برای دیدن یار هر لحظه در فکر توأم در فکر دیدار کی می رسد آن لحظه و کی می رسی تودر کنج آغوشت برایم جا نگهدار تو نازنینی ناز خود را می فروشی من عاشق تو هرچه نازت را خریدار یک شب بیا از صورت من لب بگیر و بر صورتم تصویری از لبهات بگذار علی اکبر اسلامیان بیدل خراسانی...
حتم دارم در این زمانه یِ قیرگون،تُو؛خورشید را به یکباره بلعیده ای که؛این چنین می درخشند چشمانت !...
می خندی با تب لحنترو ذهنم عشق می پاشیمی پرسم کی به این خوبیچشاتو کرده نقاشی!درسته که واسه گفتنآدم گاهی میشه ناشیولی مجنون شدم آرههمونی که تو لیلاشیشدی دنیای این شاعرخانومی که شما باشی!◾شاعر: سیامک عشقعلی...
دیکتاتوری چشمانتحکومت سکولاریسم دلم رابر هم می زنداسارت می ارزدبه آزادی بدون داشتنتتازیانه نگاهت را به جان خریده ام قاضی محکومم کرده به محارب آری من کافری بی دینم جرم تو هم کم نیست بر هم زده ای امنیت روانم را این زن برای توزندگی برای من حافظ را آموختم من از آن روز که دربند توام آزادم...
کجایی؟که با آمدن صبحدوباره خورشید نگاه می کنداز پشت پنجرهبه من و تنهایی امو منمحو در خیال با تو بودنمبیابرای همیشه بیاتا چشمانمبه آفتاب نگاهتپلک بگشاید کنار توو بشنود گوشهایمزیباترین موسیقی زندگی بخش رااز لبان توو با توبا تو ای بهتر از شعر و سرودبی معناخواهد شد تمام دلتنگی هایم بادصبا...
در شبی پر از ستارهکه پریشان کرده گیسو رادر آغوش زمینمهتابمی خواهد دلم دیوانگی را با تو ای دنیای من ای شاه بیت مثنوی ِ عاشقی هایمسکوت هر شبت راپشت کوه فاصلهبشکن میان برگ ریز لحظه هانامهربان با من و با قلبم که محزون و همیشه بی قرار است شعر دلتنگی بخوان آریبرای بوته ی شب بوی تنها تا برقصد یاد توهر شبمیان قاب چشمانم بادصبا...
کنارم که باشیپاییز دلتنگی امبا همه ی غم انگیزی اش و ابری بودن لحظاتشزیباتر از بهار می شودو همای سعادت می نشیند به تماشای عاشقانه هایمکه در ساحل چشمانت به پرواز در آمده اند باد صبا...
بتاب ای خوبِ من امروزبتابچون آفتابی گرمکه بی تو سرد و بی جان و پریشان، خاطرم این دَمو خانه خالی و دلگیرو بی اندازه غرقِ غمکه قلبم می زند پَر در فرازِ آسمانِ بودنت اینکبخندای خوبِ من امروزکه لبخند تو و احساسِ شیرینتبرای زخمِ دلتنگیِ من مرهمتو را من دوست میدارمهزاران بارهزاران بار می گویم بادصبا...
اگر روزی بیاید کهبه هنگام طلوع صبحنگاهم در نگاهت چون پرستویی مهاجربال بگشاید به شهر آرزوهامانو با موسیقی امواج قلبتبرلب ساحلبرقصم همچنان پروانه ای بی تابو با تو عشق را معنا کنمبا دیدن مهتابو در آغوش لبخندتدوان باشد نگاه منبه آب و آیینه سوگندنمی خواهمچیز دیگری هرگزکه گیرد جای در قلبم و امضا می کنمپای نگاهتبرگ برگ دفتر دلدادگی را ای همه آرامشم باتو بادصبا...
بیا تا بگذریم از هر چه اندوه استبا همما دو تن امروز و ساعتهادور از ما و من هاچشم در چشمانِ هم خیرهبمانیم و بخوانیمدر شبِ دلدادگی با بوسه ی مهتابشعرِ عاشقی راچون گلِ نیلوفرِ مردابو خیس از نم نمِ بارانِ عشقبا گیسوانِ شبببافیمدوست دارم رامیانِ خنده هامانعاشقانهدلبرانهای همه مفهومِ شعرم ، بی بهانه بادصبا...
.می گذرم...از خم این فاصله ، با تاریکی کوچهو زنجیری که گلوی پایم را می جودببین... چگونه بال می گیرم،که به انتهای رگ های توسرریز می شومو آهسته بر پرچین دیوارهای پیرزیر تابش مهتاببه شب نشینی شب بوها که می رسماین فاصله ی زرد را آبینقاشی کنمآنگاه که تراوش می کندگونه های خیسمبه عشق تو از شبانه هایماز سبد دختر غزل هایمو رقص بوسه بر سطرهایممی آیمرقصان به سوی تو...تا به انتهای کوچه دلبر که رسیدمبال بگیرمبه م...
می دانم که می آیی و غرق بودنت می شومبی آن که دیده باشمتهمراه می شوم با سپیده ی صبحدر طواف چشمانتو زمزمه می کنم با تو ماندن راعشق رازندگی رامی دانم که می آییو خیال آمدنتدر این تشویش انتظارو دل بی قرار باز هم زیباستباز هم رویاستواز این فاصله ی دور انتظار می کشم پرواز در آسمان نگاهت را بادصبا...
خموش و بی آرزواین گونه که من دوستت دارم...
بوی عطری می رسد از دور، می گویم توییقاصدک می رقصد و پُر شور، می گویم تویییک نسیمی می وزد بر گونه های خیس منمی رود پس، پرده های تور می گویم توییبغضهای کهنه را سر می کشم من بیت بیتبوسه ها می گیرم از انگور، می گویم توییباد می افتد به گندمزار، می لرزد دلمچون پریشان گیسوانِ بور، می گویم تویینیمه شب ها می کنم آغوش روی ماه بازمی شود سر تا به پایش نور، می گویم توییشعر می خوانم برای باغ سبز خانه امشاخه شاخه می شود مسرور، می...
نماز عشق می خوانم قنوت یارب اش باتودعای وصل بر لب ها و آمین گفتنش باتوعجب عطر خوشی امید پیوند دو دل داردهوا از عشق لبریز است تنفس کردنش باتوز پا تا سر فرو رفته در آب جذب دریایتمن آن مستغرقم در تو زهی جزر و مدش باتوچو اژدر مار سنگین دل ببلعد هوشیاری کنعصای مهر بخشیدم که موسی گشتنش باتوز سرتاسر حیاتِ عمر یک روز است سهم عشقبه پایین می کشم شب را طلوع شمس آن باتوکتاب زندگانی هست سرشار از مسائل لیکقواعد در پی عاشق شدن می...
ترا ندیده ام ولی ندیده دوست دارمتبه دست گرم عاشقی دوباره می سپارمتغزل تویی غزال من، ستارهٔ شمال منهمیشه تا همیشه ها به دیده می گذارمتبهار در بهار من، امید ماندگار منبه دفتر سپید دل همیشه می نگارمتبیا به چشم باغ من، به باور سراغ منکه لحظه لحظه در دلم چو عشق می فشارمتقسم به نام هرچه او، به میل حس گفتگوکه دانه دانه مثل مو، چو شانه می شمارمتپرندهٔ زمین من، همیشه نازنین منترا ندیده ام ولی ندیده دوست دارمتارس آرامی...
اقرا بسم عاشقی کز عشق تو فرهاد شدآن اسیری که به دام بوسه ات آزاد شدآنکه در سودای لبهای تو ایمانش برفت آیه ها، با شعرهایش مملو از ایراد شد(لا لبی الا لبت لا بوس الا بوسه ات)اینچنین آیات حق در معرض اضداد شدغنچهٔ لب های تو بسته است دست و پای دلآن لب لعلِ تو کارآمد تر از صیاد شدخط لب های تو خطِ قرمزِ حَیّ و مماتخود نگر بُرنده تر از تیغ صد جلاد شداقرأ ای لیلا ترینم اقرأ با صوت جلیاین سکوت لعنتی در سینه ام فریاد شدلب...
بی تو طوفان زده ی دشت جنونمصید افتاده به خونمتو چسان می گذری غافل از اندوه درونم؟بی من از کوچه گذر کردی و رفتیبی من از شهر سفر کردی و رفتیقطره ای اشک درخشید بچشمان سیاهمتا خم کوچه بدنبال تو لغزید نگاهمتو ندیدینگهت هیچ نیفتاد براهی که گذشتیچون در خانه ببستم،دگر از پای نشستم،گوئیا زلزله آمد،گوئیا خانه فروریخت سر من،بی تو من در همه ی شهر غریبمبی تو کس نشنود از این دل بشکسته صداییبرنخیزد دگر از مرغک پر بسته نواییتو ه...
این ماه را از آسمان برداشت بایدعکس تورا در جای آن بگذاشت بایدتا آسمان هم عاشق روی تو باشدهرگوشه تخم عاشقی را کاشت بایدعلی اکبر اسلامیان بیدل خراسانی...
نخواهم داد از دستت به این زودی به این مفتیتو بودی که برای من همه از عشق میگفتیجهان از چشم من شاید بیفتد بی خیال اما تو چشمان منی از چشم من هرگز نمی افتیعلی اکبر اسلامیان بیدل خراسانی...
به تو هر روز و شب و ثانیه می اندیشمبه تو ای بوی بهاربه تو ای باعث خندیدن گل در گلزارمی دودعشق تو در چشم ترمبی خبر اما تواز دل شعله ورمشده این دل طوفانو نگاهم نگرانو به لب لبخندمهمچو گل پژمرده استدر هوای پاییزتو فقط با من باشخوگرفته است به تودل لیلایی منای که دلتنگ تو امبِشِکَن فاصله راو بخوان مجنون وارغزل عشقکه تبعیدی قلب تو منم بادصبا...
بتاب ای مهرِ تابندهبه قلبِ سرد و بی جانمکه از دوری تو چون غنچه ی پژمرده می مانمبیا!ای روشنا!ای عشق!که از گرمایِ دستانتبروید لحظه لحظهاز دو چشمانم گلی سرخیکه بی تو بس دلم تنگ استبیا بنگر!که می خوانم تو را هر صبح، هم پای غزلهایمو می رقصمچو پروانه میانِ خواب و بیداریو می دانمکه می دانیتویی! آن مهربان یاریکه در شبهایِ تنهاییندیده دوستت دارم بادصبا...
صبح استو آفتاب لبخند می زندبار دیگر به قامت بلند آرزوهایمو من دوبارهتو را بی اختیار آرزو می کنمبا تمام دلتنگی هایمافسوس که باز هم نیامدیو چشمانم خیره به راه آمدنتمی شمارندثانیه های خسته از دویدن رابه کدامین جُرمباید آغاز کنم روزم راو نگاهم خیس از نیامدنت باشددلتنگم بیا ای آفتاب روشناتا تن پوش سیاه واژگانمسپید شوند چون شکوفه های بهاریاز شوق حضورت بادصبا...
عصرهابدجورخاطراتتفوران می کند درونمو من هرباربا قلبی عاشق تر از همیشه می سرایمت همچون پرنده ای بر روی شاخه های عشقو پُر می شود وجودم از عطر دوست داشتنتو احساس حضورتبه آتش می کشدخرمن تنهایی ام را بادصبا...
از کنج لبهایت بده یکم شکر لطفا من عائله مندم عزیزم بیشتر لطفا دکتر به من فرموده آری قند خون دارمبانو شما دیگر نزن حرف از ضرر لطفا یک شهر دنبال تواند از بس که دل بردیدل می بری آخر ببر از یک نفر لطفا هر روز با یک روسری در شهر می چرخیبازی نکن با قلب مردم این قدَر لطفا قلبم دلم روح و روانم باتو می آید این جسم بی حال مرا باخود ببر لطفا علی اکبر اسلامیان بیدل خراسانی...
خوب میدانی ساده هستم و با تمام سادگی امریشه دواندم در توچون نهال کوچک باغکه با طلوع هر سپیده قدّ می کشد تا شانه های آفتاببیاتا شکوفه بزندشاخه سبز رویاهایم بیا و کنارم باشتابا تبسم نسیم بهاریلبریز شوم از بودنت بادصبا...
کاش خیلی زودتر می دیدمت زیبای منزودتر ای کاش می فهمیدمت زیبای منتا که از بوی تنت با خود ذخیره داشتم هرنفس با عشق می بوسیدمت زیبای من مثل میوه کاش وقتی می رسی در فصل عشق عاشقانه کاشکی می چیدمت زیبای منکاش می گفتی نمی مانی و من هر روز و شب جای خورد و خواب می بوسیدمت زیبای منعلی اکبر اسلامیان بیدل خراسانی...
خورشید من!ای پیامبر زندگی بخش شاعرانگی هایم!ای همیشه ی شیرین زیباییکه حسرت تسخیرت،در ذهن آینه های شهر نبض می زندو فردا با پرچم سفیدشدر اقراری معصومانهشهادت می دهد بی تکرار بودنت را!با من چه کرده ای؟که هرروز عابدانه می نشینم به ستایش تو!قداست نامت را می بوسمهوایت را کودکانه نفس می کشمو از هر نقطه ی اندامت،به شعر می رسم!فراموش کرده ام هرچند...تاریخ اصابت مهرت را به قلبمهرچند شاهدی ندارم که مرادر انظار کوچه ...
آسمان همرنگ با چشمان توستموج هم ،هم موج با موهای توست عشق من نسبت به تو بی انتهاستگویی انگار عشق مال ما دوتاستعاشقت گشتم ،شدم دیوانه اتمن شدم محو نگاه چهره اتعاشقت گشتم ولی تو بی خبرتوشدی دلداده ی شخصی دگرمهرمن نسبت به تو بی انتهاستگرچه راه ومقصدت ازمن جداست❤...
ببین چگونه! حروفِ الفبا بر سطرها کش می آیند تا برسند به زاویه ی تصدیق. و طرحی تازه شوند بر مردمکِ چشم هات این موی رگ های عصیان! مریم گمار...
در بهار خواستنت یادت می شکفدهمچون غنچه ی یاس سفیدبر قامت خشکیده و بی جان تنهاییو منتو را لحظه لحظهمی سرایمدر پهنه ی بیکران عشقبا رقص واژگان و قلمو به شوق آمدنتتا عاشقانه هایمتصنیف دلدادگی مان گردد بادصبا...
گفتمش عشقت مرا محاصره کردهعشقش را از خویش بگرفتگفتمش برق چشمانت مرا دیوانه کردهدیده بگرفتگفتمش خنده هایت مرا زنده کردهخنده بر لب بگرفتگفتمش عطر تنت مرا مست کردهحضورش را از خویش بگرفت...
بگو درطبیعت تو !به کدام جهت شعله بگیرم؟تا طلوع کنم بر نیم رخ کلماتواز کهکشانی عبورمریم گمار...
ای سطر سر به زیرآویخته بر تلألو ماهقد کشیدن تو بر ناخودآگاهم رابرگردن کدام حروف معاصر بیاندازم؟که سبز شود اندیشه اشدر خاک های نابارورمریم گمار...
سلام بانو.....بیا با پنجه راه برویمروی تن این دنیابگذار خواب بماندو نفهمد که از قانونش گریخته ایمو …دل باخته ایم!!!...
در لا به لای زمان هایت می جنبم که وقتی را برای حرف زدن با تو صید کنمزمان هایی که به دنبال مشغله هایت هستی.من دقیقا در همان زمان ها، منتظر پیغامی از طرف تو هستمیا دست کم منتظر خواندن شعرهایی که برایت سرودم، هستمهر شعری را که می نویسم نهایتا ده بار می خوانم، تا از دیدگاه تو شعر را سبک سنگین کنمهرچند می دانم تو تنها با چشم هایت شعر ها را می خوانی و تمام! حتی آنقدرها هم برایت حائز اهمیت نیست که فردایش آن شعر را به یاد داشته باشی.می بی...
باز هم تب کرده احساسم ببینای خدای کوچک اشعار من!می نویسم با تمنا با جنونتا بخواند عشق بی تکرار منباز هم می بوسمت در عطر گل ذهنم از پروانگی سر می رود ای تو تنها آرزوی قلب من با تو رویایم چه زیبا می شود!کهکشان راه شیری مات تو ماه با زیبایی ات تفسیر شد دیدمت دل باختم در لحظه ایبعد از آن دنیای من درگیر شد من تلاطم، کوه، یک دریا نیاز مثل رودی تا نگاهت جاری ام سینه ام آتشفشانی از غزلمن شراب کهنه ی بیجاری ام!من هم...
و من چگونه ورق خوردمبر صراحت خواب هاتکه شکل تو را آویختم بر جنبش نورهامریم گمار...
دل به دریاها بزن حالا که دریا با من استپیشِ من باشی یقینأ کلِ دنیا با من استناز کم کن، با دلم بازی نکن، لطفا برقصعشق زیبا میشود وقتی تماشا با من استارس آرامی...
آیینِ دل تو، مهربانی ست، عزیزدر سینه، بهار جاودانیست، عزیزهر لحظه نگاهت به دلم می گویدعشق تو دلیل زندگانیست، عزیز...
چشم های عاشقت شد شاعر این مثنویحرف هایی دارم ای زیبا که باید بشنویخوب من! دلخواه من! ای اولین و آخرین!هیچ می دانی خدای من شدی روی زمین؟هیچ می دانی که عشقت شد دلیل بودنم؟قلب من هستی و با من زنده ای دور از تنم!زندگی دادی به من، هربار ممنونم هنوز...من خدا را هم به اعجاز تو مدیونم هنوز!مستم از عطر تن مثل گل یاست ببین!؛شعرهایم را معطر کرده احساست ببین!ناامید از عشق بودم مرگ در من زنده بودشعر در من بغض می شد غربتم را می ...
از آن شب مِه آلود به بعد که رفتیدودش به چشم خودم میرودوقتی از روی عادتچند پُک آخر سیگارم را برایت نگه میدارم آروین شاه حسینی...
کنارم بمانکه خدا به حرمت تو کنارم مانده است. آروین شاه حسینی...