شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
میدانستشلاق زمستان چه میکند !با تن لخت میدانست اما اعتنا نمیکرد ؛به ناز و ادای نارنجی برگ ها درختی که دلدر گردی شکوفه ی بهار نهاده بود ......
زمستان باشد یا پاییزفرقی نمی کند.اگر،،،دوست داشتن، به جان درخت بیفتد؛ چهار فصلِ سال شکوفه می دهد! (زانا کوردستانی)...
شکوفهروزی فکرش هم نمی کرد که از جان درخت بروید ...و حتی خود درخت پس از گذران زمستانی سخت... فکر نمی کرد میوه ای از او به بار بنشیندو قصه برگ و پاییزی که تقدیرش است ...شاید فکرش هم نمی کرد از بالای سر به زیر پابرسد ...رگِ پُر از غُصه اش خُرد شود و در بادها سرگردان ...و حتی سایه اش هم فراموش ...شاید اگر می فهمید ...می فهمید که فرصتی نمانده...بیشتر ناز کهنه درختش را میکشیدو عشقبازی میکرد با پرنده های غم شادشاید فرصت خیلی کو...
شکوفه روزی فکرش هم نمی کرد که از جان درخت بروید ...و حتی خود درخت پس از گذران زمستانی سخت... فکر نمی کرد میوه ای از او به بار بنشیندو قصه برگ و پاییزی که تقدیرش است ...شاید فکرش هم نمی کرد از بالای سر به زیر پابرسد ...رگِ پُر از غُصه اش خُرد شود و در بادها سرگردان ...و حتی سایه اش هم فراموش ...شاید اگر می فهمید ...می فهمید که فرصتی نمانده... بیشتر ناز کهنه درختش را میکشید و عشقبازی میکرد با پرنده های غم شادشاید فرصت خیلی...
بهار دختریست زیباباچشمانِ رنگیکه دلبری هایشدل از همه میبرد!!لبالب از طراوتمی ایستددر مسیر نسیم عاشقیتا یک شهرکوچه به کوچه،خیابان به خیاباناز عطر موهایششکوفه دهند......
اسفند را دوست دارمنه زمستان است و نه بهارگاهی سرد استو گاهی درختانش شکوفه میزنندمثل توستمثل من ستمثل ما آدمهاست......
در ازدحام این شهرمیان هیاهوی آدمک هایی کهمفهوم زندگی را از یاد برده اند.زنی را دیدمپر از شوق رهایی،خسته از دویدن ها و نرسیدن ها؛رقص کنان به دنبال پاره ای از نور کوچه پس کوچه های شهر راپرسه می زد.او باور داشت که قلب سیاه از دردِ مَردُمانروزی با ذره ای امید، شکوفه خواهد کرد....
کمی آرام بگیر جانم،کمی شش دانگ حواست را جمع خودت کن.چقدر شیرین استاگر برای خودت یک فنجان چای بریزی و بنوشی تا لحظاتت آغشته به آسودگی شود.اگر دیوان حافظ را که در طاقچه ی اتاق خاک می خورد برداری و واژه به واژه ی آن را به درونت بسپاری.زندگی دلچسب تر می شودوقتی آرامش را چندباره بیآفرینی.وقتی به جنگ های ناتمام ذهنت خاتمه دهیو سررشته ی شادی را در دست بگیری.آرام بگیر جانم،تو باید مامنی برای حال خوب باقی بمانی.هیچ کس جز تو نم...
حکایت عشقحکایت خشکیده شاخه ی نارنجی ستکه در مهر پاییز شکوفه داده باشد،همین اندازه خیال انگیز و زیباو همین اندازه غم انگیز و تنها......
دست های منبر کاغذجهان را شعر می کندرم را برای ایتالیابرج ایفل را برای پاریسو بهار توکیو را بخاطر شکوفهاما دست های توجان می دهد برای پیاده روی هایولیعصرو چقدر پایتختبه تهران می آیدبا تو...
درختِ عشق در جانم؛شکوفه_باران شده است !بهار تویی ...♥️آمدنِ فصل ها بهانه بود !...
گاهیسکوت اتاق ، خواب پنجرهحتیبوی داغ اتو بر تن پیراهنم خیالم راپرت تو می کندو دل ناخودآگاهباز به روزهای دور می رودپی خاطره هایی که دیگر جان ندارندمثل خیال من که دیگررویا نمی بافدآرزو نمی کندحتی دیگر در عطر خوش چشمانیگم نمی شودهر فصل از نگاهمخیس بارانی است که سرمه می کشدبر شکوه شعره های ترکه شکوفه نزده بیوه می شونداما عشقانگار فراموش نمی شودچون هنوز بوسه هایت را که می تکانمجوانه میزندلبهایم...
آه محبوبِ مغرورِ منبر تابستانِ آغوشم بیاویزبر شعله های این عشقبر اتفاقی که چنین بی بهانه در نگاهم رخ می دهدبر تکلمِ ساده ی من از احساسمبر صداقتِ واژه هابر زایشِ گل و شکوفه و بهاربر دست هایی که رازِ قلبم را چنین عریان می نویسندبر شانه های بی دریغِ من ، بیاویز...
دست مرا بگیر که باغ نگاه توچندان شکوفه ریخت که هوش از سرم ربودمن جاودانیم که پرستوی بوسه اتبر روی من دردی ز بهشت خدا گشوداما چه میکنی دلرا که در بهشت خدا هم غریب بود...
حوالی چشمانتفصلِ گلریزان استنویدِ تمامِشکوفه های بهار...
زن بودشکوفه بودبهار بودو در دامنشهزار باغچهء نم خوردهقایم کرده بود!زن بودو هر چقدر که بخواهیوسعت داشتو تاچشم کار میکردمادری می دانست ومادری می دانست ومادری!...
دوست داشتنت بذر کوچکی است در دلم ،که صبح ها چند شاخه اش با هوای عشق تو شکوفه می دهد....
این روزها در سرم نهالی شکوفه داده استکه گرد عشق می پاشدو عطر آرامشش تمامم را در آغوش می کشدمست می شومو خنکای نسیمحریر نازک خیالم را تا دشت ها می بردمیرقصمو به جایی حوالی بهشتمی رسم .آری گویا اردی بهشت است !!!...
تیغه ی بوسه هایتلبانم را می شکافد،نامِ تو چکه چکهفرو می غلتدبر زمینی کهدوست داشتن راعلامت ممنوع زده اند.بذرهای خفته ی این خاکشکوفه های سرخی خواهند شدکه سرِ سبز بهار رابر باد می دهند....
آخرششکوفه بر ویروسپیروز خواهد شدو آنگاهمامن و توسرمست و قدم زنانپر می کشیم به کوچه باغ های اقاقیآنگاه می خندیم به همه یاین همه تلخی و تلخ کامیکه دست های ما را از هم جدا کردمی خندیم به روزی کهتو نخستین بار سرفه کردیسرفه های مداومگفتی نفس م تنگ استو من از دلهره نفس ام درجا بند آمدگفتی مثل این که تب دارمو من از حرارت قلب تهمان جا ذوب گشتماکنون بهار آمده رفیق، برخیز!برپاخیز و بر نوبهار سلام کنیادت هست ...
همچون آفتاببر شاخه ی گیلاس تنم بتابتا در اردیبهشت آغوشتشکوفه دهم......
نفس بهاردر رگ زمین جاری شددشتخواب علف های رقصان را دیدو شکوفهبا طنین دلنشین صدایت به رقص درآمدوقتی تو آمدی......
در بهار شکوفه ها راگل گل برای روز مبادای خودمدر قلک انداختمقلک را در سوز سرد قلبمدر کرونا شکستمشکوفه ها یخ زدندای وای بر منروز مبادا همان دیروز بود...
من بهار می شومتو با لبهاتبر تنم شکوفه بزن... ️️️...
عید است و عیدی میدهدآسمان به زمین بارانش رادرختان به طبیعتشکوفه هایشان راو من به تو ...جانم را ... ....
دیر کرده ایشکوفه کوچکدیر کرده ای.نسیمپیراهن خواهرانت را می نوازدو منسخت نگران تو هستمچه کسی جای خالی یک شکوفه ی کوچک رادر میان بی شمار شکوفه حس خواهد کرد؟چه کسی می تواند حزن درخت را درک کندوقتی که دست می گذارد روی یک تکه از قلبش و می گوید:«او قرار بود در اینجا بشکفد،درست همینجا»...
با عشق نوازشش کنبگذار بهارزیر دستان توزیر پیراهن یک زن!شکوفه کند......
سرانگشتانت راکه می بوسمعشقجاری می شوددر امتداد رگ هایمو شکوفه می دهدنگاهی کهاز عطر تنتجان گرفته است...
عید تویی ...که تنهابا لبخندی از تو عشق در قلبم شکوفه می دهددستانت را به من بسپار تا تبسم خدا را ببینی️️️...
شکوفه می دهند رویاهایِ صورتی اموقتی رقصِ شور انگیز نگاهتپروانه ی احساسم را مستانه به عشق دعوت می کند......
نوروز منی توبا جان نو خریده به دیدارت می دومشکوفه های توام منبه شور میوه شدندر هوای تو پر می کشم...
روزهای آخر اسفنددستانم را بگیر،و به بهار پیوند بزن...زمستان به بهارشاخه ی خشکیده به شکوفهو من به توختم شومشیرین است...️️️...
بهار می تواند نام تو باشد وقتیکه در همهمه یِ سبزِ دلمدوستت دارم هایت شکوفه می زنند....️ ️️️...
بهار شو بیا در آغوشم …بگذار تمام شکوفه هادر دستهای من برویند…!...
بهار یعنیجای بوسه های مردی که من باشمروی گونه های زنی که توباشیشکوفه بدهد!️️️...
بهار بهارتو را به شکوفه می نشینمپاییز پاییز به بارچهار فصل سال به انتظارمی آییدر فصل پنجم شعری شایدمرد نیامدن نیستی ،می دانم !...
خرداد هم میتواندپر از شکوفه باشد و عشقاگر تو باشیو مثل گذشته با نوای دلنشین صدایتباز آرام در گوشم زمزمه کنی دوستت دارمومن مثل قدیم که نهزخمی تراز همیشهتکرار کنم من بیشتر...
تو بیا بیا و بنشینچو شکوفه ای به جانمگُلِ من اگر تو باشی،️همه ی عُمر باغبانم...
کاشیکبار همما شکوفه میدادیم،ما که اینهمه هَرَس شده ایم...
سیزده بدر رسید دگرمرغ سحر داد این خبرجانب گلزار ودمنبار کنید بار سفرنسیم باد فرودینوزد به جانب زمینخیمه زدند شکوفه هاچنان که لشکری زچینبادام وبه شکوفه زدچتری به سر بنفشه زدشب بو وزنبق بنفشتور سفید فرشته زدبه کهسار وکنار رودصدای نغمه وسرودبه بیشه زار وجنگلابه زنده رود زما درودچهچه بلبلی زباغرفته زباغ صدای زاغموسم گل شدوچمنقهقه ی کبک به راغکنار باغچه وسمنبه پیش یاس ویاسمنبه جویبار و زیر بیدبه روی فرشی...
این بهاردر خانه سبز می شویمدر خانه جوانه میزنیمدر خانه شکوفه می دهیم...
سال سیاهعید سیاه نوروز سیاهدر شعر هامان باد سیاه دیوانه شده است سیاهی قلم مو برداشتهما را دارد سیاه می کندسیاهیبر همه جاچادر سیاه گسترده است بالای درخت آلوچه اماچراغ سپید شکوفه می تابد...
جان دلم...قرار است مانند درخت ریشه کنم...شکوفه دهم، برایت زندگی باشم، بهارم میشوی...؟عیدت مبارک عشق جانم...
این بهار، در خانه سبز می شویم، در خانه جوانه می زنیم، در خانه شکوفه می دهیم. این بهار را در خانه می مانیم و دعا می کنیم برای رسیدن روزهای خوب، برای دوباره سبز شدن...آگاهیم به اینکه بیرون از این خانه درختان شکوفه زده اند، گنجشک ها آواز می خوانند، پرستوها دنبال آشیانه می گردند، آگاهیم به اینکه زندگی ادامه دارد ولی ما بیرون از این خانه در دل سبز بهار، به زردیِ پاییز می رسیم! باید صبر کنیم، باید خانه هامان را تا سبز شدن تمام شهر و آدم ها، سبز نگه د...
اسفند یعنی؛شاهکار نقاشی خداوند، روی زمینیعنی ترسیم یک تابلو با جوهر عشقیعنی کشیدن رنگین کمان در یک شهر خاکسترییعنی لحظه ی زیبای تولد یک شکوفه در برف...
روز قشنگی ست؛دوست داشتنت رامرور می کنم ..گل واژه های عاشقانه امشکوفه می زند ..شعری زاده می شوددر مناز عشق تو ...️️️️...
می توان هر چیزی را تولد نامیدمثل تولد یک ستاره و شروع نور افشانیمثل تولد یک شکوفه و دادن زیبایی به درختمثل تولد یک پروانه و پرواز بر گلهامثل تولد یک صدا، صدایی که دوباره خدا را بخواندمثل تولد یک امید در دل دنیایی از ناامیدیمثل تولد یک انسان، فوق انسان، که برای خانوده اش مثل یک ستاره،یک شکوفه یک پروانه یک صدای خدایی و مثل یک امید باشد.تولدت مبارک...
دم نوش قوریشکوفه های آلوچهگنجشکی پر نمیزد...
دستانم را بگیر تا زودتر از بهار شکوفه دهمتو خودت میدانی گل مریم زیباترین است...
مرا بوسیدی من شعر شدم .. تو شکوفه.....