شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
من مانده ام و خیابانهای دیتو بیا.. که وقت رسیدنتجانم شکوفه خواهد داد...
دیگر کدام کوچهکدامین نگاهخط های خستگی ام را میشماردخستگی خطوط خاموشیدر سالهای فراموشیدیگر کدامین دفترکدامین شعراشتیاق دیدنت را شکوفه می دهدبر رؤیای منجمد جمعه هاجمعه های منجمد بی روح....
پاییز جایش را به زمستان دادزمستان جایش را به بهاربرگها جایشان را به شکوفه ها دادنددر این میانجای تو همچنان خالی ست …...
بهار می تواند نام تو باشدوقتی که در همهمه ی سبزِ دلمدوستت دارم هایت شکوفه می زنند...
شکوفه در شکوفه پیچیده ست، و این آغاز فصل بهار است...
مثل لحظهای که باغ؛ در ترنم ترانه شکوفا میشود؛ غرق در شکوفه میشود روزگارتان؛ بهار لحظههایتان پر از شکوفه باد. سال نو مبارک...
دوست دارم سه شنبه ی آخر اسفنداز زیر کرسی تنهایی امنبودنت را بکشم بیرونبیاندازم کف اتاقشعر بپاشم روشکبریت بزنمو از آتش یکسال انتظار بپرمبهار بی حضور تو کابوس این خواب زمستانی ستدوست دارم شکوفه، بهانه ی تو باشد چهارشنبه سوری مبارک...
جان دلم...قراراست ماننددرخت ریشه کنم...شکوفه دهم...برایت زندگی باشم...بهارم میشوی...؟...
پیراهن از شکوفه که پوشیده ایباد عاشقت میشود ..محبوبکم گلبرگ ها هم مال توبیا تا برویم......
فهمیدن آغوشتشکوفه ای را بیدار میکند از خواب زمستانیو این غنچه ی زیبا،با تو به بهار می اندیشد ر م ع م ا م ت▶️...
دخترنازنینم ،کوچولوی زیبای من ، تو باغچه ای از امیدی که از شکوفه های انار لبریز هستی.گلدانی که از زیباترین گل های معطر، خانه را به نزدیکت ترین بهار گره زده ای....
دختر کوچولوی زیبای من، جهان با خنده های تو معنا خواهد داشت.. با تو بهار که لبریز شکوفه هاست ، دیدن دارد.دخترم چون تو هستی شمعدانی های لب پنجره، این گونه زیبا گل کردند و عطر سیب، معنا دارد.با تو پدر معنا پیدا می کند، و مادر بهشتی می شود....
آنسوی دریاها زمینی استبا فرشی از آبمردانِ قایقران سحرخیزبر مَرکبِ بادچون عطرِ شاخِ پرشکوفهرد میشوند از هر درِ بازتا بادبانها را برافرازند از خوابآنگاه در پهنای ناآرامِ دریادل را سپارند بر بالِ موج وآهنگ سازنداز آن زمینِ آسمانیاز تپّههای نقرهای، از درّهی گُلاز ژرفنای مخملِ سبزاز لنگرِ خاک ...پاروزنانِ فصلِ طوفانجاپایشان سبز است در یادبا بالهای آسمانی، لبخندِ آبیتندیس میسازند از ابریشمِ عشقدر تار و پودِ ...
آدم های خوب مثل درخت پر شکوفه هستندلگد هم که بهشون بزنی ،با باران شکوفهشرمنده ات می کنند....
فصل ها را بهم ریخته ای!مگر موعد آمدنت زمستان نیست؟پس چرا دلم پر از شکوفه های بهار شده!...
اگر هنوز در رنجی ، بدان به آنجا که باید ، نرسیدهای !درخت شکوفه میدهد و خشنود است ؛ تنها تخم در رنج و سختی است ؛ درخت شو و جشن بگیر ......
دلِ درخت پُرازشکوفه باد چشمک می زند...
صبح به خیر های تو،️بوی بهار، می دهند!تازه و دوست داشتنی ...سلام که می کنی،شکوفه ها، گل می کنند، بر لبان خندانت!...
تو در اندیشه ی اندوه کدام درد منیابرهای باران زاروی سقف خانه بر سر و سینه می زنندو من چه سادهدر فکر بهاری دورتورا به جشن شالی و شکوفه خواهم برد!...
تو آمدی و کوچه های مدینه را باران شکوفه پوشاندآمدی و آینه ها، به پابوسی ات، آب های جهان رابه انعکاس برخاستند. آمدی، تو یازدهمین چراغ پرفروغ ولایت باشی....
گنجشک کوچک من باش تا در بهار تو من درختی پرشکوفه باشم ...️️️...
فروردین تُ یی...وقتی میآییشکوفه میزند ، تار و پودم...️️️...
من بهار میشوم...تو با لبهات...بر تنم شکوفه بزن...️️️...
به آنها ڪه دوستشان داریدبی بهانه بگویید:دوستت دارمبگویید ڪه در عمق وجودتان جای دارندگاهی فرصت باهم بودنمانڪوتاه تر از عمر شڪوفه هاست!️️️...
برگھایِ زردی ڪہ رویِ زمین می افتدگاهی آرزوهایِ خشڪیده است…گاهی دعاهایِ بالا نرفتہ……یڪ وقت هایی همدلشوره های بیخودی ست…ڪہ ماه ها یا فصل ها زندگیمان رامختل ڪرده بود……آنقدر ڪہ هرچہ میوه و شڪوفہ و گلروی درختان بود راندیدیم......
می دانی زیباجان ! هرگز از باغ گیلاسبرای تو یک مشت گیلاس نچیده ام هرگز با هم در اتوبوس نخندیده ایم به صدای خرخر خواب پیرمرد بغل دستیمی شود رفت لب دریا و تو را دنبال کرد هی ترا دنبال کرد و با چوب اسم تو را بزرگ نوشت نشست در جاده ی هراز یک دیزی مشتی زد به بدن و خاطرات بچگی را دانه دانه با هم ریسه رفتاز همین دریچه درست همین کوچهمی شود رفت به دل کوه و یک کلبه کوچک چوبی پیدا کرد شب ، سیب زمینی در آتش انداخت و شعر خواند ...
سُرخیِ پیراهنت / که پاشیده شد /خیابان / شکوفه زد!...
قسم به نامت…آنقدر عاشقانه هایم را روی این دیوار مجازی جار میزنم که خودت مجبور شوی بیای و بگویی…. آهای اد لیستاش:مخاطبش منم….فقط من….من عشقشم…..“هی تو دلیل متن هایم……..*زیبایی ات دیکتاتوریست که کلمات را در منبه گلوله می بندد..!هر لحظه شعری در من شهید می شود…اصلا می خواهم….آنقدر خودخواهانه در آغوش بگیرمت که جای ضربان قلبم بر روی تنت بماند…به اندازه زیبایی درختان پر شکوفهدوستت_دارم...
توعطر کدام خوشبوترین گل جهانیکه هرجا می نویسمتشکوفه می دهی...
تو بهارم باشمن شکوفه به شکوفهعاشقت میشوم......
من بهار میشوم تو با لبهات بر تنم شکوفه بزن ......
* بهار به بهار/ در معبر اردیبهشت/ سراغت را از بنفشههای وحشی گرفتم/ و میان شکوفههای نارنج/ در جستجویت بودم/ در پاییز یافتمت/ تنها شکوفه ی جهان/ که در پاییز روییدی...
* درختان پر شکوفه بادام را دیگر فراموش کن/ اهمیتی ندارد/ دراین روزگار/ آنچه را که نمی توانی بازیابی به خاطر نیاور/ موهایت را در آفتاب خشک کن/ عطر دیرپای میوهها را بر آن بزن/ عشق من، عشق من/ فصل پاییز است...
از فشردندست های گرم تابستانی تو ودست های زمستانی منچه پاییز های انتظار گذشت و گذشتتا شکوفه های بهاری معتدلمن و تو بر آمدند...
مهر که می آید، پاییز آغاز می شود برگ های درختان که شروع به ریزش می کنند، شکوفه های لبخند کودکان، یکی یکی گل می دهند...
دخترم! تو نور را برای روشن کردن روزهای زندگیام به ارمغان آوردیدخترم! تو شادی را به شیوه عاشقانه خودت به ارمغان آوردیدخترم! تو یک شکوفه هستی که از عالم بالا آمدهیک گنجینه خاص و زیبا برای عشق!...
حاصل بوسه های تو اکنون منم شعری که از شکوفه های بهاری سنگین است و سر به سجده بر آب فرود آمده دعا می خواند...
از من می پرسی:چرا دوستم داری؟از تو می پرسم:چرا پرنده میخواند؟چرا شکوفه میشکفد؟...
دست مرا بگیر که باغ نگاه توچندان شکوفه ریخت که هوش از سرم ربود...