پنجشنبه , ۲۲ آذر ۱۴۰۳
چه کرده ام که دلم از فراق خون کردی؟...
خرم آن خانه که باشدچون تو مهمانی در او......
ما که از سوز دل و درد جدایی سوختیم...
آیی و بگذری به من و باز ننگریای جانِ من فدایِ تو، این نیز بگذرد!...
همی جویم تورا هر جا ،کجایی؟...
گفتمش جانا نرونشنید رفت .......
خرم آن خانه که باشدچون تو مهمانی در او ️️️...
تو در کنار من آ،تا من از میان بروم!...
بجز تو در همه گیتی دگر جانان نمی دانم......
بیا که دیده به دیدارتآرزومند است......
آن یار، که در میان جان استبر گوشهٔ دل نهاد ما را...
در دل چو کنی منزل؛ هم جان ببری هم دل..️ ️️️...
به کدام مذهب است این؟ به کدام ملت است این؟که کشند عاشقی را، که تو عاشقم چرایی؟...
مرهمِ جانِ خستگان ، لعلِ حیات بخشِ تو ...دامِ دلِ شکستگان طرهی دلربای تو ...در سر زلف و خال تو رفت دل همه جهانکیست که نیست در جهان عاشق و مبتلای تو...
دلی یا دلبری، یا جان و یا جانان، نمیدانم...
آرزویِ دلِ بیمار مَنیصحتی ، عافیتی ، درمانی ......
کجایی ای زجان خوشتر؟شبت خوش باد من رفتم......
دل نزد تو است / اگر چه دوری ز برم...
آشکارا نهان کنم تا چند؟دوست میدارمت به بانگ بلند...
امروز مرا در دل جز یار نمی گنجد...
ای حسن تو بی پایانآخر چه جمال است این ؟در وصف توام حیران، آخر چه کمال است این؟حسنت چو برون تازدعالم سپر اندازدهستی همه در بازد، آخر چه جمال است این؟...
دل می تپد که بیند در دیده روی خوبت...
کجا جویم تو را آخر من حیران نمی دانم...
آشکارا نهان کنم تا چند ؟دوست می دارمت به بانک بلند...
مهر ز من گسسته ای با دگری نشسته ایرنج ز من شکسته ای راحت جان کیستی؟...
به جز غوغای عشق تودرون دل نمی یابم...
یک لحظه غمت از دل من می نشود دور...
نگاه کردم در خود و در خود همه تو را دیده ام...
جز وصل توام هیچ تمنای دگر نیست...
دلم را جز توجانانی نمی بینم نمی بینم...
آرزوی دل بیمار منی ...صحتی عافیتی درمانی...
نگارا وقت آن آمدکه یکدم ز آن من باشیدلم بی تو به جان آمدبیا تا جان من باشی..........
گفته بودی که بیایم ؛ چو به جان آیی تو من به جان آمدم، اینک تو چرا مینایی…...
جانا، ز عشق رویت جانم رسید بر لبتا کی ز آرزویت بیچاره زار باشد؟...
یک بوسه ربودم ز لبتدل دگری خواست...
آشکارا نهان کنم تا چند ؟دوست می دارمت به بانگ بلند...