پنجشنبه , ۲۲ آذر ۱۴۰۳
عطر یک مایع خطرناک است. توى شیشه هاى فانتزى خوش رنگ فقط یک کار میکند، گولت میزند.عطر ها حتى از سیانور و مرگ موش و آب و آهک خطرناک ترند. کافیست یک بار توى یک خاطره مشترک آنرا به گردنت پاشیده باشى. و روز دیگرى جایى که اصلا توان یادآورى خاطراتت را ندارى دوباره چند قطره اش زیر بینى ات بپیچد ، تو را درست پرتاب میکند وسط آن خاطره مشترک لعنتى. من تازگى ها وقتى کسى را توى عطر فروشى میبینم که در به در دنبال عطر با ماندگارى بالاتر است باورم نمیشود. میدانى،...
قلب تو باغچه ی کوچکی ست با گلهای زیبای عشق که من هر قدر بیشتر عطرشان را استشمام کنم خوشبوتر میشوند !و اطمینان دارم روزی عطر این باغچه ی کوچک قلبم را پر خواهد کرد ......
بوی عطر مهم نیست ، آدم باید بوی امنیت بدهد .آخ که چقدر ماندنی ها بوی " امنیّت " میدهند...
دلم یه دریا میخواد یه جا که تو موج موهاتیه جا که میون چشمات خودمو ببینمبیا نکن تو دل دل وسط یه قلب خوشگلاسمتو رو قلب ساحل میخوام بنویسمچال رو گونت لبخند دیوونت عطری که هر شب از سرت میپیچه تو خونتموهای خرماییت چشای دریاییت چی میشه قسمتم بشه این همه زیباییتچال رو گونت لبخند دیوونت عطری که هر شب از سرت میپیچه تو خونتموهای خرماییت چشای دریاییت چی میشه قسمتم بشه این همه زیباییتبیا نکن تو دل دل وسط یه قلب...
این عطرراکه به تنت میزنی موسیقی آرامی است باامضای خاص توکه جعلش محال است...
هر شنبه که دیدار میسر گرددروزم به وجود تو منور گرددهر وقت تو باشی همه جای خانه با عطر حضور تو معطر گردد...
تاحالا شده تو خیابون وقتی سرگردون دنبال آدرسی هستید که تاحالا نرفتید، یهو بوی یه عطر آشنا بخوره تو بینی تون، به خودتون شک کنید که این بو؟ اینجا؟ امکان نداره!و وقتی سرتون رو بلند می کنید، هیچی نباشه... هیچی!تاحالا شده وسط کلی مشغله یهو پرت شید وسط خاطره ی یه آغوش؟ :))))...
چه عذابی !من باشم و دل.....با عطر باقی مانده.....بر روی پیراهنت........
سر می رودگل از سبدعطر از گلباد از عطرچنان که تصویر از آیینهو زیبایی تواز چشم من....
احساسسنگ خارا نیستکه همین طور بماند وبماند و بماند... احساس مثل شاپرکمثل عطرمی پرد!درست توی همان روزهایی که دوستت دارمدوستم داشته باش!...
و چه عطری بهتر از رایحه ناب تنت......
زن ها رو بهتر از خودشان می شناسمهمینکه عطر میرنی دلواپس می شوند...
صد ها سال بعدکاوشگران استخوان هایی را خواهند یافتکه از عجایب هفتگانه ی آن زمان خواهد شداستخوان هایی از من که عطر "گیسوانِ تو" را دارند.......
دختری از تبار پاییزمعطر پیراهنم غزل ساز استگیسوانم بلند و یلدایی ستگونه هایم انار شیراز است...
من که دیوانه کننده تر از این عشق ندیدمبه هوای تو و عطرت از همه دست کشیدم️️️...
چشمان تو،شب شعرندقلب من نوازنده ی موسیقی اشعاری استکه با هر بار پلک زدن از چشمان تو تراوش می کندو هوا را معطر از عطر عاشقانه های لبریز از چشمان تو می کند....
از دور تو را دوست دارم!بی هیچ عطری آغوشیلَمسی و یا حتی بوسه ای...!تنها دوستت دارم, از دور...!...
بی رحمانه،ناگزیرباور کرده امتو دیگر اینجا نیستیحالا از خاطره ی عزیز دست هایتدر دست های بلاتکلیفمچیزی نمانده استجزشیشه ای بی عطرو عطری بی شیشه....
طعم خوش زندگی میدهد خنده های تو ..!عطرش همه جا را برداشته چقدر صبح️به لبهایت پاشیده ای!؟️️️...
زنی که به خود عطر نزند آینده ای ندارد....
به من بیاموزچگونه عطر به گل سرخش باز می گرددتا من به تو بازگردممادر!به من بیاموزچگونه خاکستر، دوباره اخگر می شودو رودخانه، سرچشمهو آذرخش ها، ابرو چگونه برگ های پاییز دوباره به شاخه هاباز می گرددتا من به تو بازگردم مادر!...
بعضی از عطرها نبض دارند ....... گرم و بوسیدنی ، مثل تو ......️️️...
گاهی به این راضی میشوم که یک نفر اتفاقی از کنارم رد شود که بوی تو را بدهدمن بویِ عطرش را استشمام کنم و هزاران بار بمیرم.. ️️️...
امروزدر خیابانکسی که عطر تو را زده بوداز کنارم رد شدواین یعنیقتلِغیرِعَمد...
از آن دمی که گرفتم تو را در آغوشمهنوز پیرهنم را، نشُسته می پوشمهنوز بوی تو از تار و پود زندگی امنرفته است که خود را به عطر بفروشم...
توکنارم باشی.️ من عمیق تر نفس میکشمکه تمام عطرت سهم من باشد️️️...
امروز یکی بوی عطر تو را میداد عمیق نفس کشیدمش...
و عطر گردنشچیزی شبیه بوی دشتآغشته به زنبق و شهد،بوی نم ...بوی خیس کوچه،بوی خاک مزارع باران خورده......
پیراهن اگر تو باشی میپوشمت! عطر اگر تو باشی میزنمت! شعر اگر تو باشی میخوانمت! اما تو نه شعر باش، نه عطر...پیراهنم باش بگذار بپوشمت،بویت عطر شود و حالم شعری سپید!بگذار سروده شویم به عشق؛و حالمان چاپ شود در ڪتابیبه نامِ زنی ڪ ه دیوانه ی تو بود..!️...
صبح ها طلوع مے ڪند خورشید دلمچشمان آسمان باز مے شود عطرمے ترواد از نیلوفر هاو چه عاشقانه صبح بخیر هاے تو در نسیم مے رقصند ️️️...
عطرِ آغوش توزیباترین انقلابیستکه هر شب در میانِ جانمعاشقانه کودتا میکند ... ️️️...
در مجلس ما عطر میامیز که ما راهر لحظه ز گیسوی تو خوش بوی مشام است...
`ᴍʏ ғᴀᴠᴏᴜʀɪᴛᴇ ᴘᴇʀғᴜᴍᴇ ɪs ᴛʜᴇ sᴍᴇʟʟ ᴏғ ʏᴏᴜʀ ʙᴏᴅʏعطر مورد علاقه یِ من بوی تن توست️️️️...
صبح ها طلوع می کند خورشید دلمچشمان آسمان باز می شود عطر می ترواد از نیلوفر هاو چه عاشقانهصبح بخیر های تودر نسیم می رقصند......
صبح تنها بهانه ی نمناک باغچه است برای عطر پاشیدن و نازیدن و تو تنها بهانه ی زیبای منی برای خندیدن ...️️️...
عصر ڪه میشودحیاط دلم پر میشود از عطرِحضورِ عاشقانه ات... عصرها فقطزمانِ فڪر ڪردن به توست نه چیز دیگری....عشق تو مجنون ڪرده این شاعره ے عاشقت را.......️️️...
هر انسانی عطری خاص داردگاهی برخی عجیب بوی خدا میدهند مثل *مادر*تولدت مبارک زندگیم...
از گلی که نچیده امعطری به سر انگشتم نیستخاری در دل است....
ما در میان سنگ و سایه و زمان گام میزدیمما در میان عطر و برگ و هوا و مرگ محو میشدیمنور از دهان کهکشان تراوش کردنور از درون زمان نِشست کرد و روز شدجمله برگهای سبز جهان قلب بود وُ _قلبِ تو بود...
رها کن عطر موهاتودلم گم کرده راهشرو ...
زندگی بدون زن در نظر من گلستانی بدون گل و عطری بدون بو و خواب آسودهای بدون رویای خوش بیش نیست !...
باران که میگیردهوا، عطر تو را می آوردتو زیر باران میرویشهری معطر می شود...
همسر مهربانم ،خانه عطر نفسهای تو را میدهد. عطر خانه را با گرانترین عطرهای جهان عوض نمیکنم....
تا میتونی به خودت برسخودت را دوست داشته باشبهترین غذا هارو بخوربرای خودت خرید کنعطر خوب بزنسفر بروتفریح کن و لذت ببرباور کن در این دنیاکسی مثل خودت نمیتونه حالت رو خوب کنهروزای خوبتو بساز...
خوب بود وسیلهای اختراع میشد که خاطرات را مثل عطر در بطری نگه میداشت ، از آن پس دیگر محو و یا کهنه نمیشدند و آدم هر وقت میخواست ، درِ بطری را باز میکرد و مثل این بود که لحظات را بار دیگر زندگی میکند ......
از خانه بیرون بیا تا زیبا شود این شهر،تا درختهای دودگرفتهی خیابانِ پهلوی سابقدوباره جوانه بزنندو جویهای لبریز بطریهای خالی آب معدنیاز نوطعمِ شیرین آبِ قنات را تجربه کنند.تا آبی شود این آسمانِ خاکستریو تابلوهای نمایشگرِ آلودهگی هوااز خوشی به رقص در بیایند. از خانه بیرون بیا!بگذار نیمکتهای آن پارک قدیمیبا یکدیگر به جنگ برخیزندتا تو قهرمانشان را انتخاب کنی برای نشستن ! بگذار کودکان پشتِ چراغ قرمزهاتمام اسفندهاشا...
از هجوم عطرتخیالم رهایی نداردکه هر لحظه تو رااز هر جای شهربه اتاقم می کشمبه گل های پیراهنت پیله می کنمتا پروانه ات باشماز اینجای شعر دیگردر حال خودم نیستموقتی به لبان شیرینت فکر می کنمضربان های قلبم محکم تر می کوبدمست می شوموقتی از باغ عریان تنت می نویسمموهایت می پیچد دور دستانمو قلمم را زمین می اندازدببین من راچگونه گرفتار کرده ایکه از این فاصلهدچار باور شده ام...
تو همانعطرگل یاس و نسیم سحریکه اگر صبح نباشی نفسی در من نیست️️️...
گلدان به گلدانتو را بوئیده اماما هیچ گلیعطر تو را لو ندادخیابان به خیابانآواره تو شدماما هیچ خیابانینشانی از تومسیر قدم هایم نکردآرزو به آرزوتو را دعا کردماما خدا به آرزویم پا ندادبانو!در خواستن تومن خسته نمی شوم امابسیاری گل را رنجانده امخیابان ها را اسیر کرده امخدا را اسیرتربانو!محض خاطر گل ها و خدا هم شدهدلت را راضی کنبا دل من راه بیایدباور کن!عاشقی را خوب بلدماگر دلت اجازه بدهد...
عطرِ آغوش توزیباترین انقلابیستکه هر شب در میانِ جانمعاشقانه کودتا میکند ...️️️...