شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
رضالطف تو شد شامل حالم رضاداده هوای تو مجالم رضاتا بزنم بوسه به درگاه عشقمانده در این فکر و خیالم رضاذره صفت خاک درت می شومتا بدهی خود پر و بالم رضامشرق امید هویدا توییگرچه که من رو به زوالم رضانغمه ی نقاره صحن تو شدزمزمه ی قال و مقالم رضارو به ضریح تو و گلدسته اتمحو تو و جاه و جلالم رضابسته به زنجیر دخیل تو امزائر لبریز سوالم رضا♤♤♤✍ علی معصومی...
مکافاتبهبه غارت بردی آخر حاصل بی اعتبارم رابه ضرب تیر رسوائی درآوردی دمارم رابه شهد شادکامی شوکران درد افزودیسیه کردی تمام لحظه های روزگارم رابه جای مهربانی با ستم کردی مکافاتمفزون کردی دمادم غصه های بیشمارم راتو ای دنیا نه تنها بی وفایی را بنا کردیبه یغما بردی آخر رونق ایل و تبارم راتمام روزها را با غم و حسرت همآغوشمکه روزی مژدگانی آوری فصل بهارم رانفهمیدم سرابی پیش چشم تشنکامانیکه بر باد فنا داری ...
خط پایاندست در دستم بده تا از خیابان بگذریمکوچه کوچه زیر چتر خیس باران بگذریمسایبان ها را رها کن زیر سقف آسمانشاید از سرچشمه خورشید تابان بگذریمماه فروردین گذشت و مژده خرداد دادتا کنار مهر و شهریور از آبان بگذریمدر قطار زندگانی هیچکس باقی نماندمقصدی نا آشنا دارد که آسان بگذریمعابران بی گدار شهر قوچان را بگوباید از جغرافیای دشت گرگان بگذریممثل میدان دُوَ است این روزگار لعنتیدست خالی باید از هر خط پای...
سالانه های من شب آمد و سکوت غریبانه های منباران گرفته غربت ویرانه های من من ماندم و خیال تو و حسرت وصالماهیکه دل سپرده به افسانه های من بار غمی به دوش خودم می کشم ولییاد تو ماند و زخم سر شانه های من رفتی و عطر زنبقت از خاطرم نرفتای کاکلت شکوفه ی پروانه های من یاد از بهار و سبزه و گل می کنم دریغطی میشود بدون تو سالانه های من♤♤♤✍ علی معصومی...
توتم تو شهرآشوب زیباچهره چیزی کم نداری کهپری رخساره ای، دلشوره ی آدم نداری که تو با حسن خدادادت جهان را زیر سر داری خدا را شکر می گویم تو اصلا غم نداری که سحر با مهر تابانی و شب با ماه رقصانیتو کار دیگری در صحنه ی عالم نداری که شلال طره مویت به صحرا جلوه می ریزدزمستان تا زمستان هم شود ماتم نداری که بحمداللهِ مانند من سر گشته و حیراندمادم در مسیر جاده پیچ و خم نداری که به غیر بوته های زنبق و انبوه گیسویت به دوشت...
به گمانم خدا خودش میخواست(میلاد حضرت امام رضا ع) بگمانم خدا خودش میخواست که رضائی برای او باشدقبله ی دیگری مهیا کرد تا صفایی برای او باشد از دل عاشقان دیرینش یا رضا یا رضا شنیدن داشتمشهدی دلبرانه بر پا کرد که صذائی برای او باشد هر پری در هوای پرواز است آسمان رفیع جانان راقطعه ای از بهشت باید بود تا فضائی برای او باشد آن غریبی که میشود دلتنگ کوچه کوچه نشانه میگیرد آرزو دارد این که در شهری آشنایی برای او باشد دردمندیکه...
چشمت سرشار تو گردیدم و دیوانه چشمتکی می دهی ام راه به کاشانه چشمت ای کاش خراب تو شوم تا که بسازنداهل نظر از غمزه مستانه چشمت یک عمر به قدقامت اندام تو ماندمتا بشنوم از قصه و افسانه چشمت تدبیر چه داری که به آتش زده انگاردنیای مرا شوکت شاهانه چشمت بگذار سرم را بسپارم به نگاهت پلکی بکذارم به سر شانه چشمت ♤♤♤✍ علی معصومی...
نقل محفلبازوانت را به دور گردنم بسپار عشقای پگاه آرزوها... گوهر اسرار عشقشعله در جانم چه میریزی که کوه آتشممی گدازم با شرار خویشتن هربار عشقنامی از ما می بری و حکم صادر می کنیما که حلق آویز هستیم از طناب دار عشقبر نمی داری اگر از شانه های زخمی املااقل در سینه ام بار غمی نگذار عشقشاکی ام از روزگار و زخمی ام از نارفیقاز خودی هایم بگویم یا که از اغیار عشقماجرای این همه غمناله سرسام آور استعقده های ماند...
مهر آفرینتو از همه به حال دلم آشناتریدر استان باور من از همه سریگل ها نشان فصل بهارند هرکداماما میان این همه تو چیز دیگریمهر آفرین آینه ها شد نگاه توسرچشمه های آب زلالی و دلبریای عشق نازنین به خداوندی خداشیرین بیان و نوبر و قند مکرریبا هر شمیم شال تو دیوانه می شومای ذره ذره های وجود تو مادری♤♤♤✍ علی معصومی...
هورا نکشیدبعد تو پنجره تصویر تماشا نکشیدصبح باران زده ساحل دریا نکشیدعکسی از اختر شب های تبآلود کویرشانه ای را به سر پوپک صحرا نکشیددر و دیوار همه شاهد و ناظر هستندقاب دلتنگ مرا آینه حتی نکشیدای بنازم به سر کوچه شبگردی هااشک الماس مرا چیده و بالا نکشیدگیجم از عمر فنارفته که کارش آخربه گذرگاه پر از شوق و تمنا نکشیدمثل یک شهر که در خرمن آوارش جزگسلی در هوس زلزله هورا نکشیدآرزو ها همه ی ثانیه ها را...
سکوتم از رضایت نیستتو آخر حاصل عمر مرا بر باد خواهی دادمرام بی وفائی را به عالم یاد خواهی دادسر شبپرسه های گاه و بیگاه تو فهمیدمنشان آشیانم را به هر صیاد خواهی دادمن آزادم ولی چشم هوسناک تو می گویددلم را ذره ذره دست استبداد خواهی داداگر چه آبی از انگشت دستانت نمی ریزدولی از شوکران خصم مادرزاد خواهی دادبه غارت می بری سرمایه آئین و دینم رابه دوشم کوله بار مسلک الحاد خواهی دادبه دادم میرسی آیا؟ نمی دانم، و...
حس میکنمای عشق باور میکنم آوازه ات رانقش و نگار و جلوه شیرازه ات رابا هر نفس در بامداد آرزو هاحس میکنم در سینه عطر تازه ات رامثل پر شالی که در دستان بادیبا هر نسیمی خلسه خمیازه ات راگم می کنم اما میان زورق خودپهنای اقیانوسیِ اندازه ات راجغرافیایی از تب و تاب بهاریوا کن به روی عاشقان دروازه ات را♤♤♤✍ علی معصومی...
حاشا کردنی نیستگم کرده ای چیزیکه پیدا کردنی نیستحرف دلی داری که معنا کردنی نیستدر صفحه اسرار گاهی می شود کههر مطلبی پائین و بالا کردنی نیستصد آسمان باران روایت می کند کههر برکه خشکیده دریا کردنی نیستای بخت خواب آلوده تدبیر چه داری ؟هر طالع برگشته سودا کردنی نیستبا طشت رسوایی که افتاد از لب بامهر آبروی رفته حاشا کردنی نیستاین را تو می دانی که در بزم حقیقتهر صحبت ناگفته انشا کردنی نیستتشویش دستان تو را نادیده...
هیچ ِ هیچمزرد زردم مثل برگی در خزان روزگارسرد سردم چون تگرگ آباد بی مرز و حصارگرچه میچرخم به دور خویشتن بی واهمههیچِ هیچم چون حبابی در هجوم آبشارهر سحر پیغام شادی میدهد خورشید و منگیج گیجم مثل اعدامی که پای چوب داربسکه با هر قاصدک همپای باران گشته امخیس خیسم مثل صحرائی که در فصل بهارخانه اش آباد اگر یادی کند از ما بگودور دورم مثل نیشابور و شهر قندهارفرصت کوتاه عمری را مجال چاره چیست؟کوچ کوچم بر سر همدستی ایل و ...
خودرو شاسیدر محضر وجدان سخن از آتیه گفتندتعلیم چه گویم؟ کمی از تزکیه گفتندهی نام حسن برده و هی صحبت اکبراز مادر صغری و هم از عالیه گفتنداز شوکت ایمان که پی لقمه نان رفتاز آتش و فردوس و سر غاشیه گفتندبودارتر از خودرو شاسی ته مجلساز عطسه ی وارونه بی انفیه گفتنددارو و دوا جای خودش داشته امااز معضل دود و دم هر نقلیه گفتنداز سرفه میانِ قفس تنگیِ سینهفحوای سخن از نفس و تهویه گفتندانگار کسی در پی احقاق حقی نیستا...
در شهادت امام صادق علیه السلامخریده جان جهان علم بی شمارش رابهای دانش و گنجینه ی عیارش راهرآنکه همدم دانشوران دوران شدشنیده قصه شیرین روزگارش راچشیده شهد حلاوت کسیکه میداندنشان عطر گل و باغ لاله زارش رادلیکه آیه صدق و صفا و زیبائیستبه سر نهاده اگر دولت قرارش را-کنار جعفر صادق نشسته عمری راکسی که دیده تب و تاب انتظارش راشرنگ جام بلای دوانقی ای وای...تکیده برگ و بر قامت نزارش رامیان مصرع یا عُدَّتی... به لب د...
بوف کور می سازمدوباره حوصله ات را صبور می سازمبه چشم آینه نقش بلور می سازمدر امتداد شفق از طلایه های سحرنگاه پنجره را غرق نور می سازمپگاه روشن دیدارمان چه نزدیک استبه اشک نافله صبحی نمور می سازمبرای فصل بهار و سرود و همراهیبه فوج چلچله شوق حضور می سازمهمینکه قاصدکی میرسد به سمت دلممسیر خاطره ای از عبور می سازمفقط به خاطر تو ای تمام زیبائیبساط مشغله را جمع و جور می سازماز آن زمان که هوای دلم کمی ابریستبرای...
ماه و پلنگصدا کن مرا مهربان! با صدای قشنگتبه نجوای آهسته و لهجه شوخ و شنگتبخندان به شیرین زبانی و سِحر کلامیبه تسخیر چشمان و ابروی زبر و زرنگتبپیچان دمی غصه های دلم را به مهریبگیران لبم را به نوشین لب های تنگتبلغزان بر و دوش لبریز ناز و ادا رابلرزان تنم را به آهنگ زیبای چنگتبگیر از سرم خواب بیهوده خلسه ها راببر تا تماشای شب های ماه و پلنگتبه غارت ببر پایبند خودت کن از این پسقدم تا قدم مرز جغرافی ام را به جنگت...
صنعت هسته ایاستواریم و پای بر جائیم، گرچه قلب شکسته ای داریمبال خونین مان عیان دارد، اینکه دام گسسته ای داریمسمت و سوی نگاهمان پیداست، آبشاران دستمان جاریستبه شهیدان خویش می بالیم، صعنت ناب هسته ای داریمشانه بر شانه سحرگاهیم، تا طلوع سپیده در راهیمتا مبادا که دشمنی گوید، درد درهای بسته های داریمنبض خون شهید می حوشد رگ رگ شاخه های رویش رالایق باشگاه دانش و فن، رتبه و جا و رسته ای داریمدر مدار به عشق می چرخیم، همدم ذره ه...
مرز و بوم جاودانملتی سرور جهان گردیدکه پر از قدرت و توان گردیدمثل خورشید مشرق امیدروز و شب گرم و بی امان گردیدلانه ی نره شیر غران استبیشه ای که پر از جوان گردیدپای تدبیر پیر مردان استنوجوانی که قهرمان گردیدملتی که امید را فهمیدمثل دریای بیکران گردیدبال پرواز آرزوهایشلایق اوج آسمان گردیدکودکانش نشانه ی شوقندمرز و بومی که جاودان گردید♤♤♤✍ علی معصومی...
جادوانه می خوانمجوانه می زند و من ترانه می خوانمبه شوق عطر گلی نوبرانه می خوانمبرای آن که بگیرم سراغی از جاناندوباره با دل و جان عاشقانه می خوانممقیم جنگل و باران و سبزه زارانمشکوه برگ و بری دانه دانه می خوانمبگو به این شب دیجور لعنتی از مندر اشتیاق سحر بی بهانه می خوانمشکیب شام شباویز شهر ویرانمبه جای مرغک بی آشیانه می خوانمبه نور اینهمه فانوس آسمان گاهیمسیر چلچله را بی نشانه می خوانمبرای خاطره ی هرچه دلبر...
عمر بی بهانهشعر ترم طراوت شب زنده داری استآرامشم نشانه ی هر بی قراری استعطر خوشیکه میوزد از غنچه با نسبمحال و هوای مرحله پرده داری استدلواپسم اگر شده فردای لحظه هااز توشه ی نمانده به روز نداری استدر سایه روشن سر تصویر زندگیآئینه های پرتوی از برد باری استلایق اگر نبوده دلی در مقام عشقاین عمر بی بهانه برای چه کاری است!هر میوه ای که باغ مرا را پر ثمر کندشادانه ای که در دل من می سپاری استدرمان درد پیکره ی سرد آ...
به محضر چشماندارد به خواب می بردم چشم خسته امدر لابلای خلسه ی از خود گسسته اممی بینمش به آینه روی به روی خودمی بیند او مرا که من او را نبسته امهی پلک می نهم که بخوابد نمی شودپا می گذارد او سر عهد شکسته امچشم است و زیر نیزه مژگان فتنه جوغر می زند به من که از این دارودسته امیک ناگهان گذشته و خورشید می رسدمن همچنان به محضر چشمم نشسته ام♤♤♤✍ علی معصومی...
آدم سر به هوااین همه آینه ها را به تماشا نبریدمنطق آل عبا را سر حاشا نبریدکعبه ی دولت عشقست اگر مقصدتانآبروی شهدا را سر مولا نبریدروی سجاده ی تزویر بمانید ولیسر خونین خدا را به کلیسا نبریددین و آئین شما رو بکدامین گذر است؟قبله ی رنگ و ریا را پی دنیا نبریداگر از مهر و محبت اثری مانده که هیچورنه این صلح و صفا را پی دعوا نبریدسیب نایاب تر از دانه گندم شده استآدم سر به هوا محضر حوا نبریدپول بیماری مادر به تورم ...
آئین دلدادگیچنان بی قرار تو هستم که باز، قرار تو دارد دل و دیده امبه شب های بارانی نوبهار، به باران ترین شیوه باریده امیکایک همه کوچه ها شاهدند، پی تو اگر دربدر گشته امفدای سر تو که بین همه، سر سروری را پسندیده امتمام جهانم شدی بی گمان، جهانی به چشم تو سودا نشداز این خوشخیالی رهایم نکنُ خیالی که شوق تو نامیده امبهار آوری، دلستانی، گلی، شکوفاتر از شاخه ی سمبلیبیا دلبری کن که در سینه ام، دلم را به مهر تو پیچیده امغروبی ن...
یک نفس آئینه شوگفته بودی باز می گردی که درمانم کنیبا نگاه مست مژگانت غزل خوانم کنیعشق لبریز جنونم می کند وقتی که توبی قرار از رقص گیسوی پریشانم کنیصد گلستان از ارسباران تو را پیموده امتا مقیم جنگل و دریای گیلانم کنییک نفس آئینه شو تا سوز آهی بشنویبر سرم رعدی بزن تا آنکه بارانم کنیکشته فیروزه ی چشمان نیشابوری وُواله و سرگشته ی لعل بدخشانم کنیهمدم دیرینه مهتاب شب های خنجدعازم کشمیر و همپای گلستانم کنیاز بخارا...
شد که شداز تو ای آرام جانم! بی وفایی شد که شدمثل ما در پیش پایت صد فدائی شد که شدهرجه پیش آید خوش آید، طالع مهرت بلندخون به دل هرکس از این بالابلائی شد که شددر سر ما غیر رویای گلی دُردانه نیستاز تو ای ناز آفرین! بی اعتنائی شد که شداشتباهی دیده ای از ما ببر از یاد خودهر جفایی از تو آهوی ختایی شد که شدشهرزاد شهر خوبانی و خود فهمیده ایمبی محلی از شما با هر گدائی شد که شدگرچه پابند عجیبی دارد این دلدادگیقسمت ما آنچ...
گاهی بخوانآواره می شوم که بگیرم نشانه ایدر بی نشان دامنه ی بی کرانه ایدر کوچه باغ شهرک اقلیم آرزوجغرافیای زنده به شوق جوانه ایهمراه رقص باد سحرخیز و آشنابا حلقه های زنبقی از روی شانه ایای ابر بی دریغ سخاوت ترانه کنچندی ببار با گهر دانه دانه ایآغشته کن به عطر طراوت زمانه راچنگی بزن به پنجره ی آشیانه ایگاهی بخوان چکامه شعر سپیده راراهی بزن به زمزمه ی دلبرانه ایدر سینه ام نمانده کلامی به غیر عشقدر دفترم چه م...
نمی ماندتو می روی و مرا جز غمی نمی ماندبرای زندگی ام عالمی نمی ماندجهان من شده ای و به جز تو جانانهبه کوچه های دلم آدمی نمی ماندبه نای خسته دلانی که آیه ی دردندبرای زمزمه زیر و بمی نمی ماندتمام بود و نبودم به تار مو بند استکه جز وصال تو بیش و کمی نمی ماندمیان جاذبه هایی که رو به روی منستبه غیر زلف تو پیچ و خمی نمی ماندتو می روی و سحر با تو می رود انگاربه لاله زار دلم شبنمی نمی مانددوای درد منی... می روی ولی...
کودک دارالجنونیک سحر اندیشه کن عمر تباه رفته رابخت خواب آلوده و شام سیاه رفته راپای شادی های خود بگذار چندی نازنینسوز و ساز نغمه و نجوای آه رفته رافرصت نقد جوانی، نوجوانی، کودکیلابلای لحظه های سال و ماه رفته راراهمان دور است و مقصد دور اما یکزمانسر بگردان تا ببینی نیمه راه رفته راکاش مهلت داده بودند از مسیر دیگریطی نماید هر که راه اشتباه رفته رامی برد از یاد خود دنیای بی مهر و وفادر کویر بی نشانش کوه و کاه رفته...
بیاوراگر یکروز می آئی سراغم نشان از گوهر تابان بیاورنسیم جنگل مازندرانی، ترنج از خطه ی گیلان بیاورسهندی را بلرزان بار دیگر به شور نغمه ی ترک بیاتتشکوه لاله ی دشت مغان را به آغوش ارسباران بیاورزلال مشهد سرچشمه ها شو شراب جلوه آئینه ها راشعاع از پرتو خورشید تابان به روی قالی کرمان بیاوربه راه و رسم شهلای نگاهت برای مجلس بزم محبتانار ساوه و سیب دماوند کمی انگور تاکستان بیاوربه سر داری اگر دیدار ما را بزن چنگی به گیسوی دوت...
واژهشعر های دفتر ما را نخوانبوی سوز و آه دارد واژه امخط به خط آتش بپا خواهد نمودخصلتی جانکاه دارد واژه اممن نمی دانم ولیکن گفته اندبسکه خاطر خواه دارد واژه امشب نشینی زیر سقف آسمانچلچراغ از ماه دارد واژه امعشق حرف اول دیوانگیستصد جنون همراه دارد واژه امذره ای سرگشته بین جاده هاعالمی همراه دارد واژه امدر کنار عمر یغما رفته ایفرصتی کوتاه دارد واژه ام✍علی معصومی ♤♤♤...
دفتر پریشان مرور می کنم امشب مسیر باران راخطور می کنم از دل غم بیابان را برای آنکه بخوانی حماسه ای از نوصبور می کنم آوازه ی خراسان را بشوق دیدن فیروزه های بودایت عبور می کنم ایجان ره بدخشان را به پای هر غزلی آب دیده می ریرمقطور می کنم این دفتر پریشان به شعله های پر از رقص عاشقانه قسمتنور می کنم آخر اجاق بی جان را در انحنای تبآلوده پلک چشمانمبلور می کنم این ژاله های غلطان را برای ماندن و روییدن و جوانه زدن...
پشت در انتظار پر از جوانه ی هستی بهار مثل توبه پنجه های زمستان دچار مثل من پر از شکوفه ی سیب و انار مثل توکویر حسرت لبریز خار مثل من بسی طراوت رنگ و نگار مثل توفسرده حال و غمین و نزار مثل من نشان و گوهری از اعتبار مثل توغروب شوکت ایل و تبار مثل من نمی رود به سر هر قرار مثل توو می رود به سر چوب دار مثل من رها به دامنه ی سبزه زار مثل تواسیر مانده به پشت حصار مثل من برآورد غمش از ما دمار مثل تونشسته پشت در ا...
تو آمدیتو آمدی که دلم عاشق جهان باشدنگاه ماه قشنگت در آسمان باشدتو آمدی که در این روزگار بد عهدیوفا و مهر و محبت به ارمغان باشدتو آمدی که مسیر نگاه چشمانتترانه ساز غزل های این و آن باشدبرای واژه بودن میان خوبی هاخوشا بحال همانیکه بی نشان باشدتو آمدی که برایم بهانه ای باشیکه شوق زندگی ام خوب و جاودان باشدتنت همیشه پر از عطر و بوی باران ودلت به برکت دلدادگی جوان باشدهماره آنچه که گوئی فراهم ات گردداز او هرآ...
چه می کنیبه مناسبت شهادت حضرت علی عای شهر کوفه با غم حیدر چه می کنیزین پس بدون ساقی کوثر چه می کنینخل بلند عالم هستی شکسته شدبا ناله های سرو وصنوبر چه می کنیای شهر بی ستاره شب های بی علیدور از نگاه حضرت دلبر چه می کنیوقت اذان رسید و ماذنه در انتظار اوبا آیه های ساحت باور چه می کنیدیگر صدای پای عبورش نمی رسدبا خانه های بی در و پیکر چه می کنیای آشنای زمزمه های نگفته اشدر خطبه های مانده به منبر چه می کنی...
پای در کعبه نهادیصبحی از آن شب عقرب زده آغاز نشدزخم سربسته ی پیشانی تو باز نشدماه بود و شب پرحوصله و چاه سکوتجمع خوبیکه به جز عشق تو دمساز نشدسر به مهر است هنوزت جگر خون آلودهیچکس غیر خدا واقف از این راز نشدآسمان شاهد درد است و زمین محرم رازغم دیرینه ی تو گرچه که ابراز نشددر عجب مانده ام از قبله که دیوار شکافتبه شکاف سر مجروح تو اعجاز نشدپای در کعبه نهادی و به محراب سریاحدی مثل تو اینگونه سرافراز نشدای همای...
بهانه بودندر استوای دلم جز غم تو پیدا نیستولی چه چاره کنم با گلی که با ما نیستمیان سینه ی ما غیر تو نمی گنجداگرچه در دل سنگت برای ما جا نیستبه نور ماه چکادت قسم که پنجره امبجز طلوع پگاهت به مشرقی وا نیستبه ناله های شبم دل نمی دهی امادر انحنای تنت جز ترانه گویا نیستشمیم موی تو دارد نسیم و می دانیشلال طره مستت نصیب اینجا نیستمقیم شهر تو ام ای بهانه ی بودناگرچه فرصت عمری برای فردا نیستفدای شهد شراب دو چشم شهلا...
یعنی من... یعنی تو... به روی موج خروشان حباب یعنی مندرون حلقه ای از پیچ و تاب یعنی من طلای گوهر دردانه، ناب یعنی تومیان کوره ی آهن مذاب یعنی من طلوع صبح امید، آفتاب یعنی توغروب خسته این بازتاب یعنی من پرند جلوه ی رنگ و لعاب یعنی تواسیر اشک ندامت، کباب یعنی من شروع باور مشروطه، باب یعنی توهمیشه در طلب انقلاب یعنی من تمام مستی تاکی، شراب یعنی توخمار چشم تو اصلا خراب یعنی من به پشت خنجر ابرو خطاب یعنی تومرید...
سکوت آینه هابه دست خالی مان جز انابه چیزی نیستبه نای خسته مان غیر لابه چیزی نیستنگرد دور خودت بیش از این که ما گشیمدر این سراچه به از غیر خرابه چیزی نیستمیان کوچه ی جا مانده ی اساطیریبه جز نشانه ی دار الاجابه چیزی نیستبه روی آتش حسرت چه می کنی غافل!که غیر سوز دلی توی تابه چیزی نیستتمام پنجره ها قصه گوی خورشیدندسکوت آینه ها جز خطابه چیزی نیست♤♤♤✍علی معصومی...
نیاوردیهر بهار از سرم گذشتی و خبر تازه ای نیاوردیخلسه های من پریشان را غیر خمیازه ای نیاوردیبی قرار تو بودم اما کی سر قول و قرار خود بودیبه شب تار آرزو هایم ساز و آوازه ای نیاوردیتک درخت تکیده ی باغم با صدای کلاغ خو کردمسالیان فراق و دوری را حد و اندازه ای نیاوردیهای های مرا همه دیدند در حصاری به نام آزادیمن گمگشته را ولی هرگز سمت دروازه ای نیاوردیمثل اوراق دفتر عمرم که به دستان باد میرقصندبه فراموشیم سپردی و طلق و ش...
جبریل سخنصحبت عشق تو درگیر تب و تابم کردروی دیوار پر از خاطره قلابم کردمثل مهتاب که از پنحره ای سر بکشدقصه ها گفت و به شیرینی خود خوابم کردفرصتی شد که تماشا کنم ابرویت راآنکه با هر نظری خرمن اعجابم کرداشک این جوهر آغشته به زیبایی چشمقطره در قطره فرو ریخته سیلابم کردتار و پود دل ما را به سرانگشتی دادتا که در پرده ی شوریده مضرابم کردشاعری موهبتی بود که جبریل سخنپرتو آینه ی حضرت اربابم کردیک شب حادثه در پهنه د...
دوبیتی (شماره ۲)💠۱دل و دین می برد طرز نگاهتدو چشم فتته مژگان سیاهتبهارم را مهیا کن دوبارهبه مهر و لطف و عشق رو براهت♤♤♤💠۲بهار آمد، سر یاری نداری؟به کار عاشقان کاری نداری؟به تیر غمزه ای، سحر و فسونیهوای مردم آزاری نداری؟!♤♤♤💠۳یقین دارم شرابی داره چشماتچه گیرایی نابی داره چشماتنگاهم کردی و دیونه گتشمچقد حال خرابی داره چشمات♤♤♤💠۴بهار و زنیقی در شانه ی توگل و بلبل کنار خانه ی توچه کردی با دل م...
ریشه در خاکریشه در خاکم ولی زخم تبر دارد دلمسیب سرخی در کنار نیشتر دارد دلمتا بهار از آسمان این حوالی سر کشدصد زمستان قصه خون جگر دارد دلمچون سپیدار بلندی لابلای شاخه هاحال و روز ساقه خم تا کمر دارد دلمسال های سال روئید از کنارم زندگیخاطرات چیدن گل های تر دارد دلمای بهار از گوشه پرچین ما دامن نکشسال دیگر با تو اما و اگر دارد دلمهمتی کن دست یاری ده که بار دیگریبار این سرگشتگی را با تو بر دارد دلممانده در یاد...
طعم توبگذار این دیوانه بی چون و چرا باشدبگذار دائم در همین حال و هوا باشدوقتیکه همراه نسیمی نغمه میخوانیبگذار گیسوی پر از عطرت رها باشدزورق نشین موج موج آرزو ها باشبگذار این دریا تمامش سهم ما باشدبا من بمان رویائی از امیدواری شوبگذار دنیای من از غم ها جدا باشدمن با تو همراهم دمادم تا زمانی کهتو باشی و من باشم و لطف خدا باشدای عشق ای سرمطلع آغاز خوشبختیبگذار تا طعم تو در این ماجرا باشدوقتی تو هستی در میان سینه...
💠 ۱تا فرصت عمر آدمی کوتاه استشادی و غم زمانه اش گه گاه استمی داند اگر چه باید از اینجا رفتاین اشرف مخلوق چنین خودخواه است!💠 ۲آن قطره که با برگ گلی شبنم شدهر غنچه که بر داغ دلی مرهم شدگلنغمه ی بلبلی که خود همدم شددُردانه ی عشق عالم و آدم شد💠 ۳ای کاش به دیدنت مجالم بدهیبا عشق دوباره حس و حالم بدهیمن ذره ناچیزم و تو خورشیدییک بار به مهر خود کمالم بدهی💠 ۴دلخوش به دو روز چرخ گردون تا کیآواره ی شهر درب و دا...
♧ ۱شراب خون دل دادی که خوردمبه دوشم بار غم دادی که بردمفقط درگیر دارم با خودم کهچرا با اینهمه ماتم نمردم؟!♧ ۲برو اسفند سالی خوش بیاورگپ و گفت و مجالی خوش بیاورگلویم پاره شد از بس که گفتماز این پس حس و حالی خوش بیاور!♧ ۳تو شعری، چشمهایت استعارهلبت یاقوت، ابرویت اشارهردیف است آنچه همراه تو باشدشب از گیسو و صورت ماهپاره♤♤♤✍علی معصومی...
مهرگیاهگوئی دلم به سینه ندا می دهد مراروزی غمت به باد فنا می دهد مرادر امتداد رهگذر توتیایی اتچون به اوج سها می دهد مراروزی اسیر زلف کمند تو میشومهمچون بشارتیکه صبا می دهد مرارنجور درد و غصه ایام کی شوم؟چشمت به یک اشاره دوا می دهد مرابا هر کرشمه ای که رقم می خورد نهانتقدیر و قسمتی که قضا می دهد مراعمری گذشت و دیده به راهت نهاده امخاک ره تو مهر گیا می دهد مراای خضر پی خجسته بهاریکه میرسیپیمانه های آب بقا می ...
نوروزبرخیز با باد سحر همراه باشیماز عطر گل بوی چمن آگاه باشیمپرگشته حجم کوچه از بوی اقاقیتا شاهد این لحظه خودخواه باشیموقتی جهان سردرگم خط عبورستبهتر که ما هم عابری گمراه باشیمما که اسیر پنجه های روزگاریمدیوانه این خلسه کوتاه باشیمحال و هوای سبز نوروز است برخیزچندی مقیم صحن این درگاه باشیمبا اختران آسمان مهربانیآوازه خوان آفتاب و ماه باشیم♤♤♤✍علی معصومی...
همیشه در جریانیبهار پشت در است و دلم به دنبالتبیا که از تو بپرسم دوباره احوالتفدای تو بشوم، حال ما چه میپرسیکه مانده در طلب اشتیاق هر سالتدوباره خاطره سبزه و گل و باراننسیم صبح پگاه و شکوفه شالتبگیر دست مرا ای طراوت هستیدر انحنای تبآلوده ی پر و بالتنمی رود به تماشای خرمن گل هامرید دانه و دام و اسیر تک خالتنگاه کفتر جلدی به کوهساران گفت:که داده بال و پرم را به پنجه دالت؟همیشه در جریانی به رگ رگ جانمدوباره ...