شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
عاقل باشکنار هر که می گردی رفیق و یار و یکدل باشچنان آئینه ای در پیش چشمان مقابل باشجهان جای مکافات فریب و مکر و تزویر استتو هم یک صحفه ای از دفتر حل المسائل باشنکردی باخودت تدبیر آرام و قرارت را ؟به تو تا کی بگویم ؟ ای دل دیوانه عاقل باش !میان پهنه امواجی از دریا چه می خواهی ؟کمی هم وامدار آفتاب سمت ساحل باششکایت می کنی از بی وفائی ها ولی ای جاندرون خویشتن در جستجوی این دلایل باششرنگ عاشقی غیر از تمنای حقیقت نیس...
نبض اشتیاقچندی ترانه می شوم و دم نمی زنمحرف از وجود عالم و آدم نمی زنماین خلسه را که حاصل ایام باور استبا خاطرات غیر تو بر هم نمی زنموقتی تمام پنجره ها سمت آرزوستسنگی به سینه از سر ماتم نمی زنمگاهی که رعشه می زنی ام با نبودتحرف نگفته ای به خودم هم نمی زنمخط گسل به مرز جنونم کشده استدم از طلوع زلزله ی بم نمی زنموقتی خراب دیده سیلابی خود امخود را به آب چشمه زمزم نمی زنمتا در رگ حیات دلم لانه کرده ایجز نبض ا...
حماسه دردهمیشه بر سر عهدی نبسته میمانمکتاب خاطره را نانوشته میخوانم میان جنگل شرجی به خوبی باراناسیر جاذبه های نسیم و گیلانم مرا به مرز جنون می بری برای چهسر چه داری از این روزگان ویلانم چگونه پر بکشم سمت آسمانت رامنی که ساکن جغرافیایی ویرانم تو از سلاله عشقی تو محرم رازیمن از حقیقت این ماجرا چه میدانم تو خود بهاری و صدها شکوفه نازیمن انتهای خزانم …مقیم آبانم تو نغمه های حجازی ترنم عشقیمن از حماسه و دردم من...
موسی ابن جعفر(ع) تا میله ی قفس غزلستانی از پر استپرواز هر پرنده تمنای اخر است زندان به سجده های شبش غبطه میخورددیوار خسته منتظر دست لاغر است خورشید اگر به فکر طلوعی دوباره نیستدر سایه سار حضرت موسی ابن جعفر است باران بهانه کی کند آنجا که سال هاستچشم فلک به نغمه تنهائی اش تر است زنجیر اگر به طاقت پایش فرو نشستدُردانه ای در آستانه ی تقدیس دلبر است اینجا حریم خلوت بالحوایج است اینجا نفس بهانه هر مشک و عنبر است ...
ندیدیانگار پریشان شدنم را تو ندیدیبی تابی باران شدنم را تو ندیدیلیلاتر از آنی که به پیش تو بنالممجنون بیابان شدنم را تو ندیدیهر بار سر کوچه سراغ از تو گرفتمویلان خیابان شدنم را تو ندیدیگفتی که گرانست تماشای محبتناچاری و ارزان شدنم را تو ندیدیبگذار به مقصد برسانم دل خود راتا بی سروسامان شدنم را تو ندیدیای بخت بلندی که نداری خبر از مامهجوری و حیران شدنم را تو ندیدیدر ساحل سبزت غم گرداب نداریقربانی طوفان شدن...
ساحت باران از عشق مگر چیز کمی خواسته بودیمیا آنکه بهشت و ارمی خواسته بودیم؟ دلدادگی و مهر و محبت به میان بودمستانکی و جام جمی خواسته بودیم این کبکبه ی چرخ پر آشوب کجا بود!وقتیکه فقط آه و دمی خواسته بودیم صد کوچه ی آوارگی و حسرت و اندوهبیچارگی و درد و غمی خواسته بودیم ما گمشدگان سحر و نغمه صبح ایماز نای وفا زیر و بمی خواسته بودیم ای خرمن گیسوی برآشفته ی جانان ما از تو فقط پیچ و خمی خواسته بودیم با ابر پر از ...
نای ارغنون جان فدای دلی که خون باشد به سر داری از جنون باشداز غم و رنج خود فزون باشد همدم نای ارغنون باشد شب نشین ترانه ها گردد قصه گوی بهانه ها گرددرونق آشیانه ها گردد جرعه ی جام لاله گون باشد جان فدای دلی که هشیار و عاشق و بیقرار و تبدار ومحرم رمز و راز اسرار و جاده پیمای بی سکون باشد شعله گیرد به خامه هایی که در تب و تاب چامه هایی کهبه تمنای نغمه هایی که واژه در واژه اش فسون باشد دل همان به که بهترین باشد بین هر حلق...
محبتبنواز سری را سر بازوی محبتبگذار دلت را به ترازوی محبتیکبار که از قرعه قسمت خبری شدبسیار بخوان نغمه به پهلوی محبتهربار که دلتنگ بهاران شدی ای جانبسپار دلت را به پرستوی محبتیکروز از این عمر گران فرصت اگر بودبنشین به تماشای سر جوی محبتاز جنگل پر واهمه و دشت بلاخیزپلکی بزن ای دیده به آهوی محبتبا همسفرانی که پر از بیم و امیدندبردار تو هم بقچه ای از روی محبتاز نخوت دنیای پر از کینه چه گویم؟آویخته ما را به سر ...
دق می کنم روز و شب آوای هق هق می کنمشکوه از دست دقایق می کنم لا به لای خلسه تنهایی امقصه ها با صبح صادق می کنم بعد از این خود را برای خاطرتخوار و بد نام خلایق می کنم بس که دنبال تو ویلان میشومعاقبت از عشق تو دق می کنم داغ در دل خار در چشمان خودسینه را دشت شقایق می کنم در غروبی خسته از آوارگی جستجوی سمت مشرق می کنم ساز ناکوک چه دارد زندگی؟با تو عالم را موافق می کنم ♤♤♤✍علی معصومی...
از دست رفتدیر جنبیدی عزیز من قرار از دست رفتفرصت سرمستی و بوس و کنار از دستزخم کاری را مداوا سرسری کردن چه سودنوشدارویی نیاوردی و کار از دست رفتبعد عمری جانفشانی ها به پای دوستاندر کمال نارفیقی ها قمار از دست رفتآن که فریاد انالعاشق کشید ای مهربانپیش چشم شاپرک ها روی دار از دست رفتظاهرا باید به سرمای زمستان خو کنیمبی خبر ماندیم و فصل نوبهار از دست رفتباغبان را خشکسالی ها به تنگ آورد و گفتباغ های جلگه سیب و انار ا...
کمی نمایان شو به یاد برگ تری همکلام باران شوشکوه و لحظه زیبایی خیابان شو میان کوچه بی انتهای خاطره هاکنار پنحره ای بی بهانه مهمان شو برای این که ببینی چه میکند با مامقیم فصل پر از ژاله زمستان شو غریبه در نظرم جلوه میکنی خورشیدتو را به جان بهاران کمی نمایان شو در انجماد بلورین ساقه های درختجلای شبنم گوهر نشان غلطان شو بریز هرم تنت را به چینه های سکوتسرود چلچله شاخه های عریان شو برای اینهمه بی تابی و تب و هذی...
از دست رفتدیر جنبیدی عزیز من قرار از دست رفتفرصت سرمستی و بوس و کنار از دست زخم کاری را مداوا سرسری کردن چه سودنوشداروی نیاوردی و کار از دست رفت بعد عمری جانفشانی ها به پای دوستاندر کمال نارفیقی ها قمار از دست رفت آن که فریاد انالعاشق کشید ای مهربان پیش چشم شاپرک ها روی دار از دست رفت ظاهرا باید به سرمای زمستان خو کنیمبی خبر ماندیم و فصل نوبهار از دست رفت باغبان را خشکسالی ها به تنگ آورد و گفتباغ های جلگه سیب و ا...
حسرت لبخندنغمه کن با من شوریده شکر خندت رالحظه های شب بارانی الوندت رابگشا پنحره ای را به تماشای خیالچاره کن بغص تب آلوده ی دربندت رابه کجا سر زنم ای نخل بلندای امیدتا ببینم قد و بالای برومندت را ؟کو نشانیکه بگیرم خبر از شوکت عشق !غنچه ای کو که دهد عطر همانندت را؟شانه بر شانه موجم که به دریا برسممی سپارم به خدا ساحل اروندت راکوچه در کوچه به دنبال کسی میگردمکه به یاد آورد ام سمت سمرقندت راکوهی از غیرت و جاهی و...
رد آواربه فرض آنکه چشمت مهلت انکار نگذاردمجالی را برای فرصت زنهار نگذاردچنان مست فریبایی کند اوضاع مجلس راکه جایی را برای خاطری هوشیار نگذاردتو میدانیکه درد برکه ی مدیون باران راکسی پای حساب مرغ بوتیمار نگذاردزلیخا! با خیانت آبروی عشق را بردیبگیرم ردّی از تو پیش بوتیفار نگذاردعروس مصر هم باشی به رسوایی نمی ارزدخدایت را بگو تا پرده بر اسرار نگذاردبه بوی ننگ بدنامی بگو اسپند آتش رااز این پس در میان حجره اش عطار ن...
یار ما نبودیادی از آن گلی که وفادار ما نبودباران دشت سبز سبکسار ما نبودفیروزه های آبی چشم قیامت اشدر ویترین حجره ی بازار ما نبودآن ماهتاب نقره نشانیکه چهره اشپرتو فشان نیمه شب تار ما نبوددر کوچه های در به دری پرسه میزدیماز عشق و درد و خونجگری بار ما نبوددل داد و دل ربود و دل از ما برید و رفتآن نازنین خاطره ها یار ما نبود♤♤♤✍علی معصومی...
این رسم وفاداری نشد سر به روی صخره داری، موج دریایی مگر!عطر نرگس می فشانی، باد صحرایی مگر؟ شعله از هرم نفس های تو بیرون می زندآفتاب مشرقی یا فوجی یامایی مگر؟ ای جنون در رگ رگ اندیشه ات، حرفی بزن!همدم ابن السلامی، یار لیلایی مگر؟ وعده ها دادی که می آئی ولی ای نازنینمن فدای تو شوم یک روز می آئی مگر؟ فرصتم کوتاه و تو امروز و فردا می کنیبگذر از امروز اما بند فردایی مگر!؟ هر کسی آمد نشان از مذهب عشق تو داددر کجای نک...
مادربین خوبان همیشه تک مادریار و غمخوار و بی کلک مادر خانه از عطر بودنش روشنگل خوشبوی مشترک مادر سوی گهواره می رود تا کهبه تکان آورد فلک مادر مثل تندیسی از وفاداریعاشقی را زند محک مادر زندگی شاهد ترانه اوستصد گل و باغ و شاپرک مادر تا که اشکی زداید از چشممکاش می زند مرا کتک مادر قد کشیدم که شادمان گردیای فدای تو!...دخترک! مادر♡♡♡✍علی معصومی...
نمی چکد امشب خیال گریه دارم و اشکم نمی چکددل را به ناله می سپارم و اشکم نمی چکد آواره گشته لابه لای دو بازوی خسته امزانو به سینه می فشارم و اشکم نمی چکد سر بر سر دلم نهادی و من سر به شوق توبر خاک تیره می گذارم و اشکم نمی چکد روزی که آشنای غریبی شدم چه می دانیدرگیر درد بی شمارم و اشکم نمی چکد تو ایستاده ای به تماشا در ایستگاه نگاهمن هم مسافر قطارم و اشکم نمی چکد تو زل زدی بسمت من و محو رفتنم هستیمفتون نرگس خمارم...
آدم شدمعمری غزل شدم که غزالی شوی مرابا هر بهانه خواب و خیالی شوی مرادر کوچه های خسته تر از بی ترانگیعطری به روی رقص شلالی شوی مراباران شدم که چکه چکه به شنزار آرزوسرچشمه های آب زلالی شوی مرابا هر جوانه شاخه رویای خود شدمتا بیشه زار سبز و محالی شوی مراآدم شدم که ساکن خاک غمت شومگندم شوی و نان حلالی شوی مراای سیب سرخ رفته به غارت نگاه کنحوا شدی که میوه ی کالی شوی مرا♤♤♤✍علی معصومی...
بعد از تو بعد از تو دائم با خودم درگیر هستمشاکی ترین آواره ی تقدیر هستم وقتی مرام و مذهبم جز عاشقی نیستخواهی نخواهی لایق تکفیر هستم مثل پر کاهی که می افتد در آتشدر التهاب و چرخش و تغییر هستم صد مولیان دردم به تیمور نگاهتجغرافیای مانده در تسخیر هستم در جای جای گوشه ای با دام چشمتگاهی سمرقند و گهی کشمیر هستم دیوانه ام از بس که با زلف سیاهتشرمنده ی هر دانه ی زنجیر هستم بختت سپید ای کوه لبریز محبتیک ژاله برف ...
زیباترین رویای شرقیبا یک طلوع ساده روشن کن جهان راآتش بزن مجموعه ی هفت آسمان راای عشق، ای خورشید، ای سرچشمه نورگرمی بده با مهربانان آشیان رامستانه و جانانه و با دستان مهرتپیمانه در پیمانه پر کن شوکران رااز پرتو و نور و سرانگشت محبتپروانه تر کن پیله های نیمه جان راما ساکنان مرز و بوم آرزو ایمگم کرده ایم افسانه امن و امان راای صبح، ای زیبا ترین رویای شرقیبیدار کن این خفتگان بی نشان راشاید برای صبح دیگر جا بما...
کرشمه بسته زلف یار خواهم شد، بی دل و بیقرار خواهم شدشهره روزگار خواهم شد، عاقبت سر به دار خواهم شد راهی لحظه ی سرآغاز و یک جهان آسمان پرواز و محو آرامش گل ناز و چشمه ی جویبار خواهم شد آه یک لحظه نگاهش من، جاده پیمای سر براهش منبا غباری که در پگاهش من، اخرش تار و مار خواهم شد از دو چشم سیاه آهویش، در تماشای رقص گیسویش با تمنای خال هندویش، محو سیب و انار خواهم شد از پی سوز و ساز می آید، با کرشمه به ناز می آیدآن زمانی ک...
یلدابه یلدا می سپارم آخرین برگ بهارت راتماشا خانه فصل پر از رنگ و نگارت راپس از پاییز شورانگیز غرق عشق و زیباییبه رویا می سپارم پیچ و تاب شاخسارت راتو را از کوچه باغ رفته بر تاراج می چینمبه فردا می سپارم رونق ایل و تبارت رادوباره سردی دیماه را در پیش رو داریبه نجوا می سپارم نغمه های بیشمارت رابگو با برکه ی جامانده از تشویش بی آبیبه دریا می سپارم ماهتاب بی قرارت رازمستان در زمستان انجماد تازه ای داریبه یغما می سپا...
پنجره های شب یلداآه ای دل دیوانه هواخواه که هستیآشفته ویرانه ای از ماه که هستی در آن طرف از پنجره های شب یلداآوازه ی کاشانه ی گه گاه که هستی یک شهر پر از خاطره با جوهر اشکیصد گوهر دُردانه سر راه که هستی با هر نفس پاک تو گویا اثری هستدُردی کش فرزانه و آگاه که هستی از نای فلک زمزمه ساز تو جاریستآوای غریبانه و جانکاه که هستی پیچیده به هر شاخه تو بیم امیدینیلوفر گلخانه درگاه که هستی ای شاهد بی تابی شب های غمالو...
از نفس صبح پگاه برگرد و برای دل من جلوه گری کنبا نرگس مستانه دمی فتنه گری کن من غرق نیازم تو ولی چشمه ی نازیامشب سخن از خاطره ماه و پری کن با سیب و اناری که صفا داده به باغتمهمان تماشاکده ی شاخ و بری کن ای باد صبا از نفس صبح پکاهتجامانده ای از هول و ولا را خبری کن عمری به غم و محنت ایام سپردیمدر فرصت جامانده حدیث دگری کن درمان دل سوختگان کار ثواب استچشمی به دلاشوبی اهل نظری کن ای موی پریشان تو بی تابی عالم...
شراب آخرین جام به یلدا میسپارم زلف پر چین و شکنجت رابه صحرا می فشانم برگ گل های ترنجت را بیا تا سرمه از دود دل دلدادگان سازمسر مژگان مست و دیده های نکته سنجت را بگیرم رشته ای از طره پر پیچ و رقصانتبریزم روی دامان شقایق درد و رنجت را به آتش می گذارم دانه دانه تا بیافشاندنسیم صبحگاهان با خودش عطر سپنجت را شراب اخرین جامی تو دُرد خمره عشقینثار عاشقانت کن طلای ناب گنجت را✍علی معصومی...
تب مستانگی چرا ای دلبر دُر دانه می گیری نگاهت راشمیم عنبر افشان غمزه چشم سیاهت را تو که از اینهمه دیوانگی هایم خبر داریچرا کج میکنی از کوچه ما سمت راهت را اگرچه خرمن دردم تب مستانگی ها رادریغ اما نمی ریزی شراب گاه گاهت را در این شبهای یلدایی که دنبال تو میگردمکجای آسمان پنهان نمودی قرص ماهت را بیا و فرصت دلدادگی ها را مهیا کنبپچیان در مسیر عاشقی جرم گناهت را بیافشان روی دامان سحرگاهان طراوت رابنا کن بار دیگر خنده...
کوچه های یخ زدهاز کوچه های یخ زده یکشب عبور کندستی به ساق شاخه غرق بلور کن وقتی نفس به سینه خود چاق میکنیویرانه های شبزدگان را مرور کن بالانشین شهر پر از یاس و یاسمن!کاری برای منطقه ای سوت و کور کن غمناله های خسته به جائی نمی رسندگوشی برای شعر تری جمع و جور کن شاید تمام پنحره ها غم گرفته اندفکری به حال آینه های صبور کن پا در رکاب لطف صفایی اگر تو همپای پیاده صحبت لطف و حضور کن زیباتر از طلایه ی خورشید مهربان...
هوا خواهبرکه تصویر قشنگی است اگر ماه شوی شاهد اینهمه زیبائی دلخواه شوی همسفر بودن تو مقصد زیبائی هاستجاده لبریز تماشاست که همراه شوی آسمان شب ویرانه ندارد حرفیتو اگر پنحره ی بزم شبانگاه شوی چه نیازی است که ابراز شود درد دلیجای اسرار نباشد که تو آگاه شوی عمر اگر می گذرد جای پریشانی نیست که تو خود برکت هر مهلت کوتاه شوی سر سودای تو داریم و هوا خواه توایمتا که درمان دل و هر غم جانکاه شوی فرصتی نیست عزیزم به تماش...
میلاد حضرت زینب سبر شاخه ی گل غنچه زیبا نیکوستدر باغ ارم سایه طوبی نیکوستچشمان محمد و علی روشن بادحال دل مهربان زهرا نیکوستتا لطف و صفای مرج البحرین استامواج درخشنده دریا نیکوستدر دامن فاطمه گلی روییده استلبخند لب علی اعلا نیکوستوقتی سخن از یار موافق باشددر کرببلا زینب کبری نیکوست✍ علی معصومی...
لذت دانه هاپریشانم و مثل دیوانه هاخراب تو شبگرد ویرانه هانشانی نگیر از من در به دراز این شهرها، کوچه ها خانه هابه آوارگی خو گرفتم مگررها گردم از هر چه کاشانه هااین پس نبینی مرا نازنینبه غیر از نشانی به افسانه هابیا تا بگیرم غمت را به سرسرت را بگیرم بر این شانه هاچه دامی نهادی به پیشم بگوامان از تو و لذت دانه هابیا پیله ام کن که جان مراشکوفا کنی مثل پروانه ها✍علی معصومی...
ایمان دارمبه تب و درد و مداوای تو ایمان دارمبه نفس های مسیحای تو ایمان دارمگرچه از دشنه مژگان تو خون می ریزدمن به رخسار فریبای تو ایمان دارمبه جنون میکشی ام عاقبت کار ولیبه صفای دل لیلای تو ایمان دارمپرتو مهری و لبریز صداقت، من همبه تمام قد و بالای تو ایمان دارموقتی از لحظه دیدار خودت میگوییبه سر وعده ی فردای تو ایمان دارمرو به روی منی و سمت دلم می آییچِقَدَر من به سراپای تو ایمان دارمخود شیرینی قندست سخنها...
کافی استبه آسمان شبی تک ستاره ای کافی استطلوع مشرق صبح دوباره ای کافی است اگرچه بال پریدن نداری ای گنجشگبرای زخم پرت راه چاره ای کافی است گمان نمی کنم اینجا همیشه غم باشدبرای شادی دل ها اشاره ای کافی است که گفته کاخ ستم جادوانه خواهد بود؟برای خرمن آتش شراره ای کافی است هوای جستن یوسف اگر به سر داریبه چاه جاده کنعان نظاره ای کافی است جواز عشق کسی را نمی توان دزدیدبرای شهر جنون قلب پاره ای کافی است به آسمان اجا...
گرگ باران دیدهیقین دارم کمی پیچیده باشیدلی را از کسی دزدیده باشیاز این مژگان شهلائی که داریبه غمزه دانه ای پاشیده باشیفدای دامن در دست بادتمرا باید تو هم فهمیده باشیبه این دیوانگی هائی که دارمبه زیر لب دمی خندیده باشیچه می شد مثل باران شمالیبه پهنای دلم باریده باشیکمی از نقره ماه جمالتبه آلون شبم پاشیده باشینمی آید به تو این ساده بودنگمانم گرگ باران دیده باشی🔷️🔷️🔷️ علی معصومی...
هاغصه ناتمام خوبی هابا تو هستم که روبروی منی، قسمت و سهم آرزوی منیاز تمام بهانه های قشنگ، مقصد ناب جستجوی منیدور تو بی بهانه می گردم، غزلی عاشقانه می گردممصرعی از ترانه می گردم، بغض ناخورده گلوی منیبا تو ام ای تمام خوبی ها، کفتر روی بام خوبی هاقصه نا تمام خوبی ها، نغمه نای های و هوی منیشب نشین بهانه ام شده ای، رونق آشیانه ام شده ایزنبق روی شانه ام شده ای، همه حرف و گفتگوی منیکاشکی همنوای من بودی، همدل و پا به پای من...
انسان تمام می شود آیا؟این جاده بی عبور تو همپا نمی شوددنیا بدون عشق تو زیبا نمی شوداز لحظه ای که آمدنت را شنیده امگفتم که طی شود شبم, اما نمی شودپرسیدم از کسی که بحاشا رسیده بودطی طریق مرحله, آیا نمی شود؟من من نموده اندکی و اعتراف کرد:آن کسکه لاف خود بزند ما نمی شوداشکی بروی گونه سردش چکیده گفت:هر قطره ای که راهی دریا نمی شودآدم میان اینهمه تلواسه ی عحیبدر کوچه های گمشده پیدا نمی شودای آشنای حضرت جانانه خود...
گل من آخرین جام جهانی گل منفارغ از شرح و بیانی گل من رونق عصر و زمانی گل منهمه جا ورد زبانی گل من آشنای دل و جانی گل منگرچه از دیده نهانی گل من بهترین خط و نشانی گل منمثل خورشید عیانی گل من دولت امن و امانی گل منباعث تاب و توانی گل من آرزوی همگانی گل منروشنای دل و جانی گل من.◇◇◇علی معصومی...
بسپاریدشکوه برگ ترم را به یاد بسپاریدبه یاد خود نظرم را زیاد بسپاریددر آسمان پر از لحظه های زیبائی تمام بال و پرم را به باد بسپاریدتن مرا به خزانی که زیر شلاقشفسردم و خبرم را نداد بسپاریدکنار گوشه باغم در انتظار سفربدست همسفرم ان یکاد بسپاریددلم گرفته از اوضاع بی ترانه شببه شام بی سحرم بامداد بسپارید زمانه همدل و همراه اگر نمی گردد جهان بی ثمرم را به عاد بسپاریدعبور سرزده دارم مجال گفتن نیستجراحت جگرم را ...
ثانیه های عبور آب با کوزه ای شکسته اگر بند می زدندقلب مرا به چشم تو پیوند می زدنددر سینه ام به برکت مژگان سرکجتبا هر لبت به کام دلم قند می زدندشرجی تر از همیشه به امواج بیکرانذر موج موج موی تو لبخند می زدندبا هر نفس به ثانیه های عبور آبنخل تو را به ساحل اروند می زدنداز بسکه خوشتراش و فریبا و دلبریحرف جمال و مهر خداوند می زدندبسپار دامن یله ات را به دست بادوقتی مرا به جرم تو پابند می زدندآزادیم فدای تو شد ای...
امشبچه بگویم که شبم بی تو خراب است امشبحال من بی تو همه رنج و عذاب است امشبآی ای چشمه ی نوشین لبت قند و عسل! قلبم از آتش عشق تو کباب است امشبتو که در بستر خود مثل گل نسرینیتنم از هرم تنت در تب و تاب است امشبشوکرانی است غم عشق تو اما ای جانیاد تو نوش دل و شربت ناب است امشبچشم من کاسه خونست و سرم غرق جنونسر تو پر هوس از جام شراب است امشبتو به آغوش بکش شادی هر خاطره راپای من بسته به هر شعر کتاب است امشبتو بگو عا...
غرور هبلمن از سلاله شعرم تو از دیار عسلتو واژه واژه عشقی من از تبار غزلمن از حواله خاکم تو از خرانه کوهتو از تراشه سنگی من از غبار زحلمن آبدره باران تو از طراوت گیلانتو از کرانه دریا, من از اعتبار گسلمن آستانه دلوم تو در میانه عقربتو از بهانه آتش من اشتیاق حَمَلمن آه خسته دردم تو انتهای سکوتتو از نشانه جنگی من ابتدای جدلمن از طریقه کفرم تو جلوه های گناهتو لاف گنده لاتی من از غرور هبلمن و بهانه بودن تو و حلول ...
چه می خواهیاز این آلون ویران° سقفِ ناقابل چه می خواهیتو از دشت تگرگ اباد بیحاصل چه می خواهیبه روی زخم تاولسوز هر دریاچه ای دیدینمک باریده, از شنزار بی ساحل چه می خواهیمن از جغرافیای زرد و سرخ آباد خورشیدمتو از دهلیز نوشانوش خون دل چه می خواهیبه پوچی می گراید جنگلی با قحط باریدنتو از گلدان خشک گوشه منزل چه می خواهی در این تالاب ناایمن پلیکانی نخواهد رستتو از مشت پری جامانده لای گل چه می خواهیدمی که غیر هوهوی شب سرد ...
دست بی نمکعقلم حریف سرسر دیوانه ات نشداشکم بهای خنده ی مستانه ات نشدای نارفیق خاطره های جوانی امعمرم کفاف خواندن افسانه ات نشدشمعم که انعکاس نم اشک حسرتمآئینه دار هر شب پروانه ات نشد در حیرتم که دل غرق خون مانام آشنای خاطر بیگانه ات نشدحتی اشاره ای هم از آن یار دلفریب با خاک راه کوچه و کاشانه ات نشداز لحظه ایکه دیدم و دلبسته ات شدمچیزی شبیه گوهر دُر دانه ات نشداین دست بی نمک چه گناهی نموده کهیک لحظه هم شده ...
صبح بی ترانهباران دانه دانه رهایم نمی کند این ابر بی نشانه دوایم نمی کندمثل کویر داغ تبالوده ام که بازیک رود عاشقانه صدایم نمی کنداز بسکه خورده ام غم ایام رفته راصد بغص بی بهانه رضایم نمی کند با زورقی شکسته به دریا زدم ببیناین موج بیکرانه چهایم نمی کندمانند برگ زرد خزانی شدم که باداز شاخه ی شکسته جدایم نمی کندتاخورده ام به شانه بی ارغوانی امیک سایه دلبرانه صدایم نمی کنددرگیر و دار شام دلاشوبی خود اماین صب...
غزل های دردلیلی بخوان دوباره غزل های درد راپس لرزه ی فلات گسل های درد رابهتر ز هر کسی تو برایم ترانه کنحال و هوای ضرب مثل های درد رااینجا اگرچه بوسه به پیغام تللریپرکرده چشم و گوش پچل های درد راآماد کن برای رهیدن ز ناله هااین خفتگان چرک دمل های درد راجز تیغ نیشتر به خدا چاره ای نیوددرمان زخم خیرِ عمل های درد راباید دمی پیاده شویم از سمند خودره کوره های کوه و کتل های درد رااین دیدگان که لایق دیدار شان نشدب...
حراسیر ساحت حیرانی تو خواهم شدمقیم کوچه بارانی تو خواهم شدتب ضیافت عشق و بهانه نزدیکست شبی روانه مهمانی تو خواهم شدبرای تشنه لبانت کسی چه می داندچگونه موج پریشانی تو خواهم شدتمام مسک من حرمت وفاداری استمرید بی سر و سامانی تو خواهم شدخدا به برکت عشق تو بی قرارم کردفدای مقصد نورانی تو خواهم شدبرای این همه دلدادگی خدا را شکرغبار گوشه دربانی تو خواهم شدچها کنم من و صد خرمن پشیمانینگاه خسته به پیشانی تو خواهم شد...
نگرفتیگفتی که غبار از رخ ایام بگیری، نگرفتیاز حال و هوای دلمان وام بگیری، نگرفتیپرواز دل انگیز تو را روی سرم دیدم گفتمبرگردی و جائی لب این بام بگیری، نگرفتیپلکی زدی و آینه ها غرق تماشای تو گشتندگفتم که دمی با خودت آرام بگیری، نگرفتیدادم به کف دست سحر زمزمه ناله شب راشاید که از این پنجره پیغام بگیری، نگرفتیاز دار مکافات عمل لایحه عشق تو کم بودمیشد که از این تبصره فرجام بگیری، نگرفتیتوجیه تو را بر سر عهدیکه شکستی چ...
نخل ارمیدهصیاد می شوم که تو آهوی من شویفریاد می شوم که تو کوکوی من شویویرانه گشته ام ولی از فصل دیگریآباد می شوم که پرستوی من شویمن یک چنار خشک تو مثل صنوبریشمشاد می شوم که به پهلوی من شویبا چین دامنت چه قیامت بپا شودمن باد می شوم که تو هوهوی من شویای نخل آرمیده به خرما پزان عشقمرداد می شوم که تو جاشوی من شویبا عشق ناگزیر غم شیرین من توییفرهاد می شوم که تو دلجوی من شویدستم نمی رسد به انار نچید...
دلم با سرودنت شاد است شنیده ام که تو هم عاشقانه می گوییسروده های قشنگ و دلانه می گوئی اگر چه دلبر و نازی شنیده ام گاهیبرای حال خودت دلبرانه می گوئی سحر به پنجره عطر ترانه می پاشیبه گوش زنجره شعر شبانه می گویی به هرچه آینه ها صاف و ساده می تابیبرای گمشده ها از هر نشانه می گوئی برای خاطره هایی که رفته اند از یادسبو سبو غزل نرگسانه می گوئی همینکه سفره دل را گشوده ای خوبستهمینکه مختصری بی بهانه می گوئی بخوان بخ...