شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
غنیمت است دستی به شانه تو رساندن غنیمت استدر اشتیاق روی تو ماندن غنیمت است دیوانه کن به نغمه ی شوریده ات مرابا عمر رفته مرثیه خواندن غنیمت است سرمست خوشه خوشه انگور شهوتم تاکی کنار بیشه نشاندن غنیمت است وقتی که بال من لب بامت شکسته شدپایی بسمت دانه کشاندن غنیمت است دستم نمی رسد به بلندای نخل عشقاشکی بسوز سینه فشاندن غنیمت است صیاد خسته ام که شکارش رمیده استتیری به هر بهانه پراندن غنیمت است تا شعله می رسد به...
دانه سرخ اناربیا ترانه ای از نوبهار هم باشیمکمی نشانه ای از لاله زار هم باشیمبسوی جاده ای از آروزی خوشبختیسری به شانه بی غمگسار هم باشیمبرای جستن صبح و نشانه خورشیدشبیه سایه هم همقطار هم باشیمبه لحظه های پر از نعره های بدمستیشبی ترانه جانسوز تار هم باشیمکنون که رونق بازار رنج و تنهاییستبیا زمانه ی خود را کنار هم باشیمدر ازدحام پرآشوب خون دل خوردنشریک دانه ی سرخ انار هم باشیمتبر به ساق صنوبر اثر نخ...
تو باشیتو باشی، لحظه ها زیباترین اندگل و باران به دامان زمین اندتو باشی ساکنان شهرک عشقهمه همسایه هایی نازنین اند◇◇◇تو باشی، کوچه ها لبریز شوقندپر از گل ها ی سحرآمیز شوقندتو باشی، سینه هاب بیقرارانپر از آوای شورانگیز شوقند◇◇◇تو باشی، غصه و ماتم ندارمو میدانی که چیزی کم ندارمتو باشی. جز تب و تاب نگاهتدگر کاری در این عالم ندارم◇◇◇تو باشی، کوچه عطر یاس داردگل و خشت جهان احساس داردتو باشی، باغ...
ننویس لطفا!یک جو صداقت توی گندمزار مان نیستحرف از رفاقت بر سر بازارمان نیستگرگی برادر های مان را خورده شایدغیر از لباسی پاره چیزی بارمان نیستشب زنده داری هایمان را خواب نوشیدصبحی همآوای دل بیدارمان نیستای کاش باورهای مان فهمیده باشندیاری به فکر بخت لاکردارمان نیستدر دست سرد التجا مان قبله گم شدجز آه و حسرت میوه پندارمان نیستننویس لطفا چیزی از مهر و محبتاین یادگاری لایق دیوارمان نیستیک عمر دنبال خود گمگشته م...
گریستباز از درد غم انگیز تو یک شهر گریستآه با ناله ی یکریز تو یک شهر گریستریخت در گستره کوچه گِل و خشتت راباد از خاک بلاخیز تو یک شهر گریستچیست در دامنت ای پنجره رو به جنوبابر در دشت دلآویز تو یک شهر گریستآی! در موعد خرداد چه آمد به سرتمهر با موسم پائیز تو یک شهر گریسترسم خونین کفنان بود که گلگون باشندوای از زخم نمکریز تو یک شهر گریستکیست در گوشه ویرانه گرفتار شدهباز از بانگ شباویز تو یک شهر گریست ب...
دستی بفشانهمراه دل شکسته ای باشبی تابی بال بسته ای باشدر پهنه ی دشت آرزوهاهمپای غزال خسته ای باشگاهی به هوای رقص برگیدر پای خزان نشسته ای باشبا هر که وفا ندارد ای جانپیمان ز هم گسسته ای باشوقتی که ترانه ای نداریفریاد لب نبسته ای باشبر ساقه ظلم اگر تبر بوددستی بفشان و دسته ای باشگردوی نخوری به پوکی مغزدر حال و هوای هسته ای باشزندانی تن تو را چه حاصلاز قید زمانه رَسته ای باش...
کمی ترانه بیاورکمی ترانه بیاور شبیه چشمانتدمی بهانه بیاور به چین دامانتغریبگی مکن ای تک ستاره امّیدشبی نشانه بیاور به جمع یارانتخزانکه خاطره مهر و ماه آذر شدکمی زبانه بیاور به فصل آبانتبرای نافله سوز و ساز و هذیانیتبی دلانه بیاور به کیش و ایمانتدخیل ساحت عشقم عنایتی فرماسری به شانه بیاور سرم بقربانتمقیم واحه دردم در امتداد کویرگهی جوانه بیاور به دوش بارانتتو مرغ قله قافی به خاطر زالتپری به لانه بیاور به ...
به تماشا بنشینی خوب استیک نفر از تو به ما هم خبری خواهد دادعطری از پیرهنی یا اثری خواهد داداز همین کوچه که رفتی به دلم افتادهنوبهاری دگری برگ تری خواهد دادآی ای جان دو عالم به فدایت روزیاینهمه ناله و زاری ثمری خواهد دادما به انفاس مسیحای تو ایمان داریمکه دعای تو قضا و قدری خواهد دادنرگس چشم غزلخوان تو ای آیه عشقمژدگانی به دل در به دری خواهد دادگاه گاهی به تماشا بنشینی خوب استذره ای را نگهی بال و پری خواهد داد...
معلمروشنی بخش دل و جان شده گفتار معلمآفتاب است و جهان روشن از انوار معلمعمر خود گر بکنم هدیه به پایش نه عجبحق مطلب نشود از کم و بسیار معلمای بسا معرفتی را که به ما گفت و نشدباز هم از دل ما رخنه به اسرار معلمگفته مولای دو عالم که مرا هر که دهد حرفی از علم و ادب از یم سرشار معلم-خادمش گردم و تا شام ابد بنده ی ا واینچنین کرده علی ع صحبت معیار معلمقامت سرو جهان طالب اسرار حق استتا که هرگز نشود موجب انکار معلمد...
گیجمرفتی و حال مرا پنجره می داند و بسچشم بی حوصله را منظره می داند و بسسحری کو که دلآشفته یادت نشوم؟شب دیدار تو را خاطره می داند و بسبس که نالیدم و گوش تو بدهکار نشدطعم فریاد مرا حنجره می داند و بسآیه مذهب عشقیکه دل و دین منستآنقَدَرها که فقط سیطره می داند و بسگیجم از اینهمه بیحاصلی و دربه دریگردش کار مرا دایره می داند و بسپشت این آینه دق به خودم زل زده امته چشمان مرا دلهره می داند و بسمن کویرم خبر از دانه...
یک سر شکسته شد دُردانه رفت و کوفه پر از ناله شب استدرگیر و دار لحظه هذیانی و تب استوقتی که فرق فاتح خیبر شکسته شداین کوچه زیر پای ستوران مرحب استدرمان نشد جراحت مولی و بعد از اینمرهم گذار حادثه ها نیش عقرب استیک سر شکست و بسی سر به نیزه شدعهدی نبسته جوهر خون مُرکّب استاین ره به کوی دلبر جانانه منتهی استهر عاشقی که جان بسپارد مقرب استعلی معصومی...
خون انگور کجائیژاله می بارد از آن کوچه که مهتاب شدیتو چه هستی که در آیین دلم باب شدی ؟!من که یک عمر دلآشفته و حیران تو امتو بگو! تاب کدامین دل بی تاب شدیمستی چشم تو را آینه می فهمد و بسخون انگور کجایی که چنین ناب شدیمی شد ایکاش بدانیکه چه کردی با منتو پری زاده که در لوح دلم قاب شدیشبی ایکاش ببینم به تماشای خیالکه به بازوی دلم گوهر شبتاب شدیمن و این برکه بارانی چشمان ترمو تو همصحبت نیلوفر مرداب شدیبی جهت شاه...
جان بنوشانیارب! کویر تشنه را باران بنوشانهر خاطری درمانده را درمان بنوشانما ساکنان شهر تردید و یقین رااز پرتو خورشید خود ایمان بنوشانزیر غبار خودپرستی جان سپردیمیک بار دیگر مردگان را جان بنوشانتقدیرمان در دامن مهر تو افتاداین بخت خوابآلوده را سامان بنوشانای شاه بیت دفتر اشعار مستاناین مصرع جا مانده را پایان بنوشان۲۰ رمضان-۱۴۰۱ علی معصومی...
ستاره های شبی. ماه می شوندکم کم ترانه های دلی، آه می شونددلواژه های سِحر شبانگاه می شوندگویی تمام کوه غم روی سینه ایمثل سبکترین پری از کاه می شوندحال و هوای ثانیه ها بسکه دیدنیستپروانه های لحظه دلخواه می شوندآنجا هجوم شوق و ارادت حکایت-آئینه های شسته از اکراه می شوندوقتی نسیم رازقی و پونه می وزدسرشانه های پنجره کوتاه می شوندانگار کوچه های پر از عطر عاشقیبا سوز و ساز زمزمه همراه می شونددر بی کران شوق و تمنای...
بنویس قلمبنویس قلم! فرصت خاموشی نیستامروز تورا وقت فراموشی نیستچون تیغ بزن ریشه ی بد خیمی رابنویس دگر موسم سرپوشی نیستدیدیم فروپاشی خود را یک عمرامید به ذره های همجوشی نیستهرچند مدارمان به حسرت طی شدماندیم غریبانه که آغوشی نیستبی عشق به دام عقلِ شیرین ماندیمجز درد به کام تلخمان نوشی نیست◇◇◇ علی معصومی...
قمار غفلتمرا به خلوت خود راه می دهی یا نهبرای ناله کمی آه می دهی یا نهشبی که خاطره ها را نمی برم از یادبه آسمان دلم ماه می دهی یا نهکنونکه خواب مرا برده یال بازویتقرار بوسه به اکراه می دهی یا نهفدای شهد پر از خنده لبت ای جانشراب مستی گه گاه می دهی یانهبجز کتبه چشمت نخوانده ام هرگزغزال غمزه به همراه می دهی یا نهاگرچه دلهره دارم که گاه کوچیدندلی به رقص پرکاه می دهی یا نهتمام فرصت عمرم قمار غفلت شددوباره مهل...
چه باید کردنمی دانم که با حسن خدادادت چه باید کردگل اردیبهشتی، گاه خردادت چه باید کردتو حتی بهتر از خورشید عالمتاب می تابیدلارآمی و با خوی پریزادت چه باید کردنمی دانم برای رَستن از دام و رسیدن تابه سرحداتی از اقلیم آزادت چه باید کردنگاهی می کنی و ناصبوری می کنم هر دمبگو با قامت رعنای شمشادت چه باید کردندارم چاره ای جز اشتیاق دیدن ات امادریغ از عمرهای رفته از یادت چه باید کردگرفتم چین دامان تو را و مانده ام از پا...
دنیای بی امن و امانبردار از دوش من این بارگران راآتش بزن بدنامیِ نام و نشان راآشوب برپاکن که حیران تو باشمویرانه کن دنیای بی امن و امان رابا تلخ و شیرینی که عمرم را هدر داد دیگر نمیخواهم بد و خوب جهان رامی شد اگر بر بازوانم سر گذاریمی گفتمت یک بار دیگر داستان رااز یاد خود بردی و من هرگز نبردمبا خود بحز حال و هوای شوکران رارفتی و شستی زیر باران بهاریاز خاطراتم خنده های آسمان رامن تشنه جام شرنگ ارغوانمبگذار...
بهار آمدهسبد سبد گل سرخ و سپید آوردهپیام شادی و لطف و نوید آوردهبرای خاطر دلدادکان هرچه زیباییدوباره غنچه ی مهر و امید آوردهبه زیر نم نم کوه و دشت و دمنچنار و نسترن سرو و بید اوردهبهار آمده پاشو، ببین که پشت درپیام روشنی از فصل عید آوردهدوباره قاصدکی مژده رسیدن رابرای او که دلش می تپید آورده...
منظومه هزار یکشباز غمزه های چشم غزالت غزل شدمبا حبه های قند جمالت عسل شدماهل فلات دامن عشقم ولی چه سودبا رشته های گوشه شالت گسل شدممنظومه هزار و یکشب گمراهیم شدیدر حلقه حلقه های زلالت زحل شدماصل مرا به خاک محبت سرشته اندبا وعده های میوه کالت بدل شدماز یاد اگرچه رفته نشان و مکان مابا جلوه های وهم و خیالت مثل شدممیقاتمان به مشعر هول و ولا کشیددر سجده های رو به زوالت هبل شدمآواره ام نمودی و می دیدمت که بازبا خ...
چشمه شمس قمرکاش از آمدن خود خبری می دادیذل شوریده و حال نظری می دادیما که عمری به تماشای تو ایمان داریمحاجتی را به دل کور و کری می دادیآی باران! به خدا داغ دلم تازه شوداگر از باغ گلت، برگ تری می دادیکم نمی شد بخدا از تو که نوروزی راشور مستانه به دور کمری می دادی؟چهره از مشرق لطف تو نمایان می شدپرتو از چشمه شمس و قمری می دادییک نفس مانده اگر فرصت ایامی رارونق مجلس شام و سحری می دادیماکه با دانه و دام قفست ساخت...
آسمان حقیر° می رقصدمثل رودی ترانه خوان هستی با نگاهت کویر می رقصدجاده ها بیقرار پاهایت، زیر گامت مسیر می رقصدسرو کوهی به سایبان خود خاطرات خوش تو را دارداز تموزیکه نوش جانت شد، بوته ی خاکشیر می رقصدسایه های غروب نخلستان، جاشوان همیشه همراهتهر سحر با شمیم سربندت سنگری ناگزیر می رقصدبامدادی که می شود دلتنگ به بغل می کشد خیالت رامادری که بهانه می گیرد شکمی با تو سیر می رقصدچِقَدَر زود می رود از کف پر کاهیکه دست باد افتاد...
دگر هیچیک حرف دگر مانده بگوئیم و دگر هیچدست از سر دیوانه بشوئیم و دگر هیچدر گسترده قامت و زیبائیت ای باغدلداده به یک شاخه موییم و دگر هیچکی می رسی ای خاطره ی سبز بهارانتا در تب و تاب تو بروئیم و دگر هیچخاریم و سر راه تو روییده که روزیاز نافه مشک تو ببوئیم و دگر هیچچون می گذرد فرصت بی رونق ایام!جامانده این راز مگوییم و دگر هیچدر صحنه بی رونق عالم چه خبر بود؟ما آمده ایم از تو بجوئیم و دگر هیچ ...
گناه جاودانبه رویم باز کن آغوش گرم و مهربانت رابیافشان بر سرم چین و شکنج سایبانت راتو از جنس بهار و ابر باران خیر صحراییمگیر از آسمانم رعد و برق بی امانت رامن از ایل و تبار مهر جان افروز مستانمبریز ای جان بکامم جرعه های ارغوانت رااگر سرشانه هایم را بگیرد عطر بازویتبگیرم بر سر دوشم گناه جاودانت رابیا تا با نگاهی غرق در چشمان هم باشیمتو از من دل بگیری من تمام داستانت راقسم خوردمکه بعد از اینهمه آوارگی یکشببرقص آ...
خطای کافریکسی که واله و بی راه و چاره بود ای دلمیان شهر غزل ها چه کاره بود ای دل ؟مرا که عرصه به جر کوه سنگ خارا نیستو دل که لایق درمان نمی شود هرگز◇◇◇به هرچه واژه ی چشم انتظار نالیدمبه عمر و فرصت بی اعتبار خندیدمگره به کار فروبسته را چه می دانی!گشودنی که به هرسان نمی شود هرگز◇◇◇به وقت صبح و شبم آه و ناله آوردیبرای تاب و تبم اشک و ژاله آوردیکویر حسرت و دردم مگر نمی بینیدوباره موسم باران نمی شود هرگز◇◇◇هوای شعر من...
کوچه های بغض آلودحریم خلوت دل جای پای خوبان استنگاه پنجره چشم انتظار جانان استاز آن زمان که سر فتنه دست باد رفته حکایت خم زلف و سری پریشان استدلم گرفته در این کوچه های بغض آلود که بی قرار سحرگاه عطر باران استاگر به مهر و حرارت نتابی ای خورشید تمام فصل درختان پر از زمستان استتو را به زمزمه شاخه و شکوفه قسمبه آن جوانه که در زیر خاک پنهان استجفای بی خبری از صدای پای نسیمغبار گوشه نشین را مگو که آسان استخوشا د...
بال جنمتا دیده را به جوهر نم آفریده انددل را بپای غصه و غم آفریده آندهر چند غصه فراوان و غم زیادگویا به جای شادی کم آفریده اندبا نغمه های ساز گسل های زندگیزیری به اوج گوشه بم آفریده انددنیا بهانه بوده که ما باخبر شویماین عرصه به خاک عدم آفریده اندآهسته تر برو که زمان با تو می رودای گل تو را قدم به قدم آفریده اندآری اگرچه شعله بجانی نهاد و رفتپروانه را به بال جنم آفریده اندبیهوده نیست طالع و اقبال هر کسیعش...
شاباشای کاش که اسرار مرا فاش نمی کردکاری که نباید بکند... کاش نمی کردخورشید جهانتاب فلک نور طلائیدر شبکده ظلمت خفاش نمی کردآهی که چکید از سر مژگان نگاهیتصویر ترین پرده ی نقاش نمی کردما را چه به رسوائی اگر در گذر عشقدیوانگی ام مته به خشخاش نمی کردای کاش به زیبایی ات ای خوشه گندمبی عقلی ما این همه کنکاش نمی کردآواره تر از کشته ی شمشیر ندامتبیچاره این زخم نمک پاش نمی کردگلبرگ بهار است و تن سرد زمستانای کاش فلک...
چه کنم؟بی درد و بلای تو دوا را چه کنمناز تو و دلبری بلا را چه کنموقتیکه جهان به عشق تو می گرددحال خوش لحظه دعا را چه کنمگیرم که فراموش تو شد خاطره ایشیدائی جان مبتلا را چه کنمبیمار تو بودنم مگر کافی نیست!بی قند لبت حرف شفا را چه کنمآبادی من خرابی از شوق تو بودآوار توام صحن و سرا را چه کنمتا پا به سر شانه ی من نگداریتاوان امانت خدا را چه کنم دربند تو بهتر از هزار ازادی استاز شهر تو این همه صفا را چه کنم...
حاجت رواپس می دهم تقاص دلم را به پای توجان می کَنم به جان تو در ماجرای تودلبسته ام به جرعه ای از شوکران ولیافتاده ام به دامن چون و چرای تواینها که گفته ام به فدای سرت عزیزدیوانه ام به خاطر زلف رهای توپا پس نمی کشم به خدا تا نبینمتای بر سرم تمامی درد و بلای توزخم غمت به سینه مداوا نمی شودوای از دل کسی که شود مبتلای توهمراه باد و همسفر جاده می شومتا انتهای دامنه ی ناکجای توباید برای آن همه خوبی دعا کنمعالم ...
مادرممادرم آنزمان که کودک بودروی پایش یکی عروسک بودآنکه عشق و عزیز مادر بودریزهِ میزهِ تمیزُ کوچک بود♡○○.○○○آن عروسک مکان ایمن داشتیک بلوز قشنگ بر تن داشتبین دستان کوچک مادرسرنوشتی مشابه من داشت♡♡○.○○○روی پایش تکان تکان میدادآسمان را به او نشان میدادگاه گاهی به شکل پانتومیمقطره ای آب و گاه نان میداد♡♡♡.○○○مادر ام محو آرزویش بودآب و آئینه در سبویش بود“ای فدایت شوم عزیز دلم”جمله ی حرف گفتگویش بود♡♡♡.♡○○کم...
نم نم بارانهمینکه دست تو را شادمانه می گیرندهوای عطر گلی نوبرانه می گیرندتمام شاپرکانی که با تو همراهندپرنده های مهاجر که دانه می گیرندبه گوشه گوشه باغی تکیده از پائیزدوباره با قدم تو جوانه می گیرندکنار خرمن شن های خسته از طوفانفقط به خاطر تو آشیانه می گیرندببار ابرِ هوادار لحظه های امیدببار تا که به نامت نشانه می گیرندبخوان ترانه ی باران که مردمان صبوردر امتداد حضور تو خانه می گیرندبیا که سرخی لب های دخترا...
زندگی یک خواب سنگین بودسال ها ماندم سر راهش خبر دارم نکردجان به لب آورده و آهنگ دیدارم نکردآنچه را دانسته ام از راه و رسم زندگیکوله باری جز غم و آوارگی بارم نکرددلخوش پیغامی از او بودم اما ای دریغهرچه را دیدم از او جز فتنه در کارم نکردتو چه می دانی مگر از مذهب دلدادگی؟کفر و ایمانی که توفیری به پندارم نکرددر عجب ماندم که در این وادی سرگشتگیغمزه چشمش چرا یک لحظه انکارم نکردگرچه عمری در پی اش بانگ انالعاشق زدموای ...
سهم که شد؟نگاه چشم تو و انتخاب سهم که شد؟گناه مستی و جام شراب سهم که شد؟شلال طره و هول و ولای بی تابیمیان کوچه پر اضطراب سهم که شدبه جای بند دلی که تو دادی اش بر بادبنفشه ای که نهادی به آب سهم که شدفدای غنچه ی لب های خنده آلودتانار نورس و قلب کباب سهم که شدافاقه ای نشد از شوکران بی حاصل صفای قهوه ی عالیجناب سهم که شدشب و سکوت و خیال تو وای بر حالشکنار پنجره و ماهتاب سهم که شدجلای سرخی سیب تو می برد غم راح...
خواهی خوانددوباره شعر مرا عاشقانه خواهی خواندهجای درد دلی با ترانه خواهی خواندسکوت نیمه شبی مانده از طلوع سحرانار بغض مرا دانه دانه خواهی خواندبه یمن نافله هایی که بی اجابت مانددعای مختصری بی بهانه خواهی خواندچه لحظه ها که گذشت و مرا نفهمیدیچه نغمه ها که بیاد زمانه خواهی خواندبه کوچه های پر از خاطرات دیرین اتهوای دست مرا روی شانه خواهی خوانداگر چه ساده گرفتی همیشه حرفم رادوباره با نظری شاعرانه خواهی خواندتم...
زندگی آب روان استزندگی آب روان است خودت می دانینفسی در جریان است خودت می دانیسر سرمایه عمری که جوانی نقد استدکه ی سود و زیان است خودت می دانیهر کسی رفته از اینجا خبری نیست از اوراه بی نام و نشان است خودت می دانیمنطقی نیست که دلسبته به ایام بشویمبسکه بی امن و امان است خودت می دانیسر یک خوشه ی گندم چه مکافات بود !آدمی دل نگران است خودت می دانیمردن و زادن ما با همه خوب و بدشتلخ و شیرین جهان است خودت می دانیزند...
وعده باران ندهیدشانه را زیر خم زلف پریشان ندهیدناله در نای دلآشوب نیستان ندهیددود آهی که به آتش بکشد عالم رابه تماشاکده ی گردش دوران ندهیدحکمتی بوده اگر ساکن دنیا شده ایمبیش از این دلهره لحظه تاوان ندهیدبا شمایم که به شومینه هم ایمان داریدکلبه ی یخ زده را دست زمستان ندهیدقحطسالی شده این را همگان میدانیمهرچه خیر است ولی وعده باران ندهیدقرص نانی به سر سفره اگر بود که بودو اگر نیست بما نسخه ی ایمان ندهیدما کبا...
وقتی که تو هستیوقتی که تو هستی غمی از فاصله ها نیستجز فصل بهار و خبر چلچله ها نیستدر حلقه ی دستان پر از لطف و صفایتاندوه دل و زمزمه ی سلسله ها نیستآئین نگاه تو پر از نور و سرور استدر محضر آئینه مجال گله ها نیستهر کس به تمنای تو دلبسته و شاد استپابند غم و حسرت این مشغله ها نیستوقتی که تو هستی همه جا امن و امانستتقویم فلک شاهد بی حوصله ها نیستشهری که به هر کوچه نشانی ز تو دارددرگیر فلات گسل و زلزله ها نیستای ...
مسیر عطر گندمزاربه یلدا می سپارم رقص گیسوی سیاهتبه صحرا می فشانم ململ مهر گیاهت رابه زیر آسمان شهر بی پایانی از اختردمی ویرانه می گردم سکوت نور ماهت رانمی جویم به غیر از بامدادانیکه می فهمدمسیر عطر گندمزار خورشید پگاهت رابامیدی که می ریزی شبانگاهی به شریانمشراب گوشه ی چشم و نگاه گاه گاهت راعبور رگ رگی از چشمه سار نور می سازمتمام پیکری جا مانده در بند گناهت رانمی دانی که عمرم در تمنایت چسان طی شدچرا افتاده ام از...
یلدا شدشبی که از تو ندارد نشانه یلدائی استدلی که از تو نگیرد بهانه سودائی استتب و خیال تو ای ماهتاب خاطره هاتمام پنجره ها را ترانه می سازد◇◇◇انار خاطره را دانه دانه کردی بازدوباره زنبق و سنبل به شانه کردی بازتفالی زدی و رقص نی نی چشمتنگاه آینه را دلبرانه می سازد◇◇◇اگرچه فصل زمستان رسید و یلدا شداساس و بزم محبت شبی مهیا شدبیا که کام فلک را به شهد جام عسلصفای برگ گلی نوبرانه می سازد◇◇◇سحر نمی شود آنشب که بیقرارت شد...
که توئیشب یلدای من و خاطره هایی که توییدل مشتاق من و منظره هائی که توئیخلوت یاد تو را پنجره ها می فهمندتا شعاع همه ی گستره هایی که توئیتا چه آید به سر پاکی این دلشدگانبه در مسلخی از کنگره هائی که توئیتا نیاید سحر و جلوه کند صبح سپیدمنم و شاهد این شبپره هایی که توئیآسمان جلوه ناز است و زمین غرق نیازرنگ نقاشی هر پرتره هائی که توئیزیر مهتاب شب و وهم و سکوت ابدیروح جامانده در این پیکره هائی که توئیمی رود دایره ...
ای دلجنونست اینکه در سر داری ای دلفسونست آنچه دیگر داری ای دلنفهمیدم چه می خواهی ز جانمبه آن دینی که باور داری ای دلگمان کردم که باری را ز دوشممحبت کرده بر می داری ای دلندانستم تو هم در آستین اتسری دیوانه پرور داری ای دلقمر در عقربی هستی که با خودهزاران تیغ و خنجر داری ای دلنگفته حرف هایم را شنیدیتمامش را تو از بر داری ای دلهوایی میشوی هر جا که خواهیسرشت از باد صرصر داری ای دلبگو با من که بشناسم از ای...
دوست دارمتبا من چه کرده ایکه چنین دوست دارمتچون وامدار چله نشین دوست دارمتیک دم هبوط کن که در آغوش گیرمتای آسمان به حق زمین دوست دارمتآتش بجان دوزخ دردم ولی چه باکتا بی کران بهشت برین دوست دارمتفیروزه دو چشم تو با من چه کرده استدیوانه ام به جان نگین! دوست دارمتحق با تو بوده آنچه سرودی حقیقت استای منثویَّ بلند یقین! دوست دارمتشرقی ترین ستاره ی رویای من توئیای چشمه سار نور مبین دوست دارمتصیاد جان خسته دلان گش...
عزت زیاد!باید از این شهر بی گلخانه رفتاز حریم دشت بی پروانه رفتمثل رودی خفته در دامان خاکاز کویر سرد این کاشانه رفتخشکسالی ها امانم را برید!باید از این باغ بی شادانه رفتپلکهایم را چه سنگین کرده اندباید از این جمع بی فرزانه رفترونق مستی نمی جوید کسیباید از این بزم بی میخانه رفتگندمم را چارپایان خورده اندباید از این خرمن بی دانه رفتهمقطاران را بگو عزت زیاد!باید از این شهرک بیگانه رفت...
با توامبر سر طالع خود چونُ چرا خواهم کردبر در قبله ی جانانه دعا خواهم کردگرچه زندانی تن گشته ام ای روح بلندروزنی را به تب و تاب تو وا خواهم کردزخم دیرینه فراوان و امید است مراکه ز هر گوشه چشم تو دوا خواهم کردبگذار این شب عقرب زده فردا بشودپای از این دام غم آلوده رها خواهم کرددر هوای سحر و زمزمه ی مرغ چمنزندگی را به نگاه تو فدا خواهم کردبا توام، با تو! که در فصل بهار دگریقصه از مهر تو و با صبا خواهم کردبنما گو...
سهم ایام جوانیتمام سرخوشی ها نازنینم، نوش جانت بادطلوع و آفتاب و روشنی در آسمانت بادمرا یک نقطه از سیاره گمگشته ای کافیستکه مثل اختر چشمک زنان در کهکشانت بادبلا گردان مژگان توام ای باغ سرمستیکه فصل نوبهاران بی قرار بوستانت بادبرایم باز گو اسراری از اشراق چشمت راکه طاق عرش مبهوت دو ابروی کمانت بادبیا تا آنچنان باران بگیرد در هوای توکه دوش کوهساران آبشار بی امانت بادنشان از بی نشانی های عالم ده دل ما راکه لبریز ا...
جاماندهیکی به پشت در این حصار جاماندهگلی به پنجه دستان خار جاماندهنگاه پنجره آوازه ای نمی خواندبه دانه دانه سرخ انار جاماندهمیان فوج تب آلود آسمان انگارخیال چلچله ای از بهار جاماندهبرای بوته گل های ارغوانی دشتعبور چشمه ای از آبشار جاماندهصدای زوزه کفتار می رسد شایددوباره شیر نری از شکار جاماندهبه یاد خسته چوپان خوب آبادیهجوم غائله گرگ هار جاماندهصدای خسته پایی شکسته می آیدپلنگ حادثه از کوهسار جاماندهبخن...
همرهینازم به غمزه ایکه تو سرو سهی کنیدل را ز هر چه رنج و مرارت تهی کنیچندی خبر نمی دهی از فصل نوبهارتا در میان بوته ی گل چهچهی کنیپیداترین حکایت ما غفلت از تو بودشاید که با محبت خود آگهی کنیبی نام عشق جاده به پایان نمی رسدراهی نرفته را تو مگر همرهی کنیخاکیم و راهی سفری بی نهایتیم ما را اگر به ملک بقا منتهی کنی...
خیالی نیستدل سنگ پرآشوبت پشیمان می شود روزیمرید آستان پاک جدان می شود روزیگره کردی به کار من اگر با فتنه های خودمعمای من سرگشته آسان می شود روزیبرایت قصه ای از واژگون آلاله را گفتم ؟بلی بالانشین سردرگریبان می شود روزیتو از سرمستی سرشاخه های تاک می گفتیوجدانکه دامان شقایق خیس باران می شود روزیو من غرق نگاه رقص برگ و باد فهمیدم قمار نوبت فصل زمستان می شود روزینمیدانم تو هم ایمان به این ناگفته ها داریخیالی نیست دردی...
تاری بزنتاری بزن که نغمه جانانه ام کندآواره ام نموده و دیوانه ام کندبا شور و حال نم نم باران ترانه رادر کوچه باغ آینه بر شانه ام کندای آشنای زمزمه های سحرگهانتاری بزن که واله و مستانه ام کندبا لحظه های صحبت تنهایی دلمغمناله من و شب ویرانه ام کنددرد دل مرا برساند به گوش یاردر جای جای خاطره افسانه ام کندخواهی اگر که دین خودت را ادا کنیشوری بزن که شعله به کاشانه ام کنددر انتهای قصه ی پر سوز و ساز خود چندی حد...