جمعه , ۹ آذر ۱۴۰۳
بوی پیراهنی ای باد بیاور ، ور نهغم یوسف بکشد ، عاشق کنعانی را.......
هزار آتش و دود و غم ست و ... نامش عشق هزار درد و دریغ و بلا و ... نامش یار...
در این جادو شب پوشیدهاز برگِ گل کوکب دلم دیوانه بودنبا تو را میخواست ......
دلم میخواست تا ابد دوسِت داشته باشم ولی انقد دلتنگم گذاشتی که دیگه حتی نمیخوام بهت فکر کنم!...
میخوام که بهت فکر کنم ولی میترسم باز دلم برات تنگ شه :)...
خطرناک ترین موجود دنیا، یه دوست قلابیه ......
بعد از رفتنش هیشکی نتونست جاشو بگیره، حتی خودش بعد از برگشت :)...
کاش هممون تو زندگی با آدمی آشنا بشیم که معنی اعتماد رو بهمون بفهمونه نه آدمی که هرلحظه بخاطر خیانت و لغزشش استرس داشته باشیم!...
خوب است که آدم را دوست داشته باشند،حتی اگر دوام نداشته باشد.خوب است که آدم بداند روزی روزگاری من بودم و او.....
تا وقتى که صداى خنده هات رو نشنیده بودم، هیچ وقت نمیدونستم عشق هم صدا داره...
آدمیزاد نمیشه همیشه با نبودنا کنار بیاد حقشه که گاهى هم با یه بودنایى سورپرایز بشه...
اونایی که دوسشون داری تنها کسایین که میتونن ناراحتت کنن...
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست...؟!...
کسی به جز خودم مسئول سقوطم نیست؛ بزرگترین دشمنی که باعث به وجود آمدن سرنوشتی غم انگیز و اندوهبار برایم شده تنها خودم هستم....
دیگه هیچوقت هیچکس اونجوری که اون رفته بود تو عمق روح و زندگی من تکرار نمیشه!...
هیچگاهدل آنان که بیصدا گریه میکنند را نشکنیداینها کسی رابرای پاک کردن اشک هایشانندارند...
دلم تنگ استمثل لباس سالهای دبستانممثلِ سالهای مأموریتهای طولانیِ پدر که نمیفهمیدموقتی میگویند کسی دور است،یعنی چقدر دور است....
از من خبر بگیر!کارى نداردکافی ست صبح هادلت برایم تنگ شودو بى اختیاربه نقطه اى خیره شوىو به این فکر کنىکه چقدر بى خبرى از من........!...
جلو من از درد حرف نزن.زندگی من پر از لجبازی های بین من و خداست......
رنج،رسوایی،جنون،بی خانمانیداشتممرگ را کم داشت تنها،سفره ی رنگین من!...
آغوش،ترکیب پیچیده ای ستاز من و خیال تو...که هر شبمثل سایهروی دیوار خانه مى افتد......
آه، بگذار گم شوم در توکس نیابد ز من نشانه منروح سوزان آه مرطوبتبوزد بر تن ترانه من...
گاهی آدمی دلشفقط یک دوستت دارم میخواهد که نَمیرد ...!...
ولى کاش هیچوقت کسى تو اون دوراهى احساسى قرار نگیره که مجبور بشه به طرفش بگه: دوستت دارم، ولى ازت متنفرم....
دورو برت که دیگه چیزی واسه از بین بردن نمونده باشه شروع میکنی به از بین بردن خودت...
بیا ببینمت مظلومانه ترین جمله دستورى در زبان فارسیه با اینکه جمله دستوریه اما گوینده هزار بار ویرانتر و تنهاتر از اونه که بخواد دستور بده.....
سهمِ من از تو صدایی است که نه میشود بوسید نه در آغوش گرفت!...
شوخی شوخی حرف میزنیم جدی جدی دل میشکنیم...
حکایت بارانی بیقرار است اینگونه که من دوستت دارم .........
هیچ دلم نمی خواهد زن باشم ! هی منتظر باش ...منتطر باش ...منتظر باش ......
ﺩﺭﻭﻥ ﻣﺮﺍ ﻫﻴﭻ ﻛﺲ ﻧﻤﻰ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﺒﻴﻨﺪ، ﺣﺘﻰ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺗﺮﻳﻦ ﻛﺴﺎﻥِ ﻣﻦ، ﺗﺎﺯﻩ ﭼﻪ ﻣﻰ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﻜﻨﻨﺪ؟ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻫﻤﺪﺭﺩﻯ......
دلتنگی مثل یه چاقوی کند میمونه نمیبره ولی خیلی درد داره......
هفت میلیارد آدم، یکی نیست ما رو درک کنه :)...
اومدیم اخر شبی با خدا درد و دل کنیم دیدیم نوشته last seen a long time ago...
بعضیا عشقشون مثل بارونِ بهاری میمونه شدید هست ولی زمانش کوتاهه...!...
یکی از بدترین حسا وقتیه که یه موضوعی رو بهت میگن یا اتفاقی میفهمی و متوجه میشی همه از قبل میدونستن و فقط تو غریبه بودی و بی خبر موندی...
ما هیچوقت اون احساسی که یک نفر برامون میذاره رو نمیبینیمچون درگیر یک عزیزم ساده ی کسی هستیم که عزیزم گفتن تکیه کلامشه ......
تقدیرمن این استڪه با درد بسازماز این دل نامرددلی مرد بسازم......
با من چنان کُنکز بعدِ مرگمبا خود نگوییای کاش آن روز ......
دل که تنگ است کجا باید رفت؟به در و دشت و دمن؟یا به باغ و گل و گلزار و چمن؟یا به یک خلوت و تنهایی امندل که تنگ است کجا باید رفت؟پیرفرزانه من بانگ برآوردکه این حرف نکوست،دل که تنگ است برو خانه دوست...شانه اش جایگه گریه توسخنش راه گشابوسه اش مرهم زخم دل توستعشق او چاره دلتنگی توست..دل که تنگ است برو خانه دوست..خانه اش خانه توست...باز گفتمخانه دوست کجاست؟گفت پیداش کنودر آنجا که پر از مهر و صفاستگفتمش در پاسخ:دوست...
درس امروز جدید است !نفس....نقطه.....نفس....بنویسید پرستو و بخوانید قفس ......
قطار می رودتو می رویتمام ایستگاه می رودو من چقدر ساده امکه سالهای سالدر انتظار توکنار این قطار رفته ایستاده امو همچنانبه نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام...
باید از درخت ها باشیکه این گونه پاییز را به موهایت آوردهایو از رودهاکه ماهیان آبی وقرمزدرصدایت شنامی کنندگاهی چنان از غم حرف می زنیمکه عروسکهایت زنده میشوندتاخودکشی کنندوگاهی که چشم میبندیتمام جهانخوابیست که میبینیمبارهابرف رادیدهامکه برپنجره میباردتارفتنت را زیباترکندو ابر راکه بربام خانه نشسته است که تصویرانتظارمرا کامل تر..........
هزار بار هم که از این شانه به آن شانه بغلتی،این شب صبح نمی شود........وقتی دلتنگ باشی...........
عشق، پر زحمت استبگذار بعد از توخوابهایم را برای کسی تعریف نکنمما مردها نیاز به مراقبت داریمحتی قلب مایک آدم است _درون آدم_دستم را رها نکنمثل عکس ابرها که در آب می افتندمی شود به دو آسمان تعلق داشت...
دلم برایت یک ذره استکی میشود که ساعت وقارش رابا بیقراری من، عوض کند؟!عقربههای تنبل!آیا پیش از منبه کسی که معشوق را در کنار داردقول همراهی دادهاید؟در آسمان آخر شهریورحتی ستارهای هم نگران من نیستبه اتاق برمیگردمو شب را دور سرم میچرخانمو به دیوار میکوبم...
بعضیام یه جوری فراموشت میکننکه دوس داری ازشون بپرسیآخه یعنی من انقد عادی بودم؟این همه حرف زدیماین همه خندیدیماین همه،کاش بشه این همه ها مون رو پس بدن!...
پایان نمی پذیرد شورِ حزینِ سرمست حُسنْ ابتدا ندارد، عشقْ انتها ندارد...
بالا ترین سرعت تو دنیا سرعت نور نیستسرعت رنگ عوض کردن آدمهاست!!!...