شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
به آفتاب احتیاج داشتم ...احتیاج داشتم به دمیدن صبحتا بیدار شوم از کابوسخوش آمدی!روزگار غمانگیزی داشتم بی توپردهی پنجرهام از ابر بودهر شببا گریه به خواب می رفتمو کشتی هادر بالشِ من غرق میشدند..!...
به نبودن تو...فکرکردم...وازخودم ...پرسیدم...آیادنیا...می تواند...ازاین هم...غم انگیزترشود...؟!...
تو بهترین منی اما منبهترین تو نیستمتراژدی از این غم انگیز تر؟...
شهریور یعنی:" داغِ " نبودنِ توو بوی رسیدنِ پاییز،که غم انگیز ترین خاطره هایم از " اوست"...
رسیدن ،مرگ استنرسیدن،تنهاییو چه غم انگیز است حکایت مردی کهبه تنهایی رسیده باشد!...
.دل تنگِ توأم و هر آنچه بینِ مان نبوده ؛دل تنگِ تمامِ خاطراتِ نداشته مان و اتفاقات پیش نیامده مان...حتی دلتنگ همین فاصله بینِ مان!و غم انگیزترین دلتنگی همین استآدم دلتنگِ چیزی شود که هیچوقت نداشته ......
تا بحال شده توی بیداری کابوس ببینی؟من دیده ام... وحشتناک ترین کابوس هاتوی بیداری اتفاق میافتدوقتی باید چیزی را از دست بدهیچیزی که هست و دلت عمیقا میخواهدشاما تو مستحقش نیستیوقتی پاسخِ فال هایتهمه برعکس خواسته ات میشوندو تو نمیتوانی بپذیریشب هایی که همه خوابند و توبا چشمهایت میبینی تمامِ خیال هایی که با لذت بافته بودی یک به یک رشته میشوند وکاری جز تماشا با چشمانِ خیس از دستانتبر نمی آیدنمیدانی چقدر تلخ و غم انگیز استوقت...
دیگر چه بلاییست غم انگیز تر از اینمن بار سفر بستم و یک شهر نفهمید...
غم انگیزترین سکانس زندگی امجایی ستکه هیچ خاطره ای از توروحم را نوازش نکرد.همه جا به دنبالت بودمهیچ جا نبودی.و "هیچ"تنها چیزی ستکه بعد از توسهم چشمان منتظر من شد....
.آخرین جمعه پاییز شده، پیش بیا ...به غم انگیزی این روز بیاندیش بیا ......
دیگر چه بلاییست غم انگیزتر از اینمن بار سفر بستم و یک شهر نفهمید.......
می ترسُم از این کشور خوسیده ی خوشبختبیدار بشُم این طرف مرز نباشیتو خوُ زمین باشُم و بارونی و گندمبیدار شُم اما تو کشاورز نباشیمی ترسُم از اینجا بری و خونه بُرُمبهله شُم تو به معماری آوار بخندیآواره بشُم مملکتُم دست تو باشههیهات اگر ارتش موهاتِ نبندی دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آیدمی ترسُم از اون لحظه که دیوونه نباشیهی پست کنُم عمر عزیزُم در خونه اتیک عمر کسی در بزنه خونه نباشیایجاد شدی در بدنُم مثل یه بحرانبحران شد...
روزها قاتلم ان،غیر از جمعه که خون ریزتره...حال و روزم جمعه ها ،از خود جمعه غم انگیزتره...
خواب هایم از عطر تو مى زنندبیدار مى شومدر ، انگار که بگوبد:آرام بخوابی،بوسه بر پیشانى،خداحافظبسته مى شودومن مستِ عطر جامانده ات در خانهبى هوش مى شومدلم میخواهدت یک باربه بیدارى آغوشت شومو بمانى.وقت های رفتندرها موجودات بسیار غم انگیزی اندچون نمی توانند نگهت دارندو من دلم به اندازه تمام درهای غمگین جهان تنگ است...
هنوز همنمیدانم بعد از چند سال... زنگ خانہ ام کہ بہ صدا در مے ایدگمان میکنم تو پشت درےومن بہ خیال غم انگیز خودلبخندے تلخ میزنم......
این معجزه ی توست که پاییز قشنگ استهر شاخه ی با برگ گلاویز قشنگ استهر خش خش خوشبختی و هر نم نم بارانتا یاد توام هر کس و هر چیز قشنگ استکم صبرم و کم حوصله دور از تو، غمی نیستپیمانه ی من پیش تو لبریز قشنگ استموجی که نَپیوست به ساحل به من آموختدر عین توانستن پرهیز قشنگ استبنشین و تماشا کن ازاین فاصله من رافواره ام ، افتادن من نیز قشنگ استبنشین و ببین زردم و نارنجی و قرمزپاییز همینَست، غم انگیز قشنگ است...
پیام خوش بینانه کامو اینست: زندگی پوچ است، جهان فراخور حال آدمی نیست، اما زمین طبیعی ترین جایگاه بشر است. زندگی با چون و چرا تلخ میشود، گیتی همواری نمی پذیرد؛ چون درهای بسته حیات با کلید عقل گشوده نمیشود، پس آنرا چنانکه هست بپذیریم ، بیا مبارزه، جام دل تھی را سرشار از شور هستی کنیم، زندگی زیبا است نه منطقی، نباید به استقبال مرگ شتافت، با گرمی خورشید و لطافت آب در هم آمیزیم، روی جهان غم انگیز و پشت آن دل انگیز است.آلبر کامو | فلسفه پوچی...
حتی یک نفر را نداشتم که با او دردودل کنمکسی باشد که بهش بگویم دوستش دارممی فهمی ؟میدانی عشق یعنی چی ؟خیال نمی کنم بفهمیهیچ کس نمی داند من چه حالی دارم ، هیچکس دلم از تنهایی می پوسید و دردهای ناگفتنی توی دلم تلمبار می شد .آدم عاشق باشد و نتواند به کسی بگویدغم انگیز نیست ...؟...
آدمی بودن غم انگیز استوقتی هوای آسمان به سرت بزندو بال نداشته باشی......
چه اسفندی!چه اسفند غم انگیز و جنون آمیز و محزونی!نه بوی گُلنه شاخ و نغمه ی بلبلنه نوروزینه رقص حاجی فیروزینه ماهی قرمز و شمع دل افروزینه شوق سبزه های گندم و شیرینی مردمنه قیل و قال دوره گرد و نه میلی به جام و خُمنه تشویشینه بلوایینه از خانه تکانیهای مادر شور و غوغایینه آجیلینه اسپندینه کیف و کفش و دامانی.چه اسفندی؟چه نوروزی؟چه درد خانمانسوزی!تب و ترسِ کرونا در میان جان مردم ریختغمی انگیختکه هرگز پیرِ ما...
خیلی غم انگیزه یکی از دلتنگی خفه شهولی اون یکی عین خیالشم نباشه......
کوهستانترا بیادم می آوردوخاطرات باتو بودن راای سفر کردهکه در محالی گم شدیغروب جنگلبی تو اماچه غم انگیزاست...
آدمی بودن غم انگیز استوقتی هوای آسمان به سرت بزندو بال پرواز نداشته باشی......
هنوز کسی نفهمیده که چرا همه اتفاقای غم انگیز واسه آدمایی میفته که بیشتر از بقیه لیاقت شادی رو دارن...
خیلی راحت میتوان بچهای را که از تاریکی میترسد بخشید ؛ مسئلهی غمانگیز زندگیِ آدم بزرگهایی است که از روشنایی میترسند !...
چمدان دست تو و ترس به چشمان من استاین غم انگیزترین حالت غمگین شدن است......
این عصرچقدر غمانگیز است!انگار در تمام قطارها و اتوبوسها تو دور میشوی ......
سیاست مدارها به جنگ نمیروند ؛تعدادشان کم است ، و طول عمرهایِ بلندی دارند !و سربازها ، سربازها داستانهای کوتاهِ غمانگیزند ......
میخندم به بادکه اغلب بیموقع میوزدمیخندم به ابرکه اغلب بر دریا میبارد .به صاعقه نیز میخندمکه فقط میتواند چوپانها را خاکستر کند !و میخندم به ...تا شاد زندگی کنم !من میخندم ،اما دنیا غمانگیز است واقعا غمانگیز است ......
چه زمستان غم انگیز بدی خواهد شدماه دی باشد و آغوش کسی کم باشد...
یکشنبه غم انگیزیستباران میباردهم از آسمانهم از چشمهای منمثل همیشه یکشنبه تکرار میشوداما مثل همیشه تو نیستی...
ای غم انگیزترینحادثه ی پاییز استجمعه و نم نم باران و خیابان بی تو......
نشد...غم انگیز ترین داستان کوتاه یک کلمه ای......
آهای بارون پاییزی کی گفته تو غم انگیزی تو داری خاطراتم رو تو ذهن کوچه می ریزی...
تو. ان تصنیف زیبای غم انگیزی//صدای خش خش ارام پاییزی//تو با رفتن دلم را غرق خون کردی//تو از احساس خوب عشق لبریزی//...
دلم خون شد از این افسرده پاییز/ از این افسرده پاییز غم انگیز/ غروبی سخت محنت بار دارد/ همه درد است و با دل کار دارد...
... عزیزمپاییز غم انگیز استو غم انگیز تر وقتی من اولین پاییزم را بی تو سر میکنم...
دیگر چه بلایی ست...غم انگیزتر از این؟من، بار سفر بستمو یک شهر نفهمید......
حتی یک نفر را نداشتم ...که با او دردودل کنم...کسی باشد که بهش بگویم دوستش دارم...میفهمی؟میدانی عشق یعنی چی؟خیال نمیکنم بفهمی....هیچ کس نمیداند من چه حالی دارم،هیچکس ...دلم از تنهایی میپوسید ...و دردهای ناگفتنی توی دلم تلمبار میشد.آدم عاشق باشد و نتواند به کسی بگویدغمانگیز نیست...؟...