شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
اگریک تخم مرغ توسط نیروئی درونی بشکندزندگی آغازمی شودبهترین چیزهاازدرون اتفاق می افتند...
ازلباس کهنه ات خجالت نکش ازافکارکهنه ات شرنده باش...
ازعقابی پرسیدندآیاترس به زمین افتادن رانداری ؟عقاب لبخندزدوگفت :من انسان نیستم که باکمی به بلندی رفتن تکبرکنم من دراوج بلندی نگاهم همیشه به زمین است...
️نمی دانم که آیا این اندوه استکه ما را به تفکر وا می دارد یا تفکر است که ما را اندوهگین می کند! چارلز بوکوفسکی...
من هیچ گناهی را بزرگتر از این نمی شناسم که بی گناهان را به نام خدا زیر فشار قرار دهند....
بزرگترین تهدید، خطر از دست دادن خود است، که به قدری بی سر و صدا رخ می دهد که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است....
زیستن به معنای مراقبت، به ویژه تلاش برای ساده کردن امور و هموار ساختن راه گریز خویشتن است....
پدرم همیشه می گفت: به زندگی بعد از مرگ اعتقاد داشته باش.اما من با این مردمبه مرگ قبل از زندگی اعتقاد پیدا کردمو هر روز میمیرمبی آنکه زندگی کرده باشم....
من نیست ترین هست جهانم......
یاد آوری ایرادات به یک آدم بیشعور ؛ مانند تکان دادن پارچه ی قرمز برای گاو مسابقه می مونه ، هر لحظه باید آماده ی حمله اش باشی...آریا ابراهیمی...
آمدیم که برویم ، قصه ی تلخی ست زندگی...آریا ابراهیمی...
برای من او در عین حال یک زن بود یک چیز ماوراء بشری با خودش داشت. صورتش یک فراموشی گیج کننده همه صورت های آدم های دیگر را برایم می آورد..بطوری که از تماشای او لرزه به اندامم افتاد و زانوهایم سست شد.. در این لحظه تمام سرگذشت دردناک زندگی خودم را پشت چشمهای درشت، چشم های بی اندازه درشت او دیدم، چشم های تر و براق، مثل گوی الماس سیاهی که در اشک انداخته باشند. در چشمهایش..در چشم های سیاهش شب و ابدی و تاریکی متراکمی را که جستجو می کردم پیدا کردم و در سی...
زمان آدمها را دگرگون می کند اما تصویری را که از آنها داریم ثابت نگه می دارد.هیچ چیزی دردناک تر از این تضاد میان دگرگونی آدمها و ثبات خاطره نیست!...
اگر کسی برای ما بسیار ارزشمند باشد، باید این راز را از او پنهان کنیم، چنان که گویی جنایتی را پنهان می کنیم.این واقعیت خوشایند نیست اما حقیقت دارد ؛ آدمها طاقت مهربانی بسیار را ندارند....
عقاید یک فرد عاقل ... متناسب با شواهد است. بر اساس نتیجه گیریهایی که بر تجارب متقن و بدون احتمال لغزش مبتنی هستند، انتظار رخدادی با بالاترین درجه اطمینان را دارد و تجربه گذشته اش را دلیل محکمی برای رخداد مشابه در آینده می داند. ولی در حالتهای دیگر، با احتیاط بیشتری حرکت می کند، تجارب مخالف را هم سبک و سنگین می کند تا دریابد که چند مورد تجربه بر له یا علیه اش وجود دارد. و بعد نظرش، البته با شک و تردید، به یک سمت متمایل می شود. در هر صورت شواهد مؤی...
مدت ها فکر میکردم آدمهایی که اعتراف میکنن،وجدان اخلاق والایی دارن... وحالا متوجه میشوم که بعضی ها همون طور که استفراغ میکنن اعتراف میکنن.بالا میارن تا دوباره شروع کنن....
فیلسوفان برای دوست داشتنِ یک دیگر ساخته نشده اند. عقابان به هیچ روی باهم پرواز نمی کنند. این کار را باید به کبک ها و سار ها واگذاشت... بال ها را در هوا گستراندن و چنگال ها را گشودن، این است سرنوشتِ نبوغ های بزرگ....
عجیب است که گوش بشر در مقابل نصیحت کر شود ولی نسبت به چاپلوسی شنوا...
عطشِ نامحدودِ شناخت به خاطر شناخت، انسان ها را به همان اندازه به زمختی و وحشی گری می کشاند که نفرت از شناخت....
تمام تاریخ عبارت است از جنگ دو سرباز که همدیگر را نمیشناسند و میجنگند برای دو نفر که همدیگر را میشناسند و نمیجنگند !...
امروز اگر روزهای جوانی را به ما برگردانند نمیدانیم چه کنیم. احساس مرموز و لطیفی که از آن روزها به جامانده، دیگر بیدار نخواهد شد.چقدر آرزو داریم که باز در امواج خروشان آن احساسات غرق شویم؛چقدر آرزو داریم که آنها را به خاطر بیاوریم و پرستش کنیم. اما چه فایده؟ این درست مثل آن است که آدم به عکس رفیق مرده اش چشم بدوزد. این صورت و چشم و گوش-صورت و چشم و گوش اوست اما خود او کجاست؟ نیست.مُرده....
تمام دوران کودکی به امید رسیدن به این آرزوی درست، و به امید معجزه ی بزرگ شدن، می گذرد و وقتی بچه ای بزرگ شد، اغلب فراموش می کند که چه کارها می خواسته بکند، و اگر هم فراموش نکند، آن را آگاهانه به فراموشی می سپارد. به همین دلیل هم چیزی اتفاق نمی افتد، فقط یک آدم بزرگ به جمع آدم بزرگها اضافه می شود، آن هم بدون پیش آمدن هیچ معجزه ای....
مصیبت در لحظات اول کشنده نیست. ضربه آنچنان شدید است که نمی توانی درست درک کنی چه بر تو گذشته است. اما زمان! زمان که می گذر تازه می فهمی که بر سرت چه آمده است.زخم به جای التیام گسترش می یابد و همه روح و قلبت را در تسخیر خود می گیرد....
انسان به عبث برای خود خدایانی می سازد تا از طریق نیایش و تملق، چیزی را از آنها بگیرد که تنها با قدرت اراده ی خود می تواند به دست آورد....
مهم نیست اگر انسان برای کسی که دوستش دارد غرورش را از دست بدهد ،اما فاجعه است؛اگر به خاطر حفظ غرور ، کسی را که دوست دارد از دست بدهد. ...
موش می گفت: آه. دنیا روز به روز تنگ تر می شود. قبلن آن قدر بزرگ بود که ازش ترسیده بودم. می دویدم. می دویدم و خوش حال بودم که آن دوردست ها دیوارهایی ست که از هر سو سر بلند می کند. دیوارهای عظیم آن قدر سریع به سمتِ هم دویدند که هنوز هیچی نشده به آخرین اتاق رسیده ام. آن گوشه هم تله ای ست که دارم به سویش می دوم . کافی ست مسیرت را عوض کنی . این را گربه گفت. پیش از آن که موش را بخورد!...
کسانی که ما را دوست دارند، از آنها که از ما نفرت دارند، خطرناک ترند! زیرا انسان قادر نیست در مقابل آنها از خود مقاومتی نشان دهد. هیچکس نمیتواند به اندازه یک دوست، انسان را به انجام کاری وادار کند که درست بر خلاف میل اوست....
مردم جاهل و توده های ناآگاه مشمئزکننده و منفورند.آنها به سان گرگهایی هستند که فقط با گوشت می توان آنها را ساکت کرد....
ما نمی دانیم که خوشبختی و بدبختی فی نفسه چیست، ولی می دانیم عدم تناسب بین آرزوها و توانایی برآوردن آن است که سبب بیچارگی می شود.اگر انسان می خواهد خوشبخت باشد باید زندگانی را در خویشتن متمرکز سازد و اراده و آرزوی خود را در حدود توانایی خویش به کار ببرد....
من بر این باورم که برای تحقق صلحِ جهانی نخست باید به صلحِ درونی رسید ! کسانی که به طور طبیعی آرام و در صلح با خویش اند،قلبهایی گشوده تر به سوی دیگران دارند ......
آدمی هنگامی به جدل روی می آورد که سلاحِ دیگری نداشته باشد. آدمی می داند که دست زدن به جدل شک برانگیز است، زیرا چندان باور پذیر نیست.اثرِ هیچ چیزی را به آسانیِ اثری که یک جدلگر می گذارد، نمی توان زدود....
ما گمان میکنیم که لیاقت و ظرفیت عشق را نداریم.گمان میکنیم اگر بگذاریم عشق در وجودمان راهی یابد،خیلی حساس و با محبت میشویم ولی شخص خردمندی به اسم لوین چقدر قشنگ این مطلب را بیان کرده است:عشق تنها کارِ عقلانی و منطقی است....
تمامی محکومیت انسان در این جمله نهفته است. زمان بشری دایره وار نمی گذرد بلکه به خط مستقیم پیش می رود. به همین دلیل انسان نمی تواند خوشبخت باشد، چرا که خوشبختی تمایل به تکرار است...!...
یک اخلاقیات باور انسان را در مقامِ حیوانی معقول تعریف می کند. این تعریف همان ذات است. اسپینوزا هرگز ذاتی برای انسان تعریف نمی کند و انسان را حیوانی معقول نمی داند. او انسان را با آنچه می تواند انجام دهد تعریف می کند: با بدن و با نفس. اگر بگوییم که ذاتِ انسان نه معقول بودن بلکه چیزی است که می تواند انجام دهد، مسئله چنان تغییر می کند که امرِ نامعقول نیز بدل به چیزی می شود که انسان می تواند انجام دهد. مجنون بودن نیز جزیی از قدرتِ انسان است....
در سال های جوان تر و ضعیف تر بودنم، پدرم به من نصیحتی کرد که از همان موقع در ذهنم می چرخد. این طور گفت که :هروقت میخواهی از کسی ایرادی بگیری،فقط یادت باشد همه مردم دنیا شانس و بختی را که تو داشتی نداشتند....
ما گرفتار عادت زیستن شده ایم، پیش از آن که به اندیشیدن عادت کنیم....
ما انسان ها زمانی ارزش های واقعی زندگی را درک میکنیم که در لبه ی پرتگاه ایستاده ایم.ژوزف کمبل...
به دختران خود یاد دهید؛ قبل از ازدواج به آرزوهایشان برسند، مردان غول چراغ جادویی علاء الدین نیستند..!...
وقتی شما مورد سرزنش و سرکوب دیگران واقع می شوید، به خاطر بیاورید که همیشه علتش این است که آن فرد از این کار در وجود خود احساس بزرگی و غرور می کند و در بیشتر اوقات نشانه این است که شما کار بزرگی را انجام می دهید و مقام و رتبه ی بالایی دارید و قابل توجه اید. بسیاری از مردم از تمسخر کسانی که اطلاعات و مقام آنها از خودشان بیشتر است لذت توصیف ناپذیر می برند....
به محض اینکه شغلی پیدا میکنید که مورد علاقه تان نیست، هرچه قدر هم مقاومت نشان بدهید باز به آن وابسته می شوید.الکی یک مهارت نامربوط کسب نکنید، بی خود اطلاعات تخصصی جمع نکنید و در هیچ کاری استاد نشوید.خوردن انگ واجد شرایط برابر است با بدهکار شدن به زندگی!...
دو گناهِ کبیره یِ انسانی وجود دارد که بقیّه همه از آن ها سرچشمه می گیرند: بی صبری و سهل انگاری. بی صبری آدم ها را از بهشت بیرون راند؛ سهل انگاری نگذاشت به آن بازگردند. یا شاید فقط یک گناهِ کبیره وجود دارد: بی صبری. بی صبری سببِ راندنِ آدم ها شد و بی صبری نگذاشت که بازگردند....
- بزرگترها جهان را عادی می شمارند. خود را راحت به خواب خرگوشی زده اند و زندگی روزمره ی خود را ادامه می دهند.تو آنقدر به جهان عادت کرده ای که دیگر هیچ چیز برایت عجیب نیست.- این چرندها چیست می گویی؟+ دارم می گویم همه چیز برای تو عادی شده است. این را می گویند جهل مرکب!-سوفی! حق نداری این طور با من حرف بزنی.+ بسیار خوب، طور دیگری می گویم. تو در ته موهای خرگوش سفیدی که از کلاه شعبده ی جهان بیرون آمده راحت لمیده ای. چند دقیقه ی دیگر سیب زمینی...
باید در افکار خود تجدید نظر کنیم٬ ولی فریفتهٔ قفسه های جدیدی می شویم. سردرگمی و آشفتگی ما تنها تقصیر خودمان نیست. درک نادرست ما از نیازهایمان را٬ به قول اپیکور٬ باورهای باطل اطرافیانمان بدتر می کند٬ باورهایی که سلسله مراتب طبیعی نیازهای ما را منعکس نمی کنند و بر تجمل و ثروت٬ و تنها به ندرت بر دوستی٬ آزادی و تفکر تاکید می کنند. رواج یافتن باورهای باطل٬ برحسب تصادف نیست. این به سود شرکت های تجاری است که سلسله مراتب نیازهای ما را تحریف کنند تا دید...
هیچکس نمیتواند آزادی خود را هدف خویش سازد مگر اینکه آزادی دیگران را نیز به همان گونه هدف خود قرار دهد....
کسانی که به اجبار میکوشند تا جذاب باشند بیشتر از همیشه نفرت انگیز به نظر می رسند!جذابیت در ذات انسان هاست ......
زندگی مانند بازی شطرنج است،ما نقشه ای می ریزیم اما اجرای آن، مشروط به حرکت هایی است که رقیب، به دلخواه می کند. این رقیب در زندگی، سرنوشت است…...
کسی نمیتواند دیگری را ناراحت کند. این تنها خودِ فرد است که قادر است آرامشِ خود را بر هم زند....
حرفهای من ممکن است خودم را برنجاند. توی اینکار سابقه قبلی دارم. حتی شاید وادارم کند که احساس گناه کنم. چرا میگویم شاید، مسلما همینطور است. ولی در این وضعیتی که من دارم، به هرحال نباید انتظار داشته باشیم که در حرف زدن، حداقل در حرف زدن با خودم، ملاحظه کار باشم. یا مثلا برای خودم شیرین زبانی کنم. من دیگر آنقدری با خودم توی یک جلد مانده ام که حق داشته باشم بی رودربایستی با خودمحرف بزنم. بهمین دلیل هیچ مسئله ای را حداقل از خودم پنهان نمیکنم. راستش،...
اعتقاداتت را برای خودت نگهدار و انسانیت را به تمام دنیا نشان بده!...
افکار و اندیشه های انسان به گونه ای است که ممکن است فقط خواندن یک کتاب پایه اندیشه ها و افکار انسان را بر مبنای جدید یا در مسیر خاصی قرار دهد و چه بسا ممکن است کتابی مسیر سرنوشت میلیون ها انسان را در راه مخصوصی بیندازد....