شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
چندی ست که صدایت به گوشم نمی رسدتلخی شهد لبانت به لبانم نمی رسدهر دو لبت بوی فراق داری و هیهاتعطر تو به این دل عاشقم نمی رسدعمری ست که در جفا به من فرو رفته ترینی این ذات جفاکار به ظاهرم نمی رسدچشمان تو یک کشف پر از دغدغه باشد ولیبا آن همه آوازه به اشعارم نمی رسدیک شعر پر از روح یک شعر پر احساسیاز سوی تو هرگز به خاطرم نمی رسد...
عشقی که می خشکد دگر دریا نمی شوددلی که بشکند دیگر زیبا نمی شودقلبی که با غم های دوری خو بگیردحتی برای لحظه ای تنها نمی شودبا عشق آرامی ولی این قبل طوفان ستراه نجاتی از غم اش پیدا نمی شوددلباخته ی سرزمین روزهای وحشتم شب های وحشتناک من فردا نمی شودبا نا امیدی آرزوی مرگ دارم ولیبا مرگ هم دنیای من زیبا نمی شودمن گور خود را کنده ام سال هاست میدانم من مرده ام این مرگ من معنا نمی شود...
شب شد و دلتنگ تو ام بغض تو مهمان من استاز بس شکستم از غم ات سر در گریبان من استآخر به زنجیرم کشید این غم بی تو بودن ام یخ بسته شب های مرا بی تو زمستان من استدل دادم و دل برده ای عاشق و دلدارت منمدر فتح شهر قلب تو سرباز سرسخت ات منمگاهی پرم از شور تو گاهی سکوتی ممتدمیک شهر حیران من است از بس که حیرانت منمگویی من ام خدای عشق طوفان عشق نمیکنیشاید تو یک عاشق کشی با عشق چرا سر میکنیگاهی شرابم میدهی گه زهر به جانم میدهیگ...
و از این روزهای غمگین ام با قامتی خم فرار کرده امیک روز خواهی آمد ولی حیف نامهربانم فرار کرده امدست از تو نه تن از تو شسته ام بی پناهیم پهن استتا که دوباره لبخند را اتو بکشم از تن غم فرار کرده امازچشم تو دیگر غزلی نجوشید چشمه شعر تو خشکید آغوش تو یخ بسته و سرد ست رو به جهانم فرار کرده امتوی جیبم کینه ها ریختم مشتی ازخاطره تیز مثل تیغبار سفر بستم در آخر آه از روز سیاهم فرار کرده امو از این روزهای غمگین ام با قامتی خم فرار ک...
ما متهم به اتهام عاشق شدن شدیم حبسی که میکشیم کمی عادلانه نیستاین زندگی که به تقدیر ما رقم زدهتیری ست رهگذر که قصدش کمانه نیستاز عالم و آدم که دعوی عشق میکننددیدم که یک به صد از آن عادلانه نیستبا پای خسته و لنگان دویدن آسان استدر منظر کسی که خزیدن بهانه نیستباید که رها کنم این روح خسته از تنمآنجا روم که می هست ولی خانه نیستقاف ام که گذر کرده ام از دام زمان بر قله ای نشسته ام که عاشقانه نیست...
مرا بغل بگیر و باز به نام خود خطاب کنتمام هستی مرا به عشق خود مجاب کنببوسم و به بوسه ای طپش به قلب من فکنمرا که سر خوشم ز تو به بوسه ای خراب کنبه خلوتی نشسته ام کنار عکس های تومرا کنار بودنت بیا و انتخاب کنبیا ببین که خواب هم ز چشم خسته ام پریدبیا دو چشم خسته را ببوس و مست خواب کنبیا و دعوتم بکن به بزم بوسه های خودجدایی و فراق را برای من سراب کن...
خیابانهای شهر بی تو خالی ست محبت های تو بر من خیالی ستاز آن روزی که بی من رفته ای توهنوز عطر تنت در این حوالی ستنمایان کن حضور ای حضرت ماهکه بی تو آسمان ام در سیاهی ستاتاقم تلخ و سرد است تو کجاییبدون دست پختت سفره خالی ستبه خواب حتی تو باشی در کنارمهمین رویای با تو بودن عالیست...
من از وفا به جفا از عطش به سراب رسیدمو از عاشقی و خستگی اش به خواب رسیدمهم از خواب پریدم هم از کابوس گذشتمکه از سیاه ترین شب عشق به آفتاب رسیدمدختری داری چو گل اما مفت شوهر استکه من از گل به آب از آتش به گلاب رسیدمعاشقان در صلیب عشق دیدند عشق بالاتر استچگونه است و کجا به زیباترین جواب رسیدمشبی که یخ زده بودم از انجماد گذشتمیا هو ! با او ! به تو عشق ! ناب رسیدم...
یک فاجعه داد می کشد در خانه ریشه از خاک می کشد هر روزبعد از تو خستگی با جنون عشق اش تریاک می کشد هر روزمی کشد بار عشق سوخته را می برد با خود تا رها باشیمی رود پوچ تر از پوچ باشی نقش ولگرد قصه ها باشیمی شوی خسته از خود که پشت مشتی از خاطره ها جا ماندیمی شوی خسته از خود که یارت را تا به شهر وسیع غم راندیروز تو شب شبت تاریک تر از شب به خود حمله میکنی هر شبتو به آزار خودت تن دادی زندگی برایت گریه می کند هر شبتصویرت را رو به رو...
نفسم باش مرا چون تو کسی نیست نفسمشهر خالی ست مرا هم نفسی نیست نفسمعشق زیباست که سرت به زیر خنجر باشدجان دهی در قدم یار و تن ات بی سر باشدبوسه زیباست در آن لحظه که تمرین نشودماچ کنی جیغ نکشد؟ بوسه که شیرین نشودهرگز سفر آغاز نکن وقتی که نداری دل شیرعشق معنا شود آن دم که تو از غم شدی پیرحافظ از حال من سوخته دل با خبر استزده ام فالی و فریاد رس من یک نفر استقلب بیمارم فقط با بوی گل درمان شودکاش آن گل به آغوشم شبی مهمان ...
نفسم باش مرا چون تو کسی نیست گلمشهر خالیست مرا هم نفسی نیست گلمحافظ از حال من سوخته آگاه تر استزده ام فالی و فریاد رسی نیست گلمنیست حتی پر و بالی که به سویت بپرمآسمان بی تو مرا جزء قفسی نیست گلمکیمیایی و من خسته مسی ناچیزمبه سر کوی تو هم دسترسی نیست گلمقلب بیمار مرا عشق شما درمان استغیر آغوش تو دل را هوسی نیست گلم...
باز امشب دل به یادت بی قراری می کندبی تو غم در درونم دل سواری می کنددل خیال روی تو لحظه به لحظه می کندگر چه عقل از جفایت حس خواری می کندکودک دل میتپد با خواهش اش در هر طپشلحظه دیدار را لحظه شماری می کندداغ دل از بی پناهی گریه ها از بی کسی ستآنچه گرم ست اشک چشم ست گونه جاری می کندهر نفس مستم از آن بوی نفس های تو مناز هوای یاد توست دل پایداری میکندربنا ای خالق ماه آتنا آن ماه آمینکفر نگویم ربنا هم بی اعتباری می کند...
باز امشب دل به یادت بی قراری می کندنیستی و غم اندرونم دل سواری می کنددل خیال روی تو لحظه به لحظه می کندگر چه عقلم از جفایت حس خواری می کندکودک دل میتپد با خواهشی در هر طپشتا لحظه دیدار تو لحظه شماری می کندداغ دل از بی پناهی گریه ام از بی کسی ستآنچه گرم ست اشک چشم ست گونه جاری می کندنفسم مست شده از بوی نفس های توستبا هوای یاد توست دل پایداری میکندربنا ای خالق ماه آتنا آن ماه آمینکفر نباشد ربنا هم بی اعتباری می کند...
عشق تو از بس که ویران کرد رویای مراشعری دم شد تا بنوشد خستگی های مرارفته ای من زیر ریزش های باران مانده امدر خیالت خیس کنار یک خیابان مانده ام...
نیستی دل به دیدار رخ ماه تو تنگ استدر حسرت آغوش تو این بچه پلنگ استوقتی در آغوش تو یک مزرعه بنگ استهر دکمه پیراهنت یک آوازه ی جنگ است...
رفتی دل از نبود تو دلگیر می شودبی حوصله از تمام دنیا سیر می شودزل زده ام به عکس تو بدون پلک چشمان من به عکس تو زنجیر می شوداشکم به روی قاب عکس نمی چکدشاید کویری دید و تبخیر می شود خانه در سکوت با لرزش سایه هاچه بد جور این فاصله تفسیر می شود من اشک میریزم تو آه میکشیاز اشک و آه خانه نفس گیر می شود با توام ای عشق پنهان شده ی لعنتیرفتی و مرگ یک شبه تقدیر می شود...
🍁تمام من برای توست🍁دلیل جوشش غزل وجود چشم های توست معنای من برای تو بودن به زیر پای توستسنگین نگاه میکنی وقتی که خالی از منیبگو چگونه جان دهد جانم فقط برای توستنوای دلنشین تو پر است در تمام منسکوت می شوم فقط تمام من صدای توستشنید از جنون من جنون گرفت خدای منچه ملحد است قلب من خدای من خدای توستدر کف تنهایی چاه یوسف تو منتظر استتو ای زولیخای زمان این یوسف ات فدای توستتویی دلیل بودنم چگونه بی تو سر کنمتو ای تمام ه...
دوست ات دارم های تو شنیدن داردآرامش در بستر چشمان تو دیدن دارداز دو سو مویت چه زیباست رو گلودست در دست تو از شوق پریدن داردشراب هفت ساله هم از بوی تو مست شودسیب در دستان تو احساس رسیدن داردتو زیبایی ؛ دلاویزترین باغ بهشتی بخداطعم میوه ات از دور ها هم چیدن داردبوسه سر بسته ترین حرف من ست با لب تواز لب سرخ تو این عشق شنیدن دارد...
زیبا دختری مسیرش سوی من بودنا خواسته در تیر رس یک راهزن بوددر تیر رسم تیر نگاه اش به دل ام زدآهسته و ارام به زمین کمان من بودبی دغدغه بی جنگ و نبردی دلم آرامدر دام دوتا چشم دو شمشیر زن بودخواستم از دامش بگریزم دلم اماکهنه سواری از نفس افتاده تن بودلرزید دلم مثل همان روزی که چشممدرزندان بیگانه به یک هموطن بوددرگیر خیالات خودم بودم و او گفت:فکر کنم چایی تان افتاده از دهن بود.....
کاش تو شاه نشین قلب ماشیای بهترین خلقت نقاش باشیتو خوشتر از نقاشی اندام کاشیای شاهکار صنعت پیکر تراشیخورشید منی دور تو می گردم همیشهتو محوری و عالم هستی در حواشیاز خانه بیرون آ و دنبالت بلولانیک شهر را با دامن گلدار ماشیخوشبو خجل رعنا تماشایی تو بایددر زندگی قبلی ات گل بوده باشی...
بار دیگر دل به یادت بی قراری می کندبا غم تو در درونم دل سواری می کندباز امشب مثل هر شب بعد باران مرده امدر پشت پنجره ای رو به خیابان مرده اممن و یاد آن نکاهت در زیر بارانی که نیستمیشوم خیس خیالت در خیابانی که نیستگریه دارم شانه ات دیوانه پیش دیگری ستقصه این دیگری بر جانم نیش دیگری ستقدر هق هق کردن حتی شانه نیست دیگر غیر تابوت روی شانه جایی نیست دیگر من و تو عابران یک مسیر پر خطر بودیممهره های بازی یک جمع مختصر بود...
دوست دارم تنها شویم یک بوسه از لبت کنم در آغوشم کشم آغوش خود حبس ات کنم دوست دارم شیرین شوی شیرین تر از افسانه ها تا شاه نشین قلب خود در قصه ها ثبت ات کنم...
گریه دارم شانه هایت پیش دیگری ستاین قصه ی دیگری هم نیش دیگری ستباز امشب دل به یادت بی قراری می کندجای دل غم با دل ام دل سواری می کنددرخیالم با تو ام در زیر بارانی که نیستشدم خیس خیالت در خیابانی که نیستمثل هر شب بار دیگر بعد باران مرده امبی تو تنها در کنار یک خیابان مرده امهنوز عطر نفس هایم از نفس های توستروند موج خون ام نبض رگ های توست گل من ! نازنین ام ! نیستی سرد سردممثل برگ فصل پاییز دور از شاخه زرد زرد ام...
گریه دارم شانه ات دیوانه پیش دیگری ستغصه ی این دیگری بر قلبم نیش دیگری ستبازم امشب دل به یادت بی قراری می کندجای دل غم با دل من دل سواری می کندمثل هر شب بار دیگر بعد باران مرده امپشت یک پنجره ام رو به خیابان مرده اممن و یادت آن نگاهت در زیر بارانی که نیستمی شوم خیس در خیالت در خیابانی که نیستنازنین ام ! هجران زده ام کمی بغل تزریق کناز گوشه لب های خود کمی عسل تزریق کنهنوز عطر نفس هایم بوی نفس های توستروند خون در رگ ...
در خیالت همچو هر شب زیر باران مرده امدر فراغت با غمت از بغض پنهان مرده امدر اتاقم من به یادت در خیالم حبس شدمهر شب هر شب مثل امشب در خیابان مرده اممی کشم بو کوچه کوچه در خیالم تا خیابانمثل هر شب بی تو تنها دیده گریان مرده امشهر تو با خاطرات اش بی تو تنها می نوردمدر شبی سرد خسته از درد بین طوفان مرده امربنا ای خالق ماه آتنا آن ماه ام آمینگر نیاد یارم امشب دست به قران مرده ام...
ای عشق من ز حرفم کمی دفع از ملال گیراین گفته های دل را بیا بر قیل و قال گیر شاعر نبوده نیستم داد خداست بر مناز فیض غیبی دل بیا تو ذوق و حال گیرهر چه که بر تو گویم الهام حق بدان اشهر روز برای امروز از حسن آن به فال گیرآبی ست جاودانه در دل خضر وقت استاز رود رحمت اش تو یک جام پر زلال گیرهر چه که دل بگوید بر تو ره گشا استبا اندکی صداقت از گفته اش کمال گیر...
تو نباشی بدنم میسوزدنفسم، جان و تنم میسوزدتو بهارم نشوی میدانیگل سرخ چمنم میسوزدتو ز شهرم گر روی دور شویکوچه های وطنم میسوزدبکنم یاد لبانت را تابه دهانم سخنم میسوزدهوش و گوشم به تو باشد لیکندل زارم به زنم میسوزدبه کنارم به دم مرگم کهتو نیایی کفنم میسوزد...
در سراغم می دوی هر سو هراسان مثل سگرد پایم را به هذیان مثل سگ بو می کشیدر فراقم گشته ای نالان و گریان مثل سگکوچه کوچه کوچه کوچه زیر باران مثل سگعاقبت لِه می شوی بین اتوبان مثل سگسعی کردم دور باشم از تو اما می گرفتچشم هایت پاچه ی دل دور از جان مثل سگتا میان جمع می شد صحبت از زیبایی اتاز حسادت می فشردم لب به دندان مثل سگگرچه از چشم تو افتادم به لطف دوستانمن وفادار تو بودم به قرآن مثل سگای درخت گل نشد بر شاخه هایت ...
باز هم چشمان تو شعر مرا ریخت بهمواژه واژه آمد و اشعار مرا ریخت بهمآغوشت حبسم بکن حرفی از آزادی نزندوری ازآغوش تو آزادی ام را ریخت بهمخنده و لبخند من بسته به لب های تو بودخط سرخ دو لب ات خط نشان را ریخت بهمبر دهانت لب گشودم حرف فقط حرف تو شداصول و منطق و حرفم همه را ریخت بهممن چه گویم با تو که می دانم آخر می رویرفتی و رفتن ات دنیای عشق را ریخت بهم...
باز هم چشمان تو شعر مرا ریخت بهمواژه واژه آمد و اشعارم را ریخت بهمآغوش خود حبسم بکن حرف از آزادی هم نزندوری ازآغوش تو آزادی ام را ریخت بهممن فقط خندیدن ام بسته به لب های تو شدخط سرخ دو لب ات خط نشانم ریخت بهمبر دهانت لب گشودم حرف فقط حرف تو شداصول و منطقم یک جا به یک شب ریخت بهممن چه گویم با تو که می دانم آخر می رویرفتی و با رفتن ات دنیای من ریخت بهم...
تو گیسو افشان منی / شعله این عشق منییا تو مرا بکش برو / یا جمع کن موی خوشگلونگاه تو سلاح تو /شلیک با صدای تومن که نشانت هستم /هر چه بگویی هستم /من عاشق تو هستم /ببین از عشقت مستمبیا عاشق شو تو کم کم/عاشق شدی بشین ترکمباهم بریم به شهر عشق/مرحم بشیم به هر زخمشپر بزنیم به آسمون/با پر و بال عشقمونپشت به پشت هم باشیم /دنیای شاد هم باشیمدست بزاریم تو دست هم / چشم بدوزیم به چشم هممحو تو نگاه هم بشیم /حل توی عشق هم بشیم...
از چشمت بجوشد غزل آغاز میکنمشعر تازه را در نگاهت پرداز میکنمعطر تتت حواس مرا لمس میکندوقتی دکمه های تو را باز میکنمدل عاشق ام تنها برای تو می تپد قفل سکوتم را برای تو باز میکنمگل برگ های روی لبخندت رابا بوسه تک تک شان را باز میکنمکفتر جلد تو ام مرا حبس کن یا فقط در آسمان تو پرواز میکنم...
امشب بیا و خستگی هایم جواب کنیک یک نوشته های دلم را حساب کنبی مهری ات مشابه کابوس بود گذشتشکر خدا که آمدی ترک عتاب کناز دودمان لطف نگاهت کمی به منیا که به ناز و حلقه ی مویت عذاب کنبا تاب موی تو دل من تاب میخوردعشقم اگر که می شودش تاب تاب کنمن خسته ام ز سر به هوا بودنت دیگراز قهر و لج به لج شدنت اجتناب کندل گیرم از حوالی و این شهر و زندگیدل گرم با تبسمی ، اینک ثواب کنمن گیج من سکوت من و من شدن هنوزحالا بیا دعا...
کاش کسی بیاید و از تو خبر بیاوردآن قلب زخمی مرا تا پشت در بیاورددو کفش رفته تو را دو پای زخمی تراپاره پاره ی تن مرا از دم تبر بیاوردنگاه تو کشف پر از دغدغه ای بود مراشاعری که سوخت دلش از کجا جگر بیاوردشاعر پر عاطفه ام یک شعر پر خاطره امکاش کسی به خاطرم بال و پر بیاوردبی تو غزل به هیچ رسد تا به غزل نمی رسدبی تو مگر می شود صحبت از هنر بیاوردغمت شبیه به دو گرگ بره نادیده استتو را اگر پاره پاره کاش که مختصر بیاورد...
کاش کسی بیاید و از تو خبر بیاورداین قلب زخمی مرا تا پشت در بیاوردکفش های در خون تو را آن پای زخمی تراپاره پاره ی تن مرا از دم تبر بیاورددر نگاهت مرا یک کشف پر دغدغه بودشاعر ترس گرفته تنش از کجا جگر بیاوردشاعر پر عاطفه ام یک شعر پر خاطره امکاش کسی به خاطرم از تو بال و پر بیاوردبی تو غزل به هیچ رسد تا به غزل نمی رسدبی تو مگر می شود صحبت از هنر بیاوردو غمت شبیه دو تا گرگ بره نادیده استکاش تو را پاره پاره خراب کسی مختص...
با عشقت مرا دیگر به جزء تردید نیستبا جور و جفای تو به جزء تهدید نیستبا یاد تو در محبس خود پیر شدمدر اتاقم که به جزء نور خورشید نیستاما لحظه دیدار تو حادثه ا ی عالی بودافسوس جای تو در زندگی ام خالی بودبا خیال تو هنوز در خاطرات تو اسیریمدرون چهره هر کس به دنبالت سرابی بودمن و تو عابران یک مسیر پر خطر بودیمیا مهره های بازی یک جمع مختصر بودیممهمان ناخوانده به مهمانی نا خواسته ایشام آخر به سر سفره بال دو کبوتر بودیم...
مجنون شدم از اینکه دوباره ماه گرفتهیا نه لیلای من از جانب من نگاه گرفتهمن همه تن پر شدم از عشقش ولی حیفعشق ام که سری تکان داده کلاه گرفتهبا گوشه ی چشم خود به من اشاره ای کردحتما که مرا با کسی اشتباه گرفتهبار الها تو بگو چه می شود گذارد ؟سر بر این سینه ی من که آه گرفتهبسکه نشستم انتظار اش او نیامد هر طرفم را ای خدا گیاه گرفته...
مجنون ام از اینکه دوباره ماه گرفتهیا نه لیلای من از جانب من نگاه گرفتهمن همه تن پر شدم از عشقش ولی حیفعشق ام که سری تکان داده کلاه گرفتهبا گوشه ی چشم خود به من اشاره ای کردحتما که مرا با کسی اشتباه گرفتهبار الها تو بگو چه می شود گذارد ؟سر به سر سینه ی من که آه گرفتهبسکه نشستم انتظار اش او نیامد هر طرفم را ای خدا گیاه گرفته...
بیا تو ای عزیز من می از لبت لبم بریز از آسمان عشق خود ستاره در شبم بریزآه از نگاه سرد تو از قلب مثل سنگ توذره ای از عشقت بر این قلب پر از دردم بریزتو آن بحر سخاوتی من جویباری از دردمباران خنده را بر این غمِ لامصب ام بریزاز لحظه دیدار تو من توبه از مى کرده امبیا شرابِ بوسه ات بر کنجِ این لبم بریزهمیشه عشق تو در من شبیه عشق شیرین استیا عشق را بر دلم بریز یا کوه را بر سرم بریز...
عشق تو رفتی نور عشقم ساده تنها خانه جان داد نفهمیدی چو پروانه میان دست تو جان داد گدایی کردم عشق از تو ولی افسوس نفهمیدی که در آخر به پایِت عشق من جانانه جان دادمحمد خوش بین...
می بینی آخر آن روز از من اثر نباشداز عشق و خواهش من دیگر خبر نباشدتا از نبود و بودم حرفی میان نباشدتا از جفا و جورت دل در بدر نباشدلیلای من تو در تب سوزی و کس نباشداین عاشق تو دیگر مجنون شهر نباشدماند از تو یادگاری شب های زنده داریدر انتظارت دیگر چشمی به در نباشدزخمم نمادی روشن از در پنهان ام ستآنقدر سوختم از عشق در من جگر نباشد...
هر بار که تا یک قدمی تو رسیدمبا اخم تو سوی غم عشق تو پریدمگمراه توام فکری به حال دل من کنبرخیز بیا من فقط عشق از تو شنیدمدر هر طرفم می نگرم جزء تو نبینملب واکن و از عشق بگو شاه کلیدمموی پریشان شده ات شانه کشیدیپریشانی دل را به سر شانه کشیدممن منتظر ساعت دیدار تو هستمبا عقربه ها تا ساعت دیدار دویدم...
با همگان به سر شود با تو انگار نمی شودمن همه تن عشقم ولی در تو به کار نمی شودگفتم مسلمانت شدم قبله عشق مرا بکشبی تو روحم مرده است در جسم قرار نمی شود چه حکمتی ست هرکسی مهمان این دل می شودغم دل سواری میکند عشق دل سوار نمی شودمانند ریل آهن متروکه این دلم شدههر چیز از آن گذر شود اما قطار نمی شودشبیه آنکه می خورد از عرق روان پریشمی میزند هی می زند مستی به بار نمی شوداین روزگار لعنتی مثل طلسم مرا شکستصد راه دارد غم به...
آنقدر مهربانی که مهربانیت را حد نیستچیزی به اندازه ی مهربانیت بی حد نیستمجموعه زیبایی که در تصرفت داریدر هیچ اندام و سر و روی تن و قد نیستچیزی بخواهی از کسی در آن لحظهدیگر برایش فرصتِ اما و شاید نیستآن چه میان لب هایت پنهان هستدر شیشه های الکل هشتاد در صد نیستگر چه تلاشش را نموده باز هم این شعرباید به آن خوبی که از تو گفته باشد نیست...
مهربان منتو خوب منی،مهربان منیزمینِ زیستن وآسمان منیهوای اوجگرفتن بهانه ی پروازتو بال و پر و استخوان منیبا نگاهت پر میشوم ازشوقحلول عشقی تو روح و جان منی توییکه من بهخودم فکرمیکنم تویی شروعِ جدید تو داستان منی...
با همگان به سر کنم با تو به سر نمی شودبی تو پر از عشقم ولی در تو به کار نمی شودگفتم مسلمانت شدم قبله عشق مرا بکشبس که نکشت مهرت مرا زندگی سر نمی شودهربار یک عزیز دل مهمان قلب من شودغم دل سواری میکند عشق دل سوار نمیشودمانند ریل آهن متروکه این قلبم شدههر چیز از آن گذر شود اما قطار نمی شودمثل کسی که مست شده با عرقی روان پریشمستت شدم مست تر میکنی مستی بکار نمی شوداین روزگار لعنتی مثل طلسم مرا شکستدارد هزاران راه به م...
گفته بودم عاشقم عاشق برای یک نفراز همه عالم بریدم ماندم پای یک نفراین چه ذوق و اضطرابی این چه حالی ستعکس خود بینم به قاب چشمهای یک نفرمن که جان بستم به آهنگ صدای آن صنمجان فقط باید بریزد با صدای یک نفرعاشقی آن نیست که بسته است به موییمثل غنچه بسته در دل ریشه های یک نفربنویس مرا شهر مرا کبوتر عشق مراکه قلب من می تپید فقط برای یک نفر...
هرکسی دلداده هست دلباخته استسخت است دل بردگان دلدار نباشند...
عاشق صاحب چشمان سیاهم که تویی فاش نکنم من همه دار و ندارم که توییمن عطش دارم از آن چشم خمارت نگهیمی خرم ناز دو چشمان خمارم که توییمن که از ماه نگاه تو جهان را نگرمقامتی خم شده من شاهسوارم که توییای غزالی که غزل زاده شعرم تو شدیشعر من تیر کمان صید و شکارم که تویینازنینم با تو زیباست دنیا زیبا نگرم شب و روز دور خورشیدی مدارم که توییجان به کف آماده ی مصلوب عشق تو شدمبخدا که اجلی جزء اجلم جان نسپارم که تویی...
هرکسی دلداده است دلباخته استچه سخت است که دل بردگان دلبری کردن ندانند...