شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
دل از دل بکندم که تا دل تو باشیز جان هم بریدم که جان را تو جانی...
اگر بی من خوشی یارابه صد دامم چه می بندی ؟اگر ما را همی خواهیچرا تندی نمی خندی ؟...
خویی به جهان خوبتر از خوی تو نیستدل نیست که او معتکف کوی تو نیستموی سر چیست جمله سرهای جهانچون مینگرم فدای یک موی تو نیست...
تا که رسیدم بر تو از همه بیزار شدم...
بیرون مشو از دیده ای نور پسندیده...
هر چه به جز خیال اوقصد حریم دل کنددر نگشایمش به رواز در دل برانمش...
جریمه کرده ای مرا بی تو نفس نمی کشمترکه بزن جریمه کنپا ز تو پس نمی کشم...
گر من به غم عشق تو نسپارم دلدل را چه کنم ؟ بهر چه دارم دل ؟...
از همه دور می شومنقطه ی کور می شومزنده به گور می شومباز مقابلم تویی...
ز مهجوران نمی جویی نشانیکجا رفت آن وفا و مهربانیهزاران جان ما و بهتر از مافدای تو که جانِ جانِ جانی...
گر ز مسیح پرسدت مرده چگونه زنده کردبوسه بده به پیش او جان مرا که همچنین...
به چه منطقی بگویم که برای من خدایی...
جان من و جهان توییدلبر بی نشان تویی خوش بنواز جان من جمله نیاز میشوم...
ماییم که گه نهان و گه پیدایمگه مومن و گه یهود و گه ترساییمتا این دل ما قالب هر دل گرددهر روز بصورتی برون می آییم...
جز من اگرت عاشق و شیداست ، بگوور میل دلت به جانب ماست ، بگوور هیچ مرا در دل توجاست ، بگوگر هست بگو ، نیست بگو ، راست بگو...
مونس و غمگسار منبی تو به سر نمی شود...
چون مات توامدگر چه بازم...
سر خوش هستم من اگر با من بمانی تا ابدگر نمانی وای من از طعنه ی بیگانه ها...
اینجا کسی است پنهان همچون خیال در دلاما فروغ رویش ارکان من گرفته...
عجب آن دلبر زیبا کجا شدعجب آن سرو خوش بالا کجا شدمیان ما چو شمعی نور میدادکجا شد ای عجب بیما کجا شددلم چون برگ میلرزد همه روزکه دلبر نیم شب تنها کجا شد...
جان پیش کشیم و جان چه باشد ؟آخر نه تو جان جان مایی.....در دیده ناامید هر دمای دیده دل چه مینمایی....؟...
جان پیش کشیم و جان چه باشد آخر نه تو جان جان مایی... در دیده ناامید هر دمای دیده دل چه مینمایی؟...
بی نسیم کرمت جان نگشاید دیده...
زان شبی که وعده کردی روز بعدروز و شب را می شمارم روز و شب...
هر جا روی بیایمهر جا روم بیاییدر مرگ و زندگانیبا تو خوشم خوشستم...
منم و این صنم و عاشقی و باقی عمر!من از او گر بکشی جای دگر می نروم!...
منم واین صنم وعاشقی وباقی عمر!من از او گر بکشی جای دگر می نروم!...
هست طومار دل من به درازی ابدبرنوشته ز سرش تا سوی پایان...
پوشیده چون جان می رویاندر میان جان منسرو خرامان منی ای رونق بستان منچون می روی بیمن مرو ای جان جان بیتن مرووز چشم من بیرون مشو ای مشعل تابان من.......
مُشک را گفتند : ﺗﻮ ﺭﺍ ﯾﮏ ﻋﯿﺐ ﻫﺴﺖ، ﺑﺎ ﻫﺮ ﮐﻪ ﻧﺸﯿﻨﯽﺍﺯ ﺑﻮﯼ ﺧﻮﺷﺖ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﻫﯽ!ﮔﻔﺖ:ﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪ ﻧﻨﮕﺮﻡ ﺑﺎ ﮐﯽ ﺍﻡ،ﺑﻪ ﺁﻥ ﺑﻨﮕﺮﻡ ﮐﻪ ﻣﻦ ﮐﯽ ﺍﻡ!...
بوی جان هر نفسی از لب من می آیدتا شکایت نکند جان که ز جانان دورمشب گه خواب از این خرقه برون می آیمصبح بیدار شوم باز در او محشورم...
بغیرِ عشقآوازِ دهل بود ،هر آوازی که در عالَم شنیدم ......
تا چه خیال بستهای ای بت بدگمان منتا چو خیال گشتهام ای قمر چو جان مناز پس مرگ من اگر دیده شود خیال توزود روان روان شود در پی تو روان من....
سودای تو را بهانه ای بس باشدمستان....تو راترانه ای بس باشد!...
سودای تو را بهانه ای بس باشدمستان ِ تو را...ترانه ای بس باشد!...
در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جاز پس صبر تو را او به سر صدر نشاندو اگر بر تو ببندد همه ره ها و گذرهاره پنهان بنماید که کس آن راه نداند...
چون همه یاران ما رفتند و تنها ماندیمیار تنهاماندگان را دم به دم می خواندیمجمله یاران چون خیال از پیش ما برخاستندما خیال یار خود را پیش خود بنشاندیمساعتی از جوی مهرش آب بر دل می زدیمساعتی زیر درختش میوه می افشاندیمساعتی می کرد بر ما شکر و گوهر نثارساعتی از شکر او ما مگس می راندیمچون خیال او درآمد بر درش دربان شدیمچون خیال او برون شد ما در این درماندیم...
ماییم و موج سودا شب تا به روز تنهاخواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن......
جانا !به خرابات آتا لذت جان بینیجان را چه خوشی باشد، بیصحبت جانانه.........
عشقی دارم پاکتر از آب زلال این باختن عشق مرا هست حلالعشق دگران بگردد از حال به حال عشق من و معشوق مرا نیست زوال...
تا نسوزد عقل من در عشق تو در عشق توغافلم نی عاقلم باری بیا رویی نما...
عقل نخواهم بس استدانش و علمش مراشمع رخ او بس است در شب بی گاه مرا ......
بر عشق چرا لرزم؟اگر او خوش نیست !ور عشق خوش است !این همه فریاد چراست؟...
دوش دیوانه شدم! عشق مرا دید و بگفت:آمدم! نعره مزن! جامه مَدَر! . هیچ مگو!گفتم ای عشق من از چیز دگر می ترسمگفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو!...
بیمار غمم عین دوائی تو مرا...
ای مونس روزگار چونی بی منای همدم غمگسار چونی بی منمن با رخ چون خزان خرابم بیتوتو با رخ چون بهار چونی بی من...
عجب سروی، عجب ماهی، عجب یاقوت و مرجانیعجب جسمی، عجب عقلی، عجب عشقی، عجب جانیعجب لطف بهاری تو عجب میر شکاری تودران چه داری تو؟ به زیر لب چه...
سیه آن روز که بی نورِ جمالت گذرد ......
چه کرده ایی تو با دلم.......! که نازِ تو ... نیازِ ماست!!...
راهِ مرا اشاره شو من به کجا رسیده ام؟هرچه دویده ام تو را خسته شدم ، ندیده ام...