شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
کی زِ سرم برون شود،یک نفس آرزوی تو..!...
به جان تو که سوگند عظیمست که جانم بیتو دربند عظیمست اگر چه خضر سیرآب حیاتست به لعلت آرزومند عظیمست...
من پری زادهام و خواب ندانم که کجاست چونکه شب گشت نخسپند که شب نوبت ماست...
گر ندارے دانش ترکیب رنگ بین گل ها زشت یا زیبا مکنخوبدیدن شرطانسانبودنست عیب را در این وآن پیدا مکن ...!!...
سودای تو را بهانه ای بس باشدمستان ِ تو را...ترانه ای بس باشد!در کُشتن ِ ما چه می زنی تیغِ جفا؟!ما را سر تازیانه ای بس باشد!...
همه از سلسله عشق تو دیوانه شدند همه از نرگس مخمور تو خمار شدند همه سوگند بخورده که دگر دم نزنندمست گشتند صبوحی سوی گفتار شدند...
چه کرده ایی تو با دلم..! که نازِ تو ..... نیازِ ماست!!...
جان و جهان! دوش کجا بودهاینی غلطم، در دل ما بودهایآینهٔ رنگ تو عکس کسی ستتو ز همه رنگ جدا بوده ایرنگ رخ خوب تو آخر گواستدر حرم لطف خدا بودهای...
با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهرهیچ کس، هیچ کس اینجابه تو مانند نشد...
شب تیره چه خوش باشد که مه مهمان ما باشدبرای شب روان جان برآ ای ماه، تابان شو...
بهر خدا بیا بگو ور نه بهل مرا که تایک دو سخن به نایبی بردهم از زبان تو !خوبی جمله شاهدان مات شد و کساد شد !چون بنمود ذرهای خوبی بیکران تو…...
عشق درآمد از درم دست نهاد بر سرم دید مرا که بیتوام گفت مرا که وای تو!...
نکند فکر کنی در دل من یاد تو نیستگوش کن نبض دلم زمزمه اش با تو یکیست...
عشق معراجی ستسوی بام سُلطان جَمالاز رُخ عاشق فرو خوان قصه معراج را......
عشقآموخت مَراشکل دگر خندیدن......
بسوز ای دل که تا خامی نیاید بوی دل از توکجا دیدی که بی آتش کسی را بوی عود آمد؟!...
جانی....... و دلی....... ای دل.... و جانم....... همه تو........!...
ﺍﺯ دﻝ ﮔﺮﯾﺰﺍﻧﻢ ﻣﮑﻦ، ﺑﺎ ﻋﺸﻖ آﺯﺍﺭﻡ مﮑﻦﺳﺎﻗﯽ ﺷﺮﺍﺑﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﯾﺰ ﻣﺴﺘﻢ ﺑﮕﺮﺩﺍﻥ ﻭ ﺑﺮﻭ...
اگر بی من خوشی یارابه صد دامم چه می بندیاگر ما را همی خواهیچرا تُندینمی خندی بخند ای دوست چون گلشنمبادا خاطر دشمنکند شادی و پنداردکه دل زین بنده برکندی...
هرکس هوس سخن فروشی داندمن بنده آنم که خموشی داند...
شب ز نورِ ماهروی خویش را بیند سپید !من شبم....... من بر آسمان،بی من مرو....... شب بخیر...
با شب گفتم گر به مَهَت ایمانست این زود گذشتنِ تو از نقصانست شب روی به من کرد و چنین عذری گفت ما را چه گُنه چو عشق بیپایانست شب بخیر...
گفت چرا نهان کنی عشٖق مرا چو عاشقی من ز برای این سخن شهره عاشقان شدم...
کی یاد من رفت از دلش ای در دل و جان منزلشهر لحظه معجونی کند بهر دل بیمار من ......
ای دریغا که شٖب آمد همه گشتیم جدا...خنک آن را که به شب یار و رفیقست خدا......
من آنِ تواممرا به من باز مده......
زآسمان دل برآ ماها ! و شب را روز کنتا نگوید شبرُوی کِامشب شب مهتاب نیست شب بخیر...
تو را در دلبری دستی تمام استتمام است و تمام است و تمام استبجز با روی خوبت عشقبازیحرام است و حرام است و حرام است...
من از عالم تو را تنها گزیدمروا داری که من غمگین نشینم......
هر طایفه با قومی خویشی و نسب داردمن با غم عشق تو خویشی و نسب دارم...
هزار آتش و دود و غم ست و ... نامش عشق هزار درد و دریغ و بلا و ... نامش یار...
صفتِ چراغ داری چو به خانه شب درآییهمه خانه نور گیرد ز فروغ روشنایی شب بخیر...
آنکه بی یار کند،یار شود ، یار تویی...آنکه دل داده شوددل ببرد ، باز تویی...!...
خوش خرامان میروی ای جان جان بیمن مروای حیات دوستان در بوستان بیمن مروشب ز نور ماه روی خویش را بیند سپیدمن شبم تو ماه من بر آسمان بیمن مرو...
بیا ساقی بزن سازی برقصانم! چونان چرخی! بگردانم سرم غوغاست. بفهمانم! دلم شیداست .مرنجانم...
شرح این , از سینه بیرون می جهدلیک می ترسم که نومیدی دهد.نی مشو نومید, خود را شاد کنپیش آن فریادرس , فریاد کن....
خوش میروی در جان منخوش میکنی درمان من ای دین و ای ایمان منای بحر گوهر دار من ...!...
هر کسی را همدم غمها و تنهایی مدانسایه هم راهِ تو میآید ولی همراه نیست......
بیا بیا که شدم در غم تو سوداییدرآ درآ که به جان آمدم ز تنهایی...
دیگرانت عشق میخوانند و من سلطان عشقای تو بالاتر ز وهم این و آن بیمن مرو...
ای مونس روزگار چونی بی منای همدم غمگسار چونی بی منمن با رخ چون خزان خرابم بیتوتو با رخ چون بهار چونی بی من...
ای ڪه مسجد میروی بهر سجود...سربجنبد،دل نجنبد،این چه سود...!!؟...
پرسید یکی که عاشقی چیست؟گفتم که چو ما شوی بدانی..!...