پنجشنبه , ۲۲ آذر ۱۴۰۳
با نگاه توصبح در چشمانم قدم میزند ... پنجره سلام می کندکوچه شاعر می شودو جهانی انگشت به دهان مى اندیشد ...!به فلسفه ى دوست داشتنت ...! ️️️...
دلم رگبار می خواهددر نگاه تو چکه کندببارد و بوزد وپاییز را بهار کنددلم جوانه می خواهدموهای سفیدم را سیه کنددر میان شکسته های استخوانمقلمی در خاک جا کنددلم پاییزو زمستان و بهار می خواهدنه یک کسر نه یک اضافه ....رنگ پاییزغنچه ی بهارباران زمستانگرمای تابستانیکی در دگری را فنجان کندینوشمت سرددر جایی داغ داغمیان دلم معتدلت کند...
همه باران دوست دارنداما منباد را....باد که می وزد تنها چیزی که در خاطرم تداعی می شودیاد چشمان توست که تمام مرابه رقص وا میداردباد که می وزدروحم تا بلندای بادگیرهای شهر می کشاندو نگاهم میدوددر پی دیدارتدزدکیدر میان شاخه های کشیده نخیل هاکه عاشقانهسر بر شانه های هم مینهند تا چهارسویگذرگاه انتظارآه......منبا وداع میانهء خوبی ندارماما تو رفته ایو من هنوزحنجره ام را که فریاد می کنمتو رابلند بلند صدا میزنم و...
امشب از نگاه تو بندی با موهایم می بافم،مثل آفتاب که رفتهاما هنوز پرتوِ سرخشگوشه ی ابری تیره...
لبخند میزنی،مجذوب می شوم با هر نگاه تو مغلوب می شوم وقتی که نیستی حال مرا نپرس هر وقت آمدی من خوب می شوم...
دَر حَوالی صُبح هایت پرسہ میزنَمتا بہ خیر شدن روزَم رآدر نگاه تُُ آغاز کُنم️️️...
میدانی کی فهمیدم بی تو حتی نفس کشیدنم هم فراموشم میشود؟!همان لحظه که چشم از تو برداشتم، هوا تمام شد...همه جا شب شد...ماه خاموش شد...ستاره های دلم کور شد...داشتم از پا در می آمدم برای دمی هوای تو...برای ثانیه ای نور نگاه تو...برای فقط یک لحظه دیگر... آشوب صدای تو...اما...دیگر دیر شده بود.........
یک لحظه...از نگاه تو کافیست تا دلم...سودا کند دمی...به همه جاودانه ها......
غرق یک لحظه نگاه تو شدمدر دل دریایی ات من گم شدم...
با نفس تو خلقت تازه میشود با نگاه تو برکت عشق نمودار میشود با نور تو زندگى تابان میشود...
همیشه از نگاه تو با تو عبور می کنم از اینکه عاشق توام حس غرور می کنم️️️...
تاریخ تولد شناسنامه ام دروغی بیش نیسمن متولد نگاه توام...
️چہ عاشقانہ اےخواهد شدوقتے نگاه در نگاه تونفس در نفس هاے تودر آغوشے پر از عطر تن توآرام بگویم دوستت دارم....️ ️️️...
وقتینگاه ِ تو سرداز کنارم گذشتاندوهانِ جهان در من پیچیدند!...
و چشمانت راز آتش است. و عشقت پیروزی آدمی ست؛ هنگامی که به جنگ تقدیر می شتابد. و آغوشت اندک جائی برای زیستن؛ اندک جائی برای مردن و گریز از شهر که با هزار انگشت به وقاحت، پاکی آسمان را متهم می کند. کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود؛ و انسان با نخستین درد. در من زندانی ستمگری بود؛ که به آواز زنجیرش خو نمی کرد، من با نخستین نگاه تو آغاز شدم......
صبح بدون تومگربخیر می شود️دلم ️جز به نگاهِ توبه هیچ آفتابی گرم نیست ...!! ...
...کوچه وقتی کوچه بود،که عبورِ تو بودکه سلامِ نگاهِ تو بود.کوچه وقتی کوچه بود،که باران بودپرستو بود،هزار رویای بر زبان نیامده بود.وگرنه کوچه چه بود؟جز راهی اندک،با آدم هایی اندک......
چشای جنگلیتو وا کردی،زندگی قابل تحمل شدحافظ ام شاعری رو ول کرد وخطیِ پایتخت – آمل شدرنگِ چشماتو از کی دزدیدی؟از کدوم برگ، از کدوم سبزه؟که با هر گوشه ی نگاهِ توقلبِ من توی سینه می لرزه.تو شمالِ چشات منو گم کن! توی اون جنگلای بکر و عمیق!تو دلِ شالیزارِ مه زده وپلاژِ پرتِ بی نجات غریق. ....
درگیرِ یک نگاهِ تو شد روزگار من...
شکلات داغ فقط با طعم نعناو نگاه توو لبخند های منبدون کرونابی شک این چند وقت رازیباتر می کرد...
نگاه من /با نگاه تو /گره خورد/دل به دریا زد/ با ماهی سیاه کوچک...
شهر مثل دل من آتش گرفتهشهر را آتش چهارشنبه سوریو دل من را آتش نگاه تو...
با چشمانت چه آتشی در دلم میسوزانی چهارشنبه سوری همینجاست تقاطع نگاه تو و دل من...
همیشه اون نگاه توحرفای تازه دارهبا من دوباره حرف بزنبازم بخند دوباره ....
یک عمر هوای دل خود داشتم امایک لحظه نگاه تو بهم ریخت دلم را...️️️️...
در من زندانیِ ستمگری بودکه به آواز زنجیرش خو نمیکرد من با نخستین نگاه تو آغاز شدم...
قطب شمال یخزده ،با آن همه غروراندازهی نگاه تو بیرحم و سرد نیست......
گاهی تنها چیزی که مرا به زندگی پیوند می دهدفراموشی دنیاست،یک فنجان چای ویک موسیقی روحنوازچیزی شبیه نگاه تو...
چشم هایت رابه چشم هایم بیاویزمن با نگاه تو بر میخیزمبه خورشید سلام میدهم️️️...