یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
به آسمان که رسید نخ آبی تمام شد کوبلنی که می دوزم...
آیینه دروغ می گویدوقتی دستِ چپش را از دستِ راستِ تو بالا می آورد .تا با ضد تعادلِ هستی, بنایش توهمی راست باشد....!حادیسام درویشی...
سیبهاى پا درختی،هر پاییز کمى سرخ ترلبهاى رُژ زده ام...
بدونِ فال رازم را فاش می کند،سُرخ ترین انار...
روز عشاق ،امروز هم سگِ همسایهشاشید بر بوته ی رز...
ساقه ی لادن در باد،وصیت نامه می نویسمبدونِ رازهایم...
در انتظار کَسی،قاصدک از تار عنکبوتمی دهم به نسیم...
حالا که مُرداد استبیاویز پِچ پِچی از دهانتبر آن لاله که دیده نخواهد شد،سرخ چون داغی بر بالِ این پروانه در بندِ زنجیری سرد...
نیمه شبکمی روشن شدهبا یاس سفید...