یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
روزِ ما را دیده ای، از روزگارِ ما مپرس......
من در میان جمع و دلم جای دیگریست .....
تو را مرا بی من و تو بن بستِ خلوتی بس!......
به بویِ زلفِ توبا بادعیش ها دارم..! ...
دل یکی داریمو در یک دل نمی گُنجد دو یار ......
دل و جانم ، به تو مشغول ......
نقش او در دل چه زیبا می نشست ...
خرابِ باده ی عشقِ تو، آبادی نمی خواهد...
از جوانی نیست غیر از آهِ حسرت در دلم......
جان را کجا توان بُرد بی یار جانی خویش؟...
مرا سنگ جفای تو کمانی کرده از قامت .....
و کیف خلاص القلب من ید سالب...؟و چگونه قلبم را از دست رباینده ی آن نجات دهم؟...
با هیچ کس جز تو نسنجیده ام تو را......
بهار در نظرم غیرِ رنگ و بویِ تو نیست... ...
دانست که مخمورم و جامی نفرستاد....
بی کس تر از آنم که مرا یاد کند کس... مشهدی...
کس دل به اختیار به مهرت نمی دهد ...
مرا خود کُشتی امّا یادِ من بسیار خواهی کرد.....
هذا قلبی، من هٌنا مرّ القساة..این قلب من است، سنگدلان از اینجا گذشتند...
گُنَه است بَرگرفتن نظر از چُنین جَمالى ......
آن منِ سرسختِ مغرورمیا منِ مغلوبِ دیرینم !!...
از همه سوی جهان جلوه ی او می بینم.....
ما را غمِ تو کُشت و تو را نیست غمِ ما...
بر مزار بیکسان مهتاب ، گُل می آورد...
منسخت نمیگیرم !سخت است جهان بی تو ...!...
صید را زنده گرفتی و به کشتن دادی......
ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا ......
عمری که صرفِ عشق نگردد بطالت است......
صیدی که تو را گشته گرفتار منم من.....
نوبتِ سوختنِ ما، به جهنم نرسد.......
به کُجا بَرَم سری را که نکرده ام فدایت؟...
در سینه هیچ نیست به جز آرزوی تو......
همیشه حسرتِ آغوشِ اوست در بغلم.....
چه حیله کنم تا من خود را به تو در دوزم..؟...
کس نفهمد معنیِ ما، مصرعِ پیچیده ایم...
لب بر لبم بنه و بستان جان شیرینم......
بعد از این دست در آغوش که خواهی کردن... قلندر...
بوسه گر نیست دلِ خسته به پیغام خوش است... در قرنطینه...
تو را که درد نباشد ز درد ما چه تفاوت؟ ...
ما تو را در همه عالم نشناسیم نظیر...
به او بگویید که من هنوز هم دوستش دارم️هرچقدر که این دوری طول بکشد، او را فراموش نخواهم کرداو به من آموخت چگونه عاشقش شوماو به من شهد سیراب کننده اش را نوشاندگویی روحی از خداست که برای ما هم چون بشر آراسته استسراپایش را جامه ی حسن پوشانده زیبایش ساخته و حلاوت بخشیده...
من که از بهرت نمردم زندگانی چون کنم؟...
جانی که در تن است مرا ؛از برای توست...️...
دانست که مخمورم و جامی نفرستاد......
جز محنت و غم نیستی،اما خوشی ای عشق.....
به ولله که جانانم تویی تو...️...
دل من از تو چه پنهان که تو بسیار خری !!...
که به هیچ وجه جانم، نکند قرار بی تو...
سخن ها میتوانم گفت،غمِ نان اگر بگذارد... شاملو...
اگرچه دل به کسی داد ، جان ماست هنوز......