شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
ما سه نفر بودیم... صدایمان می زدند انار خندان...بس که می خندیدیم به کار و حال این دنیا...معلممان می گفت زود پیر می شوید چون زیادی می خندید...اما در خیال ما پیری و زوال جایی نداشت...بین خودمان مسابقه گذاشته بودیم برای زود بزرگ شدن...یکی لابلای دیوان حافظ قد می کشید و دیگری گلستان خوانی می کرد... من اما می نوشتم فقط... از بهار، از رویا، از عشق، از بیکرانگی بی مرز این جهان...یکی از ما بهار نوجوانی را ندید و چون دانه های انار آرزوهایش پاشیده شد بر خا...
به سال ها بعد فکر می کنم!به زیبایی سپیدی موهایمان.میدانستی؟پیر شدن کنار تو چقدر می چسبد!؟اینکه دستانم بلرزند،پاهایم توان راه رفتن نداشته باشند،و کنارت بنشینم و بی اختیارسنگینیِ سرم را روی شانه هایت رها کنم!خوابم ببرد.و رویای آن روزی را ببینمکه برای اولین بار گفته ام،دوستت دارم.و تو خندیدی....با آنکه نان برکت استتو اما برایمشراب باش ... بگذار با تو مست شومتا از تو سیر ! ....
کاش به وقتِ پیری،باز کنارِ هم باشیم.....شانه به شانه....بالین به بالین....کاش از شاملو خواندنَت،برایِ منِ به قولِ خودت: سوگلی،دست بر نداری....حتی قربان صدقه یِ،چین و چروک هایِ صورتَم بِرَوی.....کاش من در اوجِ پیری،قرارِ قهوه و کیکِ جمعه هایمان را،از یاد نَبَرَم.....و چه خوب میشود اگر،رقصی که دوست داری را،از برنامه یِ زندگی امان، حذف نکنم....کاش بمانی....!تا قدم زدن هایِ، آخرِ عمری اِمان را،کنار هم با...
دیدن آگهی ترحیم دوست های قدیمی، نفرینی است که پیری به ما هدیه می دهد...
محمود دولت آبادی:پیری به نظرم چیزی نیست جز بی آیندگی، و اگر انسان دچار پیریِ زودرس می شود، برای این است که فردایی نمی بیند ... !...
غم که از حد بگذرد دل حسِ پیری می کندسنِ هرکس را غمش اندازه گیری می کند...
روزی می رسد که نسبت به همه چیز بی تفاوت می شوینه از بدگویی های دیگران می رنجیو نه دلخوش به حرف های عاشقانه ی اطرافتبه آن روز می گویند: پیریآن روز ممکن است برای برخی پس از سی سالاز اولین روزی که پا به این دنیا گذاشته اند فرا برسدو برای برخی پس از هشتاد سال هم هرگز اتفاق نیفتد...
مسافرت، در جوانی، بخشی از کسب معلومات است؛ در پیری، بخشی از تجربه است....
سر پیری ام اگر معرکه گیری باشدمن توراباز تو راباز تو راباز تو را میخواهم.......
چه تو نوزادی ، چه تو پیری پوشکمون میکنن. یه چند سالی این وسط میرینیم به زندگیمون...
از کودکی بیرون می آییم، بی آنکه بدانیم جوانی چیست، ازدواج می کنیم، بی آنکه بدانیم متاهل بودن چیست، و حتی زمانی که قدم به دوره ی پیری میگذاریم، نمی دانیم به کجا می رویم:سالخوردگان، کودکان معصوم کهنسالی خویش اند.از این جهت، سرزمین انسان سیاره ی بی تجربگی است....
آدم وقتی جوان است به پیری جور دیگری نگاه میکند. فکر میکند پیری یک حالت عجیب و غریبی است که به اندازهی صدها کیلومتر و صدها سال از آدم دور است ...اما وقتی به آن میرسد، میبیند هنوز همان دخترک پانزده ساله است که موهایش سفید شده ، دور چشمهایش چین افتاده ، پاهایش ضعف میرود و دیگر نمیتواند پلهها را سه تا یکی کند و از همه بدتر ، بار خاطرههاست که روی دوش آدم سنگینی میکند ......
یک روز می آیی تو هم مثل ثریا در پیری یک شهریار قد خمیده...
دل به هجران تو عمریست شکیباست ولیبار پیری شکند پشت شکیبائی را...
عهد جوانی گذشت، در غم بود و نبودنوبت پیری رسید، صد غم دیگر فزود...
پیری وجوانی پی هم چون شب وروزندماشب شدو روز آمدو بیدارنگشتیم...
طی نگشته روزگارکودکی پیری رسیداز کتاب عمرما فصل شباب افتاده است...
سر پیری اگر معرکه گیری هم باشد من تورا باز تورا باز تورا میخواهم.....
مهم نیست تو پیری چه شکلی میشیمهم اینه که با کی پیر بشی......
مادر بزرگمکه تو تنهایی مردفهمیدم اگر دنبال پرستار برای پیری خودممراهش پول جمع کردنهنه بچه دار شدن......
پیر شدن ربطی به شناسنامه ندارد همین که دیگر میل خرید یک جوراب نداشته باشی همین که صدای زنگ تلفن و یا شنیدن یک ترانه دلت را نلرزاند همین که فکر سفر برایت کابوس باشد همین که مهمانی دادن و مهمانی رفتن برایت عذاب اور باشدهمین که در دیروز زندگی کنی از آینده بترسی و زمان حال را نبینی بی آرزو باشی . بی رویا باشی . بی هدف باشی .عاشق نباشی برای رسیدن به عشقت خطر نکنی برای آرزوهایت نجنگی شک نکن حتی اگر جوان باشی تو پیری......
هرگز افسوس پیر شدن را نخورید ؛چرا که افرادی بسیاری از این امتیاز محروم مانده اند ...روز سالمند مبارک...
همیشه در زندگیت جوری زندگی کن که“ای کاش”تکیه کلام پیریت نشود...
منتظر میمانمتا عصایت شومسوىِ چشمانَتیاداورِ قرص هایتهم بازىِ نوه هایتمن جوانى ام را،براى پیرى ات کنار گذاشتم......