یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
چال لپ است دیگر ...گاهی هوس می کند رخ بنماید و هوش و حواس مذکر جماعت را به یغما ببرد...!...
چال روی گونه ات ماوای لب های من است...
لبخند تو یک آلت قتاله ی محض است کافیست که بر گونه ی تو چال بیفتد...
چاله ی آن گونه ات چون رونمایی میشودآتش آتشفشانها،خود به خود کم میشود...
خنده کن ای دلبرم،با خنده ات غوغای محشر می شودچاله های گونه ات با خنده ات، هی بیش و هی کم می شود...
گودی آن چاله های گونه ات یک چاه نیست پس چرا زیباییش دست کمی از ماه نیست...
چال روی گونه ات آخر مرا دق می دهد خواهشا دولت تمام چاله ها را پر کند...
دل به نارنج لبت بستم و چال گونه هاتیوسفم دیگر چرا من را به چاه انداختی؟...
من دیوانگی را یک گونه می بینم...و آن لحظه ایست که خنده بر چال گونه های تو می افتد...
تارو مارم کرده ای با فرم و چال گونه ات لا به لای خنده ات چنگیز را می آوری...
چال گونه،روی سبزه،گیسوان لخت و خرماهر سه راهم را نبینم چشم ها عاشق کش است...
زیباترین خنده هاتو نگه دار واسه منوچال روی گونتو دوست دارمو تو شدی عزیز جونمتوبگو چه فرقی داری با همه آدما عاشق چی تو شدم بی هوا که بدونت نمی تونم...
چال ِ رو گونت ؛ آره خودش دردسرهمن عاشق دردسرم نذار سر به سرمخال ِ لب تو ؛ آره خودش نقاشیهمن عاشق نقاشی ام ببین در به درمتیکه تیکه میشه قلبم وقتی عطر شال تورو میفهممچقدر حالم عجیبهدونه دونشو میبافم موهاتو وقتی که خیلی کلافماین یه حس عجیبه......