شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
غروب چکیدهبر تن پاییزدور از......
پاییز و لکنت همیشگیتو بخواهی چیزی بگوییحرفی بزنیبالا نیاید...
*تجرید*پرنده ای جا ماندهدر بال و پرش...
پائیز که می آمدرنگها زرد می شدو زیر پایشاستخوانها می شکست!.....
شکربر میوهمی پاشد لبانش...
پاییزنامِ فصلیکه تو را بر زمین نهادند...
محکم بغل کن..بستر تنهایی رادر جهانی کههمخوابی هوس رابدل می زنند به نام عشق...
همه اش گذشت .کاش می گذشت!اینهمه مرگ رانمی دانم چه مرگ است....
بیا ….بیا ……هُووووپبوم.زیادی عاشق شدی!...
حوادل به آدم نمی بستاگر آدمقحطی نبود!...
دو بر هیچ.به چشمانت باختم...
دنیا همه پوچتو ،تنها گلِ من...
شاعر شدن کار سختی نیستتو فقط با لبخندتدر خیابان قدم بزن...
*غریق*حلقه ی شکسته ی آبغرقه ی رویاپروانه ی کوچک...
پایان راه هادلی که به بی راهه از تو دور شد...
بیرون از پیله ی خودراه گم کرده بودپروانه ی غریب...
نامت رادر پرانتزی می نویسمو برای همیشهپرانتز را می بندم...
آخرین پرنده را هم رها کرده اماما هنوز غمگینمچیزیدر این قفسِ خالی هستکه آزاد نمی شود...
شب است…وچهره امبیشتر به جنگ رفته است!تا به مادرم...
موسیقی عجیبی ست مرگبلند می شویو آنقدر نرم و آرام می رقصیکه دیگر هیج کستو را نمی بیند...
فردا صبحانسان به کوچه می آیدو درختان از ترسپشت گنجشکها پنهان می شوند...
افتادن ،پاداشِ خوش رقصیِ برگدر مقابل باد....
از خمار چشمانتمست می شومچه غوغایی می شود برپااگر از جام لبتقطره ای بنوشم...
پلکهایمدیگز باز نمی شوندسنگین استگامهای رفتنت!...
سکوت را شکستم چه کنم؟…با این شکسته ها...
درد دل هایم را که شنیدجاده چالوسی شدپر از پیچ و تابِ رفتن...
باز استگاردِ آغوشمدلمضربه فنی می خواهد...
این فاصله تقصیر من نبودآخردوستت دارم هایتبوی عبور می داد!...
دیوار همترک برداشتوقتی آجر دلششکست…...
آنقدر مجاورت کردم با آسمان کهدرنا شدی وتنها از کوچ اتردی مانددر جنون احمقانه ی باد وطوفان فرجام...
درد را می شستندسازهای بی صدادر چنگ رود...
* آه *درد راکشیدم...
محکوم به حبس ابددر سینه امعشق را که جانی ست...
پایبند توامپای تو بند نمی شود...
مردابباور رودیکه جا ماند...
من یک پرنده امایستاده ام کنار این راهکه درخت بگذرد!...
شب ، راه گم می کنمدر خمِ گیسویتو پیدا می شوم هر روزدر صبحِ چشمانت...
آنقدر خوابت رادیدم کهعسلی شدندچشمهایم...
خاطره یعنی؛لبخند مندرخیال تو…...
اگرچه بسیارند شغال هااما بیشههمیشه به نام شیراست...
رشته محبت ترابر دور گردن میپیچمو اعدام می کنمتمام بغضهایم را...
آه ..داردجانم را می کَند آن خاطره ی کلنگی...
هنوز همبندم کفشم را …پروانه ای گره می زنمدر مسیرِ خانه ات...
گیسو بسته امبه نسیم آمدنتبی قراری های دل را...
میجنگی ؟که اسیر توست..صلح...
قطار رفت،و این ریل سالهاست..پیراهن به آتش می کشد....
تابوتمی سپارد به خاکدرخت آرزویش را...
ما که قرار است پروانه شویمبگذار دنیا تا میخواهد پیله کند...
مهربانی دیوارندارد...
و بیابانزیر سایه ی درختو سار کوچکیغنوده بر رویای آسمان...