شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
وقتی بیادت می افتمدرذهنمدفتر خاطرات را ورق می زنمدر اطرافم زنبورها رژه می روندبه یاد خاطرات توبودنچقدر شیرین است....
صبح پاییز/افتاده روی روزنامه ها/آفتاب درون جدول...
درخت آزاد هم یک روز هیزم می شود.طوری بسوز داغ بگذاری روی آتش....
برگ ها می ریزند/ورق به ورق لای پاییز/فریاد درختان...
چتر باران را /بهم زد / توفان / پیاده رو / رقص پای پاییز...
نه ماه خوابیده / نه شاعر/بوف کنار فانوس...
آه می کشد /آسمان/آه.../اشک/جاده را/می بلعد/چقدر خاطره/زیرِ خاک ِاین سالهای به خون نشسته خفته است/دریا/جزغاله می شود/از روزهای زخمی....
پنجره هابسته اندصبرمیکنمتاعشق از راه برسدکه تمام پنجره ها رابادستان نورانیشبازکند....
حسرت به دل مانده باد،برای گرفتن دستِ برگها......
هنوز همچناننیلوفر سبز خاطره اتبه روی دیوار عاشقیم پیچیده استجمید مقدسیان...
نیمکت/بو می کشد/تنهایی را/پارک/خیس شده است...
یکی یکی هرس شد/ انار/ لب وگونههای سایه خون...
سُرخ شد گونه ی آب/کنار حوض/سایه ی اَنار...
انتظار/لانه کرده کنج اتاق/شب/سر و تن میشورد/در باران پاییزی ....
بعدِ رفتنت/ دیگر/گرم نشد دستم/مشتی خاطره/رودی از اشک/تنهایی ، گیسوی شب را میبافد...
چه خوب/جفت و جور شد لب/دو سنجاقک...
آمدیخاطره ها را ورق زدیآینهاشک می ریزد...
مداد/تنهایی را کلاغ پر می برد/کلمه ها به خط...
به همین زودیهمه چیزتمام میشودواین چشمه بیقرارکه ازبالای کوه سرازیراستدرآغوش دریاآرام میگیرد....
همین باد/پاییز را زمین زد/تن زخمی زنجره ها...
در من سرد شددو فنجان چایکه قرار بودبا هم بنوشیم...
سُرخیِ پیراهنت / که پاشیده شد /خیابان / شکوفه زد!...
تندتند مینویسد / شب... / گریه / خاطرات را، آب و تاب میدهد...
شراب/روی پا ایستاد/برای چشم هایتو/نه خدا خوابید/نه من...
دوبرگ/روی نوک سینه ی پاییز/باد دست بردار نیست...
سودای سفر/ راه را سنجاق کردزمان ایستادراهرفت....
چقدر بگویمموهایت را ببنددلم را باد دارد میبرد....
بیدار شو پیراهن خمیازهات را پاره کن با یک پیمانه افتاب چُرتات رااب بکش...
شعرهایممثل دامنت کوتاهباد که می وزدشاعرترمی شوم...
ماهاز یقه ات بیرون آمدشب راهش راگم کرددکمه ات راببند...
اجنه های رودخانهسنجاقم کردندوگرنه ماوایم دریابود...
پدربزرگ سیگاربدون فیلترمی کشدپدر روزنامه های فیلتردار می خواندکودک اما مشقش را سرخط می نویسدنه یک حرف بالا نه یک حرف پایین...
زمانی که بهاربا خانواده ِ خود ،- در دیار ِ بیگانه باشدباد ِ پاییزبا سرمای سخت ، ترا می آزارد....
نگاهتپلی از مخمل را مانددیرگاهی ست کهمنشبهادرتنهائی خوددرفکراین پل هستم که روزی آوار نشود....
هنوز/ سکوت/ ریخته در خیابان/پرت می شویم/ از این سکوت/به آن سکوت...
تکه ای نانکمی نمکگرسنگی بردبرکت سفره را...
ابرهای سیاهره آورد آورده اندزنبیل زنبیلشبروی شانه ی روز بلند...
تشنگی مفرط روزنه ها/ تماشایی است/ پاییز...
تماشایی است/ جابجایی/پاییز برگ ریز...
آرام آرام/ عبور کردم از مرداب/ زیر برگ های نیلوفر/ صدای بوسه ی اردک ماهی ها...
نفست همانند ابر استدل من نیز تشنهء بارانمیتوانی روزی بباریاین دل تشنه ام را سیراب کنی؟...
آغوش آغوش/می ریزند بدون بوسه/گریه ی درختان...
به پا افتادنفسصداگم شده بودچشم ها نمی دیدندنشان به آن نشانسرمان کلاه رفته بودحالا تو تا صبحروی دیواربنویس زندگی...
ارزوهای سوخته/نالهِ مرگ/اسمان سیاه/ابرها نا بارور/خون در راه است /مار به لانهها افتاده /راه گم گشته/پرِ پرستوها خونین است/سکوت بوی تعفن میدهد ....
تابستاندرگذراستیک کف دست شعرپشت سرشمدادم رابرای شعرهای پاییزیتراشیده ام...
من وغروب/روی یک خط ایستاده ایم/سبز شد برنج...
پیراهنمبوی تورا میدهدازبس که خیالت راشبهادرآغوش دارم....
گفتی میز را بچین / می آیم / چقدر برف نشسته روی صندلی...
آرزوی بزرگتری ندارمجز اینکه غصه های چسبیده ی گلو رافریاد کنمآی دروازه ها یاری می کنید؟...
پاییز/چهار گوشه ی فصل ها/جنگ/سنجاقک ها/سینه خیز...