یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
من همانمکه تو غمگین بشوی می میرد...
همیشه یک نفر جای تمام شهر غمگین استزنی تنها که دیگر در سرش شوری نمی افتد...
مانده بودی اگر نازنینمزندگی رنگ و بوی دگر داشتاین شب سرد و غمگین غربتبا وجود تو رنگ سحر داشت......
من هیچوقت از دست دیگران ناراحت نمیشوم فقط نظرم را در موردشان عوض میکنم ......
نه تو رفتی نه من … تمام این تنهایی به خاطر آمدن یه غریبه بود !...
یِه رابِطه هایٖى هَم هَست کِه نَه با طَرفى،نَه بِهش تَعهد دارى،نه دِلت میاد با کَس دیگِه اى باشٓى،از صَد تا بَرزخ بدترِه...