جمعه , ۹ آذر ۱۴۰۳
غم انگیزترین رنگ دنیاسفید شدن موهای مادرم بود...
تنهائیت را بچسب،وابستگی فقط درد دارد...بیخیال آدمها.......
قول دادم به خودمغصه تراشی نکنمفکر این را که تو باشیو نباشی نکنم...!...
عمامه به سر، خِرقه به بر، سُبحه در انگشتچون روی دلت سوی خدا نیست چه حاصل...
تا می کنملباس عزامصیبتپشت مصیبت...
عشقم، من هرگز ترکت نخواهم کرد......
خیالتبی خیالم نمی شود چرا...!؟...
کاش میشد...تمام آدم های غمگین و تنهای جهان را در آغوش کشید،برایشان چای ریخت،کنارشان نشست و با چند کلام سادهبه لحظاتشان رنگ آرامش پاشیدو حالشان را خوب کرد...
به من در عمق نگاهتکه ناکجای جهان استوطن بده......
زندگیبهت ثابت میکنه که جز خودت رو هیچکس دیگه ای نباید حساب کنی...
کدام قدم نو رسیده ای آمد در دلتکه اینگونهکهنه شده ام برایت...!...
من چه میکردم به عالمگر نمیدیدم تو را؟...
کار خدا نشد ندارد او خوب می داند چطور در و تخته را به هم جور کندخواسته هایت را به او بسپاراو حتما راهی برای رسیدن ، به تو نشان خواهد داد ...
وقتی حواست به بدلیجات پرت باشهیهو میبینی طلات نیست!...
من باید بوکوفسکی می شدمو یا کارورلاجرم امیر آقایی شدم!غوطه ور میانِ کاغذها و نوشته هایِ بی شمارم.نه شاعری به غایتنه کتابخوانی به تمامی،در این میانه یِ تردید و تناقضشعرهایی مرا سرودو من هم شعرهایی را. با این همه اماراضی امچندان که خود می دانم،و این سیاهه ها که بعضأ می خوانیدشرحِ حالِ شاعری ستکه تنها با کاغذ هاشروطی نانوشته دارد،و همین....
شنیدم در تلاشیمنو تو یه شخص دیگه پیدا کنی؟موفق باشی......
پایانه ای ست بی مقصدراهی که در هیچ ایستگاهی به تو نمی رسدپیاده نمی شوم...
تمام سهم من از جادهپیچیدن به خیال توست...
نیستیکه انگار بادبا توبه دوردست ها گریخته...
چه قدردرباشمدیواربشنود...
کتاب باید تبری برای درهم شکستن دریای منجمد وجودمان باشد.بیست و چهارم آبان روز کتاب و کتابخوانی گرامی باد....
کتاب، سفینه ای است که اقیانوس بیکران زمان را درمی نوردد....
کسی که کتابی دست بگیرد، دریای پاکی را روبه روی چشمان فهیم خود به تماشا گذاشته است....
کیفیت زندگی شما را دو چیز تعیین می کند : کتابهایی که می خوانید و انسانهایی که ملاقات می کنید....
کتاب، مونس و غمخوار اوقات حزن و خستگی است که غم و اندوه را به سرور و شادمانی تبدیل می کند؛ رنج و غم را از آینه ی خاطر زدوده و گنجینه ی ذهن را پر از گوهرهای گرانبها می کند....
اگر میخواهی راحت باشی، کمتر بدانو اگر میخواهی خوشبخت باشی بیشتر بخوان( ۲۴ آبانماه روز کتاب و کتابخوانی گرامی باد )*...
کتاب یک غذاست؛ یک غذاى روح است؛ یک نوشیدنى روح است و چنانچه مقوّى باشد، روح را تقویت مىکند. روز کتاب و کتابخوانی مبارک...
گوهر علم در گران بهاترین صدف تاریخ، یعنی کتاب جای گرفته است. روز کتاب و کتابخوانی مبارک...
مطالعه، یگانه راهی است برای آشنایی و گفتگو با بزرگان روزگار که قرن ها پیش در دنیا به سر برده و اکنون در زیر خاک منزل دارند.بیست و چهارم آبان روز کتاب و کتابخوانی مبارک...
کتاب را نخوانید که بخوانید!کتاب را بخوانید که بیدار شوید …روز کتاب و کتابخوانی مبارک...
کتاب، غذای روح است و روح از کتاب زنده است. کتاب، یار مهربانی ست که در همه احوال، دستگیر و همدم دلتنگی هاست؛ یاری که اگر تو بخواهی، هیچ گاه رهایت نمی کند.روز کتاب و کتابخوانی مبارک...
ستاره ھاخیره درشب ھاتورا کم می آورندھر بارمرا می شمارنددرخت ھادست تکانت می دھنداما توھمچنان ماه ِ یوگا نشسته ای !...
در یوگا به همراه تنفس همزمان با حرکت ٬ تمرکز بر روی اندام یا اندام هایی از بدن که در گیر حرکت است و مکث در حرکت انجام می شود و همین فرق این حرکات بدنی با سایر ورزشها است . علاوه بر این تنفس های مستقل و مراقبه به شکل های گوناگون یوگا را از سایر ورزشها متمایز می کند ....
من تغییر پذیر اما خستگی ناپذیرم ! من با یوگا سلامتی و نشاط روزافزون خواهم یافت ......
خوابم میاد،ولی نمیرم سمت تخت خواب!اون لعنتی یه تله است…توش از خواب خبری نیست…فقط فکر و خیاله که انتظار آدمو میکشه....
بزرگ فکر کن تقدیر”تقویم افراد عادی است …وتغییر”تدبیر افراد عالی …...
آن کهنه کلیدیم که دندانه نداریم......
ای یار بِکِش دستمآنجا که تو آنجایی.....
تو فقط نگاه کن ...من دور از چشم همه به قربان تمام دردهایت میروم با لبهایم...با چشمهایم ...با حرف حرف احوال پرسی هایم ...همین که چشمانت را داشته باشم کافیست ... ...
سخت می خواهم که در آغوش تنگ آرم تُراهر قدر افشرده ای دل را ، بیفشارم تُرا...
سرانجام میتوانی ببینی که این چشمهای سبز چو دریایند، موج میزنند، به کف مینشینند، دیگربار آرام میشوند و ...برگرفته از رمان آئورا فوئنتس...
امید رهایی نیستوقتی همه دیواریم......
تا میخوای فراموش کنی...یهو یه موزیک پلی میشه ..یهو یکی مثل اون میخنده..یهو یکی عطر میزنه بوش مثل بوی اونه...همه تلاشات یهو هدر میره...
چیه این بارون؟بوش ، صداش ، حسش آدمو مست میکنه؟! ...
من و تو مثل پازلیم که خداواسه هم آفریدمون...
توقشنگترین خلقت جهانی برا من...
دزدکی نگاهت می کنمتو لبخند می زنی من جادو می شوم .....
درد باعث میشه قویتر بشی.....
دیگر برای داشتن کسیسماجت نمی کنمپرنده ای که سهم من نباشدبرایش قفس هم بسازم می رود.....
باران میراث خانوادگی ما بودکوچک که بودم…از سقف خانه ی ما میچکیدبزرگ که شدم از چشمانم!!...