شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
بجز شب،هیچکس گره از زبان بسته ی گل باز نمی کند،گل عاشق!شاعر: دارین زکریاترجمه: زانا کوردستانی...
کی هشت مارس فرا برسد که یاریواشکی جلویم را بگیرد و با لبخندی امیدبخش بر لب هایش به من مژده بدهد،من بعد ای بانوان نگران پایمال شدن حقوقتان نباشید دیگر خشونت بر علیه شما منع شده است از این به بعد در هر خانه ای، در گوشه گوشه ی این سرزمین، حقوق زن محفوظ است....بگوید که زن کش ها به مکافات جنایات خود رسیده اند مردسالاری برچیده شد!پدرسالاری ریشه کن شد!کار کشیدن بدون دستمزد از شما به پایان رسید!افق های پیش رویتان به روشنایی رسیده!...
زیباتر از هر زیبایی،تصورت، خارج از درک و خیال است!آرام تر از موج دریایی،اندیشیدن به تو هر غمی را می کاهد!مهربان تر از مهر مادرانه ای،صفایت، جلوه ای از خداوند است!سازی، ناکوک،اما صدایت، آرام تر از جوشش چشمه ساران!شیرین تر از هر شیرابه ای،طعم، عسل کوهساران را می دهی!موفق تر از موطن و سرزمینم،آغوشت، مأمنی ست همیشگی!پاک تر از هر سپیدی،رنگت، چنان فرشته های الهی!دلرباتر از هر گل و غنچه ای،مدهوش کننده، چون یاس و سنبل دشت و ...
تنهایی، پا ندارد!وگرنه او هم مرا تنها می گذاشت.شعر: جمال غمباربرگردان: زانا کوردستانی...
کلارا! موسوم باران،آغوشت را بگشای و به آرامی، نام باران را زمزمه کن!شاید دلت نرم شد و باورت شد که کسی هست که به امید تو، زنده است.شعر: جمال غمباربرگردان: زانا کوردستانی...
وقت وصال،مگر خدا و ماه شب چهارده بدانند که به چه مشقتی به هم رسیده ایم.شعر: جمال غمباربرگردان: زانا کوردستانی...
تو قدیمی ترین حکایت عاشقانه ی من بودی!تویی که قبل از آنکه با باران همراه شوی جسورانه در میان شعرهایم خزیدی و برای همیشه در آن میانه، جا خوش کردی.شعر: جمال غمباربرگردان: زانا کوردستانی...
من این بار، بخاطر قد و بالای لیلایم، رانده نمی شوم!از آن رو تبعید می شوم،که فهمیده اند، با وجود تواز همان کودکی ام دلیلی برای به پا خواستنم، داشته ام!.شعر: جمال غمباربرگردان: زانا کوردستانی...
قبلن آبشاری ساکت و بی خروش بودم!اما کلارا همیشه، طغیان مرا انتظار می کشید.ولی اکنون چنان خروشانم که کلارا که هیچ،حتا جهنم هم مرا قبول نمی کند.شعر: جمال غمباربرگردان: زانا کوردستانی...
چقدر آنجا که تو هستی دل من قرص است،و وقتی که نیستی، بیابانی ست بی آب و علف!انشالله که بی تو و بی عشق نوبرانه ات،نیست و نابود شود، این دل من!شعر: جمال غمباربرگردان: زانا کوردستانی...
در و پنجره ها را قفل می زنم هیچ یک را نخواهم گشود، و عکست را به دیوار شعرهایم خواهم آویخت!زیرا می ترسم حتا اگر به قدم زدن هم برود، دیگر بر نگردد.شعر: جمال غمباربرگردان: زانا کوردستانی...
میان اشعار شاعران هم شناخته نمی شود آنچنان که از رنگ و رو افتاده،سرزمینم...شعر: جمال غمباربرگردان: زانا کوردستانی...
فراق تو را، نه آغازی هست و نه پایان!دوری تو،از جهنم آغاز می شود و و با آمدنت به بهشت منتهی... شعر: جمال غمباربرگردان: زانا کوردستانی...
پیش از مرگمتنهایی ام را از خاک و گِل وطنم بیرون خواهم کشید مگر کسی هست که نالەی این باران را بفهمد؟!شعر: جمال غمباربرگردان: زانا کوردستانی...
همراه رقصیدن با موسیقی تانگو زن، شباهنگام، سهمش تابش ماه ست و در روز، خیس شدن به زیر باران.زنی که انگشتانش می آیند و می روند و رنگین کمان می بافد تا بە یقە ی زندگی بیاویزد...شعر: سبزه برزنجیبرگردان: زانا کوردستانی...
تو همیشه شبیه طلوع آفتابی،خورشید، تاب و توان به زمین می دهد و تو هم به دل من...شعر: سبزه برزنجیبرگردان: زانا کوردستانی...
مادرم می گوید: - اولین نگاهم همراه با لبخندی بود بر روی او.گویی که می خواستم به او بگویم:- ممنون ای شیرزن!ای زن که مرا گرمای ماه مارس شدی و سرچشمه ی حیات و زندگانی.اما من می گویم:- مادرم شبیه آن شعر پر باغ و بر است که زندگی ام از او منشأ گرفته و در دامانش با هر کلمه و سخن معنا یافتم.شعر: سبزه برزنجیبرگردان: زانا کوردستانی...
در شهر ما خیاطی بود که خیلی به کار و بار خود می بالید...هر وقتی که مرا می دید، می گفت:برای هرکس که کفن دوختم،محتاج لباس دیگه ای نشد! ■□■شعر: ادریس علیترجمه: زانا کوردستانی...
وقتی که به محله ای دیگر نقل مکان کردیم هر کسی از کامیون چیزی خالی کرد.مادرم ظروف شیشه ای را و خواهرم گلدان های سفالی و برادرم کتاب هایش و پدرم فرش ها را...ناگهان همه گی به من چشم غره رفتند وقتی چشم دوخته بودم به جای خالی تو و چمدانی پر از اشک را از چشمانم خالی می کردم... ■□■شعر: ادریس علیترجمه: زانا کوردستانی...
آیا احساس می کنی،باید سخنی را که هرگز به زبان نیاورده ام بازگویش کنم؟!از سکوت من خودت پی ببر!جز آن سخنان دیرین عاشقانه سخنی تازه ندارم برای گفتن... ■□■شعر: ادریس علیترجمه: زانا کوردستانی...
برای چشم روشنی نوزادهایی که تازه به دنیا می آیند،عصا و عینک ته استکانی و تسبیح و آیینه ی جیبی و کیسه ی تنباکو و دومینه و قیچی سبیل گیر و موگیر و شربت سرفه و آبنبات ببرید!!!زیرا اینجا آدم ها پیر زاده می شوند!. ■□■شعر: ادریس علیترجمه: زانا کوردستانی...
در روز قیامت فرشته های موکل بر شانه های چپ و راستم دفتر اعمالم را می گشایند و تمام لحظاتی را که در فکر و خیالم دستت را می گرفتم و همچون کودکان فیلم های کارتونی خودمان را در مزرعه ی گندم کنار ده کوره ای پنهان می کردیم را،ثواب و کار نیک می نویسند!ولی باز هراس دارم که به دوزخ رهسپارم کنند چونکه جرأت هیچ کاریجز گرفتن دستانت را نداشتم. ■□■شعر: ادریس علیترجمه: زانا کوردستانی...
ناامیدی کلید ندارد که در خانه ات را بگشاید پا ندارد که به دنبالت بدود دست ندارد که گریبانت را بچسبد چشم ندارد که تماشایت کند دهان ندارد که صدایت بزند...ناامیدی گاهی کلمه ای ست که در میان نامه ای به دستت می رسد یا که سکوتی ست حاکم بر خانه و بعد از چند بار زنگ زدن،کسی در را بر رویت نگشاید...یا که شاید خورشید باشد و وقتی در بهارخواب خوابیده ای بر سر و رویت بتابد و بیدارت کند و ببینی که خانه ات سوت و کور است،نه عطر چای...
آری! دنیا عوض شده!مثلن من و تو در یک شهریم فقط و فقط چند کوچه و خیابان از هم فاصله داریم اما آنقدر از هم دوریم که تنها در ترانه های قدیمی به همدیگر می رسیم... ■□■شعر: ادریس علیترجمه: زانا کوردستانی...
روزم را با روشن کردن سیگارم آغاز می کنم و شبم را با خاموش کردن سیگار به پایان می رسانم.باورم شده که زندگی همین دود زیانباری ست که به من لذت می بخشد. ■□■شعر: ادریس علیترجمه: زانا کوردستانی...
با نفرت به خود زل می زنم و در دلم، شرک می برم به آن چیزی که در ترانه های فارسی ست و همیشه بر لبان تو خنده می نشاند. ■□■شعر: ادریس علیترجمه: زانا کوردستانی...
من با شمشیر سکوت به میعادگاه رفتم و او با سپر گله گی به مصاف من آمد،در گرماگرم این نبرد،در عمق قلبم،جسدی بلاصاحب افتاده بود. ■□■شعر: ادریس علیترجمه: زانا کوردستانی...
تو وقتی برای دیدار مادرت، چمدانت را می بندی نرخ بلیط های پرواز افزایش می یابد،وزیر حمل و نقل کنفرانس خبری برگزار خواهد کرد و خبر سفر تو تبدیل به تیتر نخست روزنامه ها خواهد شد و مرزبانان، شش ماه بدون حقوق برای بازگرداندن تو مهلت خواهند داشت. ■□■شعر: ادریس علیترجمه: زانا کوردستانی...
وقتی که کتابی را به دست می گیری شمارگان آن بیشتر خواهد شد وچاپ دهم آن هم نایاب خواهد شد. ■□■شعر: ادریس علیترجمه: زانا کوردستانی...
بعد از تو ماه گرفته ای می شوم و خود را پشت ابری پنهان می کنم،تا حکایتی به پایان رسیده گردم،تا که جوکی خنده دار بشوم!تا که آتشی درون خرمن کاه بشوم!...اما راستی، توبعد از من چه خواهی شد؟! ■□■شعر:ادریس علیترجمه: زانا کوردستانی...
به خانه ی جدیدمان که نقل مکان می کنیم هر چیز بد را از هم پنهان می کنیم من پول را و تو عشق را!باز که می گردیم به خانه ی سابقمان همه ی چیزهای نیک را به هم نشان می دهیم من کینه و تو انتقام را!ما مشکل اسباب کشی داریم،وگرنه می توانیم کولی وار در کوچه ها و کنار جاده ها و میان پارک هابا چند قطره آب و ذره ای روشناییهمانند گل ها، زندگی کنیم. ■□■شعر:ادریس علیترجمه: زانا کوردستانی...
من اسمت را می گذارم ماه!نیمه ی دلم! تکه ی آفتاب!صدها ستاره ی ریخته بر آب حوض...پس تو مرا چه می خوانی؟ ■□■شعر:ادریس علیترجمه: زانا کوردستانی...
آنچنان اسمت را بر قلبم حک کرده ای که هرچه می خواهماز تو بُبُرم، دلتنگ تر می شوم.شعر: سولین عبداللهترجمه: زانا کوردستانی...
زمانی که تو را می بوسم اناری از حسادت پوست می تَرکاند گُلی از شوق آفتاب شکوفا می شود ابری آسمان را می پوشاند همه ی این هابرای رسیدن دو عاشق ستزیر یک سقفِ پُر از مهربانی...شعر: سولین عبداللهترجمه: زانا کوردستانی...
تو بخند تا باغچهبە جای گُلشکوفا بە تو بشود.شعر: سولین عبداللهترجمه: زانا کوردستانی...
صد بار فراموشت کردم،اما تو بازگشتی...دل می گوید:- هرچه عقل بفرماید.شعر: سولین عبداللهترجمه: زانا کوردستانی...
تو نە عطرفروشی و نه باغبان.دختری ی و، وقتی که از خانه بیرون می زنی،از شهر رایحه ی گُل بلند می شود.شعر: سولین عبداللهترجمه: زانا کوردستانی...
چقدر آزار دهنده اند آنهایی که جلوی چشمانمان می روند و اما در دلمان نه...شعر: سولین عبداللهترجمه: زانا کوردستانی...
از روزی می ترسم که سرم را بر روی سینه ات بگذارمو تپش قلبت برای من نباشد.شعر: سولین عبداللهترجمه: زانا کوردستانی...
دل من،کتابی دستنویس ممنوعه ست!که هیچ انتشاراتی مرحمتی برای چاپش نمی کند... شعر: مهدی صالحترجمه: زانا کوردستانی...
او،هر روز، صبح زود زندگی را بیدار می کند و معنایی ژرف به آن می بخشد. شعر: مهدی صالحترجمه: زانا کوردستانی...
تو از همه ی قافیه ی شعرهای نالی زیباتری! شعر: مهدی صالحترجمه: زانا کوردستانی...
ترس دارم که روزی دروازه های عشقت را بر رویم ببندیو در محبس تنهایی زندانی ام کنی!آخر چگونه دلت می آید مرا تنها بگذاریبا چشمانی پر از اشک و آب؟!شعر: چیا هلگوردترجمه به فارسی:زانا کوردستانی...
امشب از فراقت پر از درد و غصه ام عطر تنهایی از جان و روحم برپاست بیناز تو را می خواهد تا که به آغوشم بگشی تا بعد از عمری سرگردانی، نفسی به آرامش برآورمشعر: چیا هلگوردترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
اکنون ضربان قلب شیدایم همچون قلب تو شنیدنی ست ولی آنقدر فاصله مابین ما هست که دل من عاشق توست و دل تو هم خبر ندارد این جنون را...شعر: چیا هلگوردترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
آه! ای عشق کمکم کن!که به یارم برسم چنان دشتی تشنه ی نم نم باران باید یا من به یارم برسم یا که یار به من!یا که هر دوی ما بمیریم و به پایان برسیم.شعر: چیا هلگوردترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
از برای تو، دست از دنیا کشیدم تو نیز دست از من کشیدی!بد جور باختم!اکنون نه تو را دارم، نه دنیا را...شعر: چیا هلگوردترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
خیلی دلتنگتم،اما جرأت نمی کنم نامه ای برایت بفرستم!می ترسم تو مرا نخواهی و از من بیزار شوی...شعر: چیا هلگوردترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
اگر خوابیدم، هیچکس بیدارم نکند،امید دارم که یارم به خوابم بیاید،او خیلی خجالتی ست نکند صدایتان را بشنود و برود!شعر: چیا هلگوردترجمه به فارسی:زانا کوردستانی...
زن، چون به مردی دل ببندد،گمان می برد، جز آن مرد، هیچ مردی دیگر در جهان وجود ندارد اما، اگر دلش بشکند،از همه ی مردان کینه به دل خواهد گرفت. شعر: چیا هلگوردترجمه به فارسی:زانا کوردستانی...