یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
آشکارا نهان کنم تا چند؟ دوست می دارمت به بانگ بلند...
هرگز جدا از دست هایت نیست دستم!تنها نخواهی بود چون من با تو هستم!◻ شاعر: سیامک عشقعلی...
دلی یا دلبری، یا جان و یا جانان، نمی دانمهمه هستی تویی، فی الجمله، این و آن نمی دانم...
دیگر نرود به هیچ مطلوبخاطر که گرفت با تو پیوند...
یک لحظه روی تو بر سر بام نهان شدماه به دَر آمد، خبر آمد، رمضان شد...!!ارس آرامی...
دل نزد تو است، اگر چه دوری ز برم جویای توام، اگر نپرسی خبرم...
تواضع گر چه محبوبست و فضل بیکران دارد نباید کرد بیش از حد که هیبت را زیان دارد...
چه دردی بدتر از آن که بخواهی و نخواهد او تو تا پیری کنی یادش ولی اصلا نداند او......
صد بار گفتم عاشقم ، هر بار دیدم فاصله...از دست من تا دست تو صد سالِ نوری میشود...
دلم به مهر تو صد پاره باد و هر پاره هزار ذره و هر ذره در هوای تو باد...
بی اختیار دلم برای تو تنگ می شودبا یاد تو جهنم ِدنیا قشنگ می شود...
من سرم را شیره می مالم که یادت نیستمپشت حجمی بی خیالی،دوستت دارم هنوز...
خواهم زخدای خویش کنجی که در آنمن باشم و آن کسی که من می خواهم...
بین اقبال منو قسمت او کاش خدا گرهی سخت بیندازد و بازش نکند...
خراب تر ز من و بهتر از تو بسیار استهمین بهانه ی آغاز بی وفایی ماست...
شب نگردد روشن از وصف چراغنام فروردین نیارد گل به باغ...
سفره نوروزیم را دل به یادت چیده است لحظهٔ تحویل سالم ذکر لب هایم تویی ارس آرامی...
آخرین لحظه ی این سال کجایی بی ما؟ یار باید همه جا پیش عزیزش باشد...
مثل آن شیشه که در همهمه ی باد شکستناگهان باز دلم یاد تو افتاد و شکست! :)...
بی تو دل و جان من سیر شد از جان و دل جان و دل من تویی ای دل و ای جان من...
کم نشد از گریه اندوهی که در دل داشتم پاک نتوان کرد با دامان تر آیینه را...
بچرخ ای چرخ گردون و سوا کن ناکسان را بزن غُره بر این افلاک و بیدار کن جهان را...
رفته ای برگرد جانم ای تمام باورمدلخوشم با یادت اما در کنارت بهترم...
ز طاعت جامه ای نو کن ز بهر آن جان ور نهچو مرگ این جامه بستاند ٬ تو عریان مانی و رسوا...
بگذار هر چه داری و بگذر که هیچ نیستاین پنج روزه عمر که مرگ از قفای اوست...
بی عشق زیستن را ، جز نیستی چه نام است ؟ یعنی اگر نباشی ، کار دلم تمام است...
ره صد ساله که قطعا به شبی نَتْوان رفت...غمِ صد ساله ولی خوردنش هر شب سهل است!ع.موسوی...
کنار شعلهٔ آتش بیا شعله به جانم زنکه هم جانی و هم جانان وهم جانان جانانی...
غرورم را بپای عشق تو دادم ولی افسوس بدام درد و غم هایت گرفتار امدم هردم اعظم کلیابی بانوی کاشانی...
زمان عاشقی بگذشت و من در حسرتم بی تو خدا را شکر از این بابت که در هر حال خوبی تو اعظم کلیابی بانوی کاشانی...
از خوشی های جهان درد و غمت ما را بس از زیادی عطای تو کَمَت ما را بس ما...
آغوش تو شده ست حدود بهشت من شادم که با تو خورده گره سرنوشت من...
چمدان بستی و از خاطره ها هم رفتی تا بمانم من و تنهایی خاطرخواهی...
برای این که حالم بهترین حال جهان باشد کنار هفت سین تنها تو را من آرزو کرد...
وقت آن شد که به گل، حکم شکفتن بدهی! ای سرانگشت تو آغاز گل افشانی ها!...
پر است ساک من از خرده ریزهای عزیز پر است خاطرم از خاطرات یار و دیار...
صد هزاران آرزو در قلب من باشد ولی هم نوای تو شدن امید فردای من است...
مشکل شرعی ندارد بوسه از لب های تو میوه ی بیرون زده از باغ حق عابر است!...
جهانی آرزو دارم ، به دور از جنگ و خونریزی خدایا مستجابش کن ، چه دنیای غم انگیزی...
گر به صد منزل فراق افتد میان ما و دوست همچنانش در میان جان شیرین منزلست...
من عشق می خواهم فقط، یک عشق معمولی دلتنگ باشم شانه ام باشی، همین کافی ست...
به پایان خزان دل بسته بودم که زمستان شد شبیه بید خشک از بد به بدتر بود تغییرم...
ساعت دل را عزیزم عاشقانه کوک کنتا طلوع عاشقی چیزی نمانده عشق من...
دارد به سفر می رود امشب چمدانم با خاطره ای تلخ که من خالق آنم...
موی سیاه و روی سفید و لبان سرختلفیق این سه رنگ، دل از ما ربوده است...
دل به دریا زدنی سخت دلم می خواهدنیست دریا دلی از جنس نگاهم افسوس!ارس آرامی...
خوشا شانه که چنگ در گیسوی تو دارد خوشا شانه که بر دوش گیسوی تو داردارس آرامی...
بوسه ات واجب، غمت مکروه، لبخندت مباح!ای گناه من...، بگو قدری ثوابم می دهی؟ارس آرامی...
من که یوسف نشدم تا به عزیزی برسمدلم اما هوس عشق زلیخا دارد!ارس آرامی...
حالا بیا قدم به قدم تا سفر کنیمحالا بیا که خاطره ها را مرور هم......